راسخي لنگرودي

متن مرتبط با «کتاب» در سایت راسخي لنگرودي نوشته شده است

مجالس کتابخوانی

  • احمد راسخی لنگرودیدر دوران خیلی قدیم در سرزمین‌های مختلف، نویسندگان مثل شاعران آثار خود را برای دیگران می‌خواندند. خواندن متون ادبی توسط نویسندگان در آن دوران که از رسانه‌های ارتباطی امروزی خبری نبود در محافل عمومی رسم بود. یعنی جلسات عمومی کتابخوانی برپا می‌شد. در اصل باید گفت جلسات بلندخوانی. برای کسانی که می‌خواستند به عنوان نویسنده اسم و رسمی پیدا کنند شرکت در این مجالس اجتناب‌ناپذیر بود. نویسنده‌ای که در این مجالس حضور نمی‌یافت شناخته نمی‌شد. اثرش در بین مخاطبان مهجور می‌ماند. برای نویسنده بهترین راه برای دسترسی به مخاطب همین مجالس بود. در واقع، این نشست‌ها به نوعی انتشار اثر محسوب می‌شد. شاید به این دلیل که تعداد نسبتا اندکی سواد خواندن و نوشتن داشتند. ضمن اینکه حضار می‌خواستند علاوه بر دیدن چهره و قد و قامت خالق اثر، صدای او را از خلال نوشته‌هایش بشنوند. خالق اثر در جلوی جمع می‌ایستاد و با اعتماد به نفس، جدیدترین اثر خود را می‌خواند. الباقی هم سراپا گوش می‌شدند و در جایی که باید احساسات نشان می‌دادند. کسی که به هر دلیلی در تعدادی از این جلسات شرکت نمی‌کرد کمابیش احساس خسران به او دست می‌داد. احساس می‌کرد از قافله فرهنگ و ادب عقب مانده است. پاره‌ای از این جلسات در خانه‌های ثروتمندان برگزار می‌شد که از امکانات بیشتری برخوردار بودند. خاصه نویسندگانی که خانه فراخی داشتند و امکانات پذیرایی برایشان فراهم بود.در جلساتِ کتابخوانی، هم خالق اثر بر سر شوق می‌آمد و هم مخاطب. چه لذتی دست می‌داد به نویسنده وقتی اثرش با آب و تاب برای جماعتی خوانده می‌شد. گذشته از تبلیغات، لذت‌آفرین بود. باید گفت در عالم نویسندگی هیچ لذتی به پای این لذت نمی‌رسد. زمانی این لذت دو چندان می‌شود که با دست, ...ادامه مطلب

  • کتاب‌ِخواب‌کن!

  • احمد راسخی لنگرودیبه یاد ندارم زنده‌یاد پدر روزی را بدون کتاب سر کند. ضلع شمالی یکی از اتاق‌های خانه قدیمی کتابخانه‌ای داشت که در گنجه‌ای قرار گرفته بود. این گنجه زیاد بزرگ نبود؛ در طول دو متر و در عرض کمتر از یک متر، و هفت هشت قفسه پر از کتاب. با دری یک لنگه و بسیار سنگین که چوبی بود و زور می‌خواست باز و بستن‌اش. به یاد ندارم زنده‌یاد پدر روزی را بدون کتاب سر کند. ضلع شمالی یکی از اتاق‌های خانه قدیمی کتابخانه‌ای داشت که در گنجه‌ای قرار گرفته بود. این گنجه زیاد بزرگ نبود؛ در طول دو متر و در عرض کمتر از یک متر، و هفت هشت قفسه پر از کتاب. با دری یک لنگه و بسیار سنگین که چوبی بود و زور می‌خواست باز و بستن‌اش. هرگاه کتابی می‌خواست درِ گنجه را به سختی باز می-کرد کتابی برمی‌داشت و درش را محکم می‌بست، پشت میز تحریرش که در طبقه پایین خانه قرار داشت می‌نشست و زیر نور چراغ مطالعه یک روند می‌خواند و از جاهایی از آن یادداشت برمی-داشت. خیلی مواقع کتاب از دستش نمی‌افتاد. چندان که با کتاب می‌خوابید و با کتاب بیدار می‌شد. خلاصه اینکه زندگی‌اش با کتاب پیوند خورده بود. پیشه‌اش دبیری بود. از دبیرستان که بازمی‌گشت پس از صرف ناهار به قول خود مراسم چرت عصرگاهی برپا می‌داشت. خودش می‌گفت چرت عُلمایی! چرت‌زدن‌های عصرگاهی او دیدنی بود. محال بود بدون کتاب مراسم چرت‌زنی را برگزار کند. آخه نه اینکه نام این چرت علمایی بود؟! پس باید رنگ و بوی علما را هم می‌داشت. اگر کتاب نمی‌خواند امکان خوابیدن از او گرفته می‌شد. خواب از سرش می‌پرید. در همین رابطه، اصطلاحی هم داشت که به مناسبت آن را بر زبان می-آورد: «کتاب‌خواب‌کن»! به وقت خواب انگار اعتقادی به این گفته فرانتس کافکا نداشت که «باید تنها کتاب‌هایی را بخوان, ...ادامه مطلب

  • گزارش نشست معرفی و بررسی کتاب «کافه‌های روشنفکری»روشنفکران ایرانی و نقش سنت کافه نشینی در روند اجتما

  • به گزارش الف کتاب، نشستِ معرفی و بررسی کتاب «کافه‌های روشنفکری» اثر احمد راسخی لنگرودی در موسسه فرهنگی «خانه دوست» برگزار شد. در این نشست که دوشنبه 14 اسفند ماه با شرکت جمعی از اعضاء و با حضور برخی از کارشناسان و منتقدین ادبی برگزار شد سارا شریعت مدیر موسسه ضمن طرح این پرسش که «آیا کافه‌ها نقش مهم در روند اجتماعی داشته‌اند؟» به ویژگی‌های روشنفکر، اعم از مذهبی یا غیرمذهبی پرداخت و وظیفه روشنفکران را در جامعه و ارتباط آنها با حاکمان مورد اشاره قرار داد. آنگاه راسخی لنگرودی نویسنده کتاب در اطراف اثر خود به ایراد سخنرانی پرداخت و گفت: آنچه که اینجانب را به نوشتن این کتاب برانگیخت خاطره‌ای بود که در دوران کودکی رقم خورد. آخرهای دهه چهل بود که از قضا برای نخستین بار پایم به کافه نادری افتاد. آنهم به اتفاق یکی از آشنایان که شش هفت سالی از نگارنده بزرگتر بود. می‌گفت اینجا پاتوق روشنفکران است. افراد جمع می‌شوند برای بحث‌های روشنفکری. آن زمان کوچکتر از آن بودم که بدانم روشنفکری چیست و روشنفکر کیست و بحث‌های روشنفکری از چه جنس و سرشتی است. برای من که تا آن زمان تجربه‌ای از چنین پاتوق‌هایی نیندوخته بودم روز خاطره‌انگیزی بود. همین خاطره در ذهنم بود تا اینکه در سال 1392 اثر بسیار خواندنی مهدی اخوان لنگرودی با عنوان «از کافه نادری تا کافه فیروز» منتشر شد. با خواندن این کتاب ضمن به یادآوردن آن خاطره دوران کودکی، افقی به رویم گشوده شد و در جریان هرچه بیشتر کافه‌های روشنفکری در دهه‌های سی و چهل و پنجاه قرار گرفتم. پس از آن بود که تصمیم گرفتم این موضوع را در برنامه نوشتاری خود قرار دهم.» کامیار عابدی پژوهشگر و منتقد ادبی از جمله سخنرانان این نشست بود که ضمن مهم خواندن کتاب «کافه‌های روشن, ...ادامه مطلب

  • یادداشت‌های یک کتاب‌باز اثری از احمد راسخی لنگرودی

  • معرفی کتاب مریم یکومنش1402-11-25یادداشت‌های یک کتاب‌باز اثری است به قلم احمد راسخی لنگرودی.این اثر دربرگیرنده‌ی چهل و پنج جستار در زمینه‌ی کتاب و کتابخوانی است. هدف نگارنده از انتشار این یادداشت‌ها زایش شور و شوق کتابخوانی در افراد و سپاسگزاری از این یار مهربان است که سال‌ها همدم و همنشینش بوده است. او به کتاب‌هایش عشق می‌ورزد و آن‌ها را شناسنامه‌ی فرهنگی خویش می‌داند.نویسنده رخدادها را در قالبِ نامه‌، گزارش‌، خاطره و در مکان‌های مختلفی اعم از کتابفروشی، کافه، قطار، سفر یا در رویارویی با کتابی نگاشته است.این یادداشت‌های خواندنی و گیرا از دو یا سه صفحه فراتر نمی‌‌روند. آن‌ها دست خواننده را می‌گیرند و با خود همراه می‌کنند.اندکی از یادداشت‌هانگارنده از کتاب‌هایی سخن می‌گوید که نام‌آور هستند، به چندین زبان‌ ترجمه شده‌اند، مرزها را درنوردیده‌اند و نام و فرهنگ کشور خود را مطرح کرده‌اند و در مقابل آن‌ها کتاب‌هایی هستند که با بی‌اقبالی رو‌به‌رو شده‌اند و بناچار در قفسه‌ها مانده‌اند و در انتظار یک نگاه محبت‌آمیز هستند.او کتاب را برای ساختن یک زندگی پرمایه ضروری می‌داند و می‌گوید: زندگی با خواندن زندگی است والا شک نکن که مردگی است.در چندین یادداشت از فلسفه صحبت می‌کند. فلسفه‌ای که اینک در دنیای غرب به زبانی ساده می‌نویسند تا همه بتوانند آن را درک کنند. به قول کالین مک گین: فلسفه تمامن تفکر ژرفی نیست که به ابروانی گره کرده بینجامد، فلسفه جنبه‌ی سرگرم کننده و مفرح و جنبه‌ی کاملن انسانی و خاکی هم دارد.از بی‌شمار ترجمه‌های بی‌کیفیت گله‌مند است و حرفش این است که چرا به اندازه‌ی ترجمه، تألیف نداریم.به کتابفروشی‌های دست دوم سر می‌زند و حاشیه‌نویسی‌ها و یادداشت‌های داخل کتاب او را سر ذوق می‌آو, ...ادامه مطلب

  • کتابفروشی عباس آقا

  • احمد راسخی لنگرودیاین عباس‌آقای ما هم برای خودش بازاری دارد؛ صبح‌ها یکی دو ساعت پیش از ظهر کرکره کتابفروشی را بالا می‌کشد، چراغ‌ها را روشن می‌کند. دستی بر سر و روی کتابفروشی می‌کشد. بعد یکراست می‌رود سر اصل مطلب، یعنی سراغ همان کتاب‌های دست دوم قدیمی که گوشه کتابفروشی روی هم انباشته‌ شده‌اند که هیچ معلوم نیست از کتابخانه کدام شخص فلک‌زده‌ای به اینجا آمده و نگران از آینده خود خاک می‌خورند. آنها را با حوصله یکایک برمی‌دارد، سبک و سنگین می‌کند، به سر و وضع‌شان نگاهی کارشناسی می‌افکند و اینکه: سالم‌اند یا زخمی، بازار دارند یا جای‌گیر و کم‌مشتری؟ پس از کارشناسی، برچسب قیمت بر سینه‌شان می‌چسباند و به طور عمودی می‌نشاند در قفسه کتابفروشی؛ آماده برای فروش.این کار قیمت‌گذاری یکی دو ساعتی از وقت روزانه‌اش را پر می‌کند. در طول روز ساعاتی هم پشت پیشخوان می‌نشیند و چشم می‌دوزد به مشتری، و یا به همان تصاویری که پشت سر هم بر پرده ذهنش می‌آیند و می‌روند. از تصاویر خیلی قدیمی گرفته که در آن دوره نوجوانی کتابفروش کف پیاده‌روی میدان توپخانه بود، تا زمان حاضر که برای خود چهاردیواری اختیاری به‌هم زده و در میان کتابفروشان دست دوم قدیمی و مشتریان این دست از کتاب‌ها اسم و رسمی پیدا کرده است، و حالا این چهاردیواری اختیاری پاتوقی شده است برای من و امثال من که گهگاهی به وقت نیاز سراغی از آن بگیریم و در میان انبوه کتاب‌های دست دوم قدیمی غرقه شویم. همین‌قدر بگویم موضوع پاره‌ای از یادداشت‌های چاپی‌ام را در همین پاتوق شکار کرده‌ام. از آن جمله است عناوینی چون: «یاد ایام»، «پیش چشم پیرمرد»، «لابلای کتاب‌های دست دوم قدیمی» و… که در کتاب «یادداشت‌های یک کتاب‌باز» آورده‌ام.عباس آقا هنوز جوان است. سال‌های سال می, ...ادامه مطلب

  • رونمایی از کتاب «یادداشت­های یک کتاب­ باز» به قلم احمد راسخی لنگرودی

  • مراسم رونمایی از کتاب «یادداشت‌های یک کتاب‌باز» رونمایی از کتاب «یادداشت‌های یک کتاب‌باز» به قلم احمد راسخی لنگرودیدر مراسمی که عصر دوشنبه ۲۲ آبان در مؤسسه خانه دوست و در آستانه هفته کتاب برگزار شد از کتاب «یادداشت‌های یک کتاب باز» نوشتۀ احمد راسخی لنگرودی رونمایی به عمل آمد.در این مراسم که با حضور جمعی از اعضاء برگزار شد، کبری وحید رودسری به عنوان دبیر اجرایی مؤسسه در آغاز، ضمن خوشامدگویی به حضار و اعلام برنامه، گزارش مختصری از این کتاب ارائه داد. سپس دکتر سارا شریعت مدیر مؤسسه فرهنگی «خانه دوست» طی سخنانی با مهم خواندن مقوله کتاب و ضرورت کتابخوانی در دنیای کنونی، از کتاب جدیدالانتشار راسخی لنگرودی رونمایی به عمل آورد.آقای احمد راسخی لنگرودی در مراسم رونمایی کتابآنگاه احمد راسخی لنگرودی در نقش مؤلف کتاب، طی سخنانی، به خاستگاه شکل‌گیری این مجموعه اشاره نموده و گفت: «نخستین یادداشت از این مجموعه در سال ۹۷ و در منزل مادر شکل گرفت. زمانی که مادر در بستر بیماری بود و سال‌های پایانی عمر خود را می‌گذراند. روزی در این خانه در حجم متراکمی از کتاب‌هایی که از شادروان پدرم به ارث رسیده پرسه می‌زدم که ناگاه چشمم به یک کتاب درسی افتاد، مربوط به سال‌های خیلی دور؛ یعنی سال‌های تحصیلی ۱۳۰۳- ۱۳۰۴ با عنوان: «منتخب کلیله و دمنه» که آن سال‌ها از سوی وزارت فرهنگ در شمار کتاب‌های درسی دبیرستانی درآمده بود. کتابی متفاوت با کتاب‌های درسی امروز. این کتاب در جلدی خشتی و عطفی پارچه‌ای به رنگ قرمز در ۲۷۲ صفحه به زیور طبع آراسته شده بود. جالب اینکه برخلاف کتاب‌های چاپ امروز از فهرست مندرجات هیچ خبری نبود. روی جلد آن نوشته بود: «به اهتمام آقای عبدالعظیم قریب، استاد دانشگاه». این واژه «آقا» بیش از هر چیز ب, ...ادامه مطلب

  • چرا در این خیابان کتابفروشی پیدا نمیشود؟!

  • در دنیای امروز که فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی در تمام زوایای زندگی ما نفوذ کرده و می-رود چون لشکری قدرتمند همه ذهن و ضمیر ما را در اشغال خود درآورد، داشتن دغدغه‌ای به نام کتاب کاغذی شاید برای برخی شگفت‌انگیز هم باشد.«یادداشت‌های یک کتاب‌باز!»نوشته: احمد راسخی لنگرودیناشر: همرخ؛ چاپ اول، پاییز 1402200 صفحه، 165000 تومان****در دنیای امروز که فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی در تمام زوایای زندگی ما نفوذ کرده و می-رود چون لشکری قدرتمند همه ذهن و ضمیر ما را در اشغال خود درآورد، داشتن دغدغه‌ای به نام کتاب کاغذی شاید برای برخی شگفت‌انگیز هم باشد. چه شگفت‌انگیز و چه غیرشگفت‌انگیز، اما هستند کسانی که همچنان از این یار مهربان قدیمی با همان سیمای همیشگی‌اش رابطه‌ای تنگاتنگ دارند. در مخیله‌شان هم نمی‌گنجند روزی از آن جدا شوند. چراکه تنها کتاب کاغذی را کتاب می-دانند. اصالتی برای کتاب غیرکاغذی قایل نیستند. کتاب الکترونیکی را فاقد صورت انسانی می‌دانند؛ عاری از جسم، شکل و شمایل. انگار مزاحمی است که می‌خواهد لذت خواندن را از آنها بگیرد. این درست که کتاب الکترونیکی حجم و وزن فیزیکی ندارد، قابل دسترس‌تر است، برای ما اصلا بار اضافی‌ ایجاد نمی‌کند. در این خانه‌های قوطی کبریتی فضایی را اشغال نمی‌کند. برخلاف کتاب کاغذی هزینه‌ای نیز به کتابخوان تحمیل نمی‌کند. درنتیجه، می‌توان هزاران و حتی میلیون‌ها صفحه کتاب را در تلفن همراه یا تبلت خود ذخیره کرد و با خود همه جا همراه داشت، وقت و بی‌وقت به سراغش رفت، اما با تمام این اوصاف کتاب کاغذی برای این افراد نقش و جایگاه دیگری دارد. از شان و منزلت دیگری برخوردار است. این عده خوشتر آن دارند که هیئت کتاب را ببینند. در برابرشان عرض اندام کند. آن را مثل سایر اسباب , ...ادامه مطلب

  • رونمایی از کتاب «کافه پرسش» به قلم احمد راسخی لنگرودی

  • ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ۲۲:۱۹ 4020628107کتاب «کافه پرسش» به قلم احمد راسخی لنگرودی طی مراسمی در موسسه خانه دوست رونمایی شد عصر دوشنبه 27 شهریور طی مراسمی در موسسه خانه دوست، با حضور جمعی از اعضاء این موسسه کتاب «کافه پرسش» رونمایی شد. به گزارش الف، خانم کبری وحید رودسری به عنوان دبیر اجرایی موسسه در آغاز ضمن خوشامدگویی به حضار و اعلام برنامه، گزارشی از آثار قلمی نویسنده کتاب ارائه داد. سپس خانم دکتر سارا شریعت مدیر موسسه فرهنگی «خانه دوست» طی سخنانی با مهم خواندن مقوله پرسش و پرسشگری در حوزه روانشناسی و فلسفه، از کتاب جدیدالانتشار «کافه پرسش» به عنوان یادگار سلسله مباحث ایرادشده در این موسسه یاد کرد و برای نویسنده آن آرزوی موفقیت نمود. در این مراسم، آنگاه احمد راسخی لنگرودی در اطراف کتاب خود به ایراد سخنرانی پرداخت و خاستگاه پرداختن به چنین موضوعی را پاره‌ای از خاطرات دوران کودکی و نوجوانی خود برشمرد و افزود: «در طول دوران تحصیل اصلا به ياد نمي‌آوريم، در كلاسي به ما هنر پرسشگري آموخته باشند و يا برای طرح پرسش‌هايمان، ما را در حضور جمع تشويق و يا نمره‌اي برايمان منظور كرده باشند. کسی در لابلای درس‌ها، به ما هنر پرسیدن را نیاموخت تا خود هنر اندیشیدن را بیآموزیم. هیچ‌گاه در کلاسی به ما یاد ندادند که چطور پرسش‌های عمیق و عمیق‌تر بسازیم. یا اینکه مثلا گفته باشند در کنار تمرین درس، تمرین پرسش کنیم.» احمد راسخی در بخشی از سخنان خود همچنین اشاره داشت: «این کتاب هرگز نوشته نمی‌شد اگر موسسه فرهنگی «خانۀ دوست» امکان برگزاری درسگفتارهای پرسش را در تابستان 1398 برای نگارنده فراهم نمی‌کرد. بخش عمده‌ای از فصل‌های این کتاب حاصل مباحثی است که طی یک دوره آموزشی هر هفته روزهای دوشنبه در آن موسس, ...ادامه مطلب

  • جمعه بازار کتاب خیابان انقلاب

  • احمد راسخی لنگرودیاگر می‌خواهید عصر آدینه‌ای متفاوت را تجربه کنید بد نیست سری به جلوی دانشگاه تهران در خیابان انقلاب بزنید. منظره متفاوتی را در آنجا شاهد خواهید بود. این منظره در نوع خود جذاب و دیدنی است. در این غروب دلگیر به یک بار دیدنش می‌ارزد. بساطی‌های کتاب‌های دست دوم جملگی در این نقطه جمع‌اند و جمعه‌بازاری راه انداخته‌اند که بیا و ببین. این نقطه در چنین روزی در زمره خرده‌موزه‌های شهری می‌آید که شوق دیدنش را در میان شهروندان، خاصه جماعت نویسنده و کتابخوان برمی‌انگیزد. گویی این بساطی‌های کتاب الباقی روزهای هفته انتظار فرارسیدن چنین عصر طلایی را می‌کشند. در این جمعه‌بازار کتاب، انبوهی از عناوین شما را به سوی خود فرامی‌خواند. از هر موضوعی که بخواهید؛ از فن آشپزی گرفته تا فلسفه هگل؛ از تالیف تا ترجمه؛ در هر قطع و قطری. در این بازار عصرگاهی انبوهی از کتاب‌های دست دوم روی زمین ریخته شده‌اند. هر قدر کتاب‌ها در قفسه کتابفروشی‌ها ایستاده‌اند در این بساطی-ها کف خیابان خوابیده‌اند! از این کتاب‌های سالخورده انتظاری هم بیش از این نمی‌رود! اینها هم روزگاری تازه و نونوار بودند و در قفسه‌ها توان ایستادن داشتند. اما حالا به صورت درازکش چشم انتظار اینکه قامتی خم شود و دستی به سویشان دراز گردد و بلندشان کند و پس از مدت‌ها چشم‌انتظاری بپسندشان. زبان حال این کهنه‌کتاب‌ها این است: مبادا که ما فراموش شویم. جیوه عمر برخی از این کتاب‌ها به چند دهه می‌رسد؛ یعنی اینکه معمرند و هنوز که هنوز است دنبال مشتری می‌گردند. شاید شما هم یکی از آن مشتریانی باشید که یکی از آنها را از چشم-انتظاری درآورید. هیچ بعید نیست در همین اولین دیدار یکی از آن کتاب‌ها چشمتان را بگیرد، بخرید و ره‌آورد این دیدار عصرا, ...ادامه مطلب

  • پایان یک کتابفروشی، همان قصه دراز و همیشگی!

  • احمد راسخی لنگرودیخبر بس کوتاه بود. آنچنان کوتاه که کم مانده بود نبینمش، اما آنچنان سنگین که یک آن پشتم لرزید: «پایان فعالیت کاری انتشارات هاشمی»!خبر بس کوتاه بود. آنچنان کوتاه که کم مانده بود نبینمش، اما آنچنان سنگین که یک آن پشتم لرزید: «پایان فعالیت کاری انتشارات هاشمی»! و این یعنی «هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش»! همان درد جانکاه و هرگز از یادنرفتنی. همان قصه دراز و تلخ و همیشگی؛ هزار درد و دریغ؛ دیروز کتابفروشی «مروارید» و امروز «هاشمی» و فردا «.... »!وقتی چشمم به آن بَنِر قامت بسته در جلوی کتابفروش هاشمی افتاد در جا خشکم زد. اندوه سراسر وجودم را فراگرفت. این شکسته بد حال چیزی نمانده بود که قالب تهی کند. بس هولناک بود این خبر. بس سهمگین بود این واژه لعنتی «پایان» که بر آغاز این خبر، غاصبانه نشسته بود و چنگ بر دل عاشقان می‌‌انداخت. از خود می‌‌پرسم این سلسله «پایان»ها کی پایان خواهد یافت؟! کی می‌‌توان از دست این حدیث جان‌‌گیر و جان‌‌ستان «پایان»‌‌ها که سال‌‌هاست چون بختک بر تن رنجور این جلوه‌‌گاه‌‌های قلم نشسته است خیال خود را آسود و لختی آرام گرفت؟!آن رفاقت سی ساله‌‌ام با این یار مهربان به این راحتی از هم گسست! اطرافیان خیلی راحت می‌‌گویند این تراژدی قابل پیش‌‌بینی بود، جز این هم تصور نمی‌‌رفت، باید از این پس در انتظار ریختن دیوار یارهای مهربان دیگر هم بود! عجب! اصلا باورم نمی‌‌شود. نباید هم باور کنم. چگونه می‌‌توان باور کرد نبودن این سرو بلند را از این پس؟! راستی، این جلوه‌‌گاه قلم نیز به عدم پیوست؟! یعنی دیگر سراغ این موجود سرشار از منابع ذهنی را باید در موزه تاریخ گرفت؟! آخه، روزگاری سایه بلندش کتاب‌‌دوستان حوالی میدان ولیعصر را پناهگاه بود. ذهن‌‌های عطشان را سیراب م, ...ادامه مطلب

  • زندگی و کتاب

  • دوست شاعري كه در سراسر عمر به كتاب وابسته و دلبسته بود در اواخر عمر به علت شدت بيماريِ ديابت به تدريج بينايي خود را از دست داد و شوربختانه از نعمت ‌خواندن محروم شد؛ همان نعمتي كه به گفته‌ خود طي چند دهه همه‌ لذت و دلگرمي زندگي‌اش را تشكيل مي‌داد. يك روز براي عيادت و گپ و گفت به خانه‌اش رفتم. آن روز برحسب اتفاق يكي از روزهاي «هفته كتاب» بوددوست شاعري كه در سراسر عمر به كتاب وابسته و دلبسته بود در اواخر عمر به علت شدت بيماريِ ديابت به تدريج بينايي خود را از دست داد و شوربختانه از نعمت ‌خواندن محروم شد؛ همان نعمتي كه به گفته‌ خود طي چند دهه همه‌ لذت و دلگرمي زندگي‌اش را تشكيل مي‌داد. يك روز براي عيادت و گپ و گفت به خانه‌اش رفتم. آن روز برحسب اتفاق يكي از روزهاي «هفته كتاب» بود. يگر آن شادابي هميشگي را نداشت. فروافسرده و دلريش در زاويه‌اي از كتابخانه‌اش نشسته بود و پيوسته شكايت و فغان مي‌كرد. براي آرامشِ روح، كتابي در دست گرفته بود و با صدايي دلخراش خطاب به نگارنده مي‌گفت: «تا چندي پيش مي‌ديدم و حالا نمي‌بينم. چندي پيش كتاب مي‌خواندم و حالا ديگر قادر به خواندن نيستم. مگر مي‌توان بدون اين (اشاره به كتاب) زيست و بدون مطالعه روز را شب كرد». از گفته‌هاي ديگر اوست: «چشمي كه سطر نبيند بهتر است به خواب رود. خواب نرفتن و سطري نديدن يعني مرگ»! به ياد عبارت نغز ابراهيم بن ادهم افتادم كه «هيچ چيز بر من سخت‌تر از مفارقت كتاب نبود؛ كه فرمودند: مطالعه مكن.» آن دوست همچنان تلواسه جانكاه «بي‌كتابي» سرداد و پيوسته از خداوند آرزوي مرگ خود را مي‌كرد؛ تا اين كه شبي از شب‌هاي پاييز 87 چنان‌كه خود خواسته بود مرگ را لبيك اجابت گفت و براي هميشه دست از سايش كتاب نيز شست.آن شاعرِ زنده‌ياد همچنين در نوبتي , ...ادامه مطلب

  • کتابهای کرایه ای

  • احمد راسخی لنگرودیدر دوره‌‌ای کتاب‌‌های کرایه‌‌ای رسم بود. تک و توک در سطح شهر کتابفروشی‌‌هایی پیدا می‌‌شدند که برای رعایت حال کتابخوان‌‌ها در قبال دریافت مبلغی پول کتاب کرایه می‌‌دادند. وجود این نوع کتابفروشی‌‌ها جای کمبود کتابخانه‌‌های عمومی را پُر می‌‌کرد مشتری کتاب‌‌های کرایه‌‌ای هم کم نبود؛ بیشتر در سنین پایین. چه التزامی در ما ایجاد می‌‌کرد خواندن این کتاب‌‌های کرایه‌‌ای. جالب اینکه این جور کتاب‌‌ها زودتر از کتاب‌‌های خریداری شده خوانده می‌‌شد. ملزم می‌‌شدیم ظرف مدت کوتاهی یک کتاب حجیم را تند و تند بخوانیم تا وقت کم نیاوریم و مشمول پرداخت مبلغ اضافی نشویم. این مبلغ اضافی با پول جیبی آن روزمان نمی‌‌خواند. درحالی که با مبلغ اضافه می‌‌شد یک کتاب دیگر نیز کرایه کرد. همین کتاب‌‌های کرایه‌‌ای ما را به تدریج تندخوان هم کرد؛ بدون اینکه کلاس تندخوانی رفته باشیم. شب‌‌های بلند زمستان را خیلی خوب به یاد دارم. برای صرفه‌‌جویی در وقت، جلسات قرائت کتاب داشتیم؛ بدین‌‌ترتیب که دور کرسی جمع می‌‌شدیم، یکی بلند صفحاتی از کتاب را می‌‌خواند و دیگران نشسته یا درازکش گوش می‌‌سپردند؛ مثل قصه‌‌های مادربزرگ‌‌ها برای بچه‌‌ها. یکی که خسته می‌‌شد دیگری زحمت خواندنش را می‌‌کشید. همین طور به نوبت یک کتاب دست به دست دور کرسی می-چرخید و با صدای بلند خوانده می‌‌شد. بلافاصله جای کتاب خوانده شده را کتابی دیگر از همان کتاب‌‌های کرایه‌‌ای پُر می‌‌کرد. به یاد ندارم کتاب جذاب و خوشخوانی در کتابفروشی موجود باشد اما نخوانده باشیم. عمده این کتاب‌‌های کرایه‌‌ای در اطراف رمان دور می‌‌زد. کتاب‌‌های رمان با روحیه نوجوانی ما بیشتر جور می‌‌آمد. حسابی سرگرممان می‌‌کرد. هرچند، اکنون که پا به سن گذاشته‌‌ام نگاه آن, ...ادامه مطلب

  • هستی و نیستی کتابها

  • احمد راسخی لنگرودی، سایت الف، ۸ دی ۱۴۰۱کتاب‌ها هم مثل ما آدم‌ها برای خود سرنوشت‌ و سرگذشتی دارند. همه در یک سطح نیستند. عمری یکسان ندارند. برخی از آنها روزی جامه وجود به تن می‌کنند، روزی خریده و خوانده می‌شوند، و روزی دیگر خاموش و بی‌صدا رخت برمی‌بندند و می‌روندکتاب‌ها هم مثل ما آدم‌ها برای خود سرنوشت‌ و سرگذشتی دارند. همه در یک سطح نیستند. عمری یکسان ندارند. برخی از آنها روزی جامه وجود به تن می‌کنند، روزی خریده و خوانده می‌شوند، و روزی دیگر خاموش و بی‌صدا رخت برمی‌بندند و می‌روند. عمر این دسته از کتاب‌ها ممکن است در میان یکی دو نسل کش‌دار هم باشد. با استقبال بازار مواجه گردند و چندین بار تجدید چاپ شوند. حتی بعد از حیات صاحب اثر نیز همچنان چاپ شوند و اقبال مشتری را به روی خود ببینند. اما رفته رفته سایه‌شان در زمان‌های دیگر رو به کاهش می‌رود، تا جایی که سرانجام برای همیشه از صحنه تاریخ محو می‌شوند. شاید بتوان گفت بیشتر کتاب‌ها در این زمره‌اند.برخی هم شوربختانه فروش نرفته و خوانده نشده جوانمرگ می‌شوند و راهی دیگ خمیر می‌گردند تا در دمای سوزان آن تبدلی دیگر بیابند؛ در کالبد کارتن و مقوایی شاید! ظاهرا این موجودات بی-اقبال سهمشان از لطیفه حیات همین بوده که روزی هیاتی شکیل و خوش‌ترکیب پیدا کنند و چندی زینت‌بخش قفسه‌های کتابفروشی و کتابخانه‌ای شوند. آنها مادام که در قفسه‌های کتاب خاک می‌خورند سرد و بی‌جنبش، تشنه یک نگاه‌اند تا مگر دستی به سویشان دراز شود و اوراق بسته‌اشان را باز کند. دریغا که همچنان باید در انتظار بمانند و جان بفرسایند. این دسته از کتاب‌ها در تشبیه به کرم درون پیله می‌مانند که هیچگاه پروانه نمی‌شوند تا در آسمان اندیشه‌ای به پرواز درآیند و گرد دانش را بر سر و روی خوا, ...ادامه مطلب

  • نویسنده این کتاب منم!

  • احمد راسخی لنگرودی، گروه کتاب الف، ۱۰ شهریور ۱۴۰۱امان از عوضی‌گرفتن‌های آبروبرانداز! همینطور در خیابان می‌روی شباهت چهره تو را به اشتباه می‌اندازد؛ فکر می‌کنی این کسی که روبرویت قرار گرفته دوستته؛ همان دوستی که سال‌ها پیش به دنبالش می‌گشتی و برای پیدا کردنش دوندگی‌ها کرده‌ای؛ با هیجان سلام می‌کنی و حسابی گرم می-گیری، هر چه با احساس جلو می‌روی جواب دلخواه نمی‌گیری!امان از عوضی‌گرفتن‌های آبروبرانداز! همینطور در خیابان می‌روی شباهت چهره تو را به اشتباه می‌اندازد؛ فکر می‌کنی این کسی که روبرویت قرار گرفته دوستته؛ همان دوستی که سال‌ها پیش به دنبالش می‌گشتی و برای پیدا کردنش دوندگی‌ها کرده‌ای؛ با هیجان سلام می‌کنی و حسابی گرم می-گیری، هر چه با احساس جلو می‌روی جواب دلخواه نمی‌گیری! تازه می‌فهمی عوضی گرفته‌ای؛ این او نیست، غریبه است! این اشتباه ممکن است برای چیزهای دیگر هم دست دهد. مثلا.... اما نه، بهتر است بروم سراغ اصل ماجرا. ماجرایی که بر این نگارنده رفته است خواندنی است:روزي به قصد رفتن به كتابخانه مجلس در مترو نشسته بودم. كنارم جوانی نشسته كتاب مي‌خواند. آنچنان غرق در خواندن بود و عجیب تمرکز گرفته بود که شلوغی درون مترو کمترین تاثیری در خواندن او نداشت. انگار در گوشه‌ای از فضای خلوت کتابخانه است که کتاب می‌خواند. بی‌اختیار نگاهم به او جلب شد. یک نگاه به شکل و شمایل وی انداختم و یک نگاه به صفحات بازشده کتاب. از ظواهر امر چنين پيدا بود كتاب مرا مي‌خواند؛ با عنوان «غرب و قوميت» كه سال‌ها پيش نشر اطلاعات به چاپ رسانده بود. تصورش را بکن، در میان خیل جوشان مسافران، تنها یک مسافر دیده شود که کتاب می‌خواند؛ آن کتابخوان هم کنارت نشسته باشد؛ شگفت‌آور اینکه کتاب تو را هم بخواند! یک اتفاق ب, ...ادامه مطلب

  • کتابهای آسیب دیده!

  • کتاب­های آسیب ­دیده!احمد راسخی لنگرودیدر فضای مجازی اطلاعیه­ ای انعکاس یافت با این عبارت: «پیاده­ رو کریم خان، فروش کتاب­های آسیب­ دیده تا پنجاه درصد تخفیف، از میرزای شیرازی تا ماهشهر، پنجشنبه و جمعه 6 و 7 مرداد، 5 عصر 9 شب.» جالب اینکه، چهار ناشر دست به این ابتکار زده بودند: نشر ثالث، نشر چشمه، نشر گویا، و نشر نگاه. این نوع اطلاعیه برایم قدری تازگی داشت. به ویژه آن بخش از اطلاعیه که آمده بود: «فروش کتاب­های آسیب­ دیده»! راستش، همه جور آسیب­ دیدگی شنیده و دیده بودم الا این نوع آسیب ­دیدگی! خیلی دلم میخواست بدانم موضوع چیست؟ آسیب­ دیدگی کتاب دیگر چه صیغه ­ای است؟! کتاب که خودش همینجوری، به زبان هم نیاوری آسیب ­دیده هست! به زبان آوردنش دیگر برای چیست؟! آسیبی برای کتاب از غربت و مهجوریت بالاتر؟!باری، این اطلاعیه کنجکاوی­ ام را برانگیخت. هیچگونه تعللی را جایز ندانستم، در اولین فرصت رفتم پیاده ­روی کریمخان؛ یعنی همانجا که کتاب­های آسیب­ دیده را به آفتاب می­کشانند و به چشم مشتریان می­آورند! تصور اولیه­ ام این بود که پیاده ­روی کریمخان از حد فاصل خیابان میرزای شیرازی تا خیابان ماهشهر را قرق کرده ­اند برای برگزاری یک مراسم باشکوه برای کتاب­های آسیب­ دیده، و جماعت انبوهی هم لابد چشم کنجکاو افکنده­ اند به میزان این آسیب­ دیدگی و نهایتا دستانی در پی خرید. به پیاده ­روی نشر چشمه که رسیدم از این کتاب­های آسیب ­دیده اصلا خبری نبود؛ نه کتابی بود و نه جماعتی؛ نه خریداری بود و نه فروشنده ­ای. به اطراف می­نگریستم که اطلاعیه ­ای نظرم را جلب کرد. این اطلاعیه روی درب ورودی کتابفروشی نصب شده بود. همان اطلاعیه­ که در فضای مجازی دیده بودم. با احتیاط، درب کتابفروشی را باز کرده رفتم داخل. مشتری در داخ, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها