کتابهای آسیب دیده!

ساخت وبلاگ

کتاب­های آسیب ­دیده!

احمد راسخی لنگرودی

فلسفه در زمانه ما

در فضای مجازی اطلاعیه­ ای انعکاس یافت با این عبارت:

«پیاده­ رو کریم خان، فروش کتاب­های آسیب­ دیده تا پنجاه درصد تخفیف، از میرزای شیرازی تا ماهشهر، پنجشنبه و جمعه 6 و 7 مرداد، 5 عصر 9 شب.»

جالب اینکه، چهار ناشر دست به این ابتکار زده بودند: نشر ثالث، نشر چشمه، نشر گویا، و نشر نگاه. این نوع اطلاعیه برایم قدری تازگی داشت. به ویژه آن بخش از اطلاعیه که آمده بود: «فروش کتاب­های آسیب­ دیده»! راستش، همه جور آسیب­ دیدگی شنیده و دیده بودم الا این نوع آسیب ­دیدگی! خیلی دلم میخواست بدانم موضوع چیست؟ آسیب­ دیدگی کتاب دیگر چه صیغه ­ای است؟! کتاب که خودش همینجوری، به زبان هم نیاوری آسیب ­دیده هست! به زبان آوردنش دیگر برای چیست؟! آسیبی برای کتاب از غربت و مهجوریت بالاتر؟!

باری، این اطلاعیه کنجکاوی­ ام را برانگیخت. هیچگونه تعللی را جایز ندانستم، در اولین فرصت رفتم پیاده ­روی کریمخان؛ یعنی همانجا که کتاب­های آسیب­ دیده را به آفتاب می­کشانند و به چشم مشتریان می­آورند! تصور اولیه­ ام این بود که پیاده ­روی کریمخان از حد فاصل خیابان میرزای شیرازی تا خیابان ماهشهر را قرق کرده ­اند برای برگزاری یک مراسم باشکوه برای کتاب­های آسیب­ دیده، و جماعت انبوهی هم لابد چشم کنجکاو افکنده­ اند به میزان این آسیب­ دیدگی و نهایتا دستانی در پی خرید.

به پیاده ­روی نشر چشمه که رسیدم از این کتاب­های آسیب ­دیده اصلا خبری نبود؛ نه کتابی بود و نه جماعتی؛ نه خریداری بود و نه فروشنده ­ای. به اطراف می­نگریستم که اطلاعیه ­ای نظرم را جلب کرد. این اطلاعیه روی درب ورودی کتابفروشی نصب شده بود. همان اطلاعیه­ که در فضای مجازی دیده بودم.

با احتیاط، درب کتابفروشی را باز کرده رفتم داخل. مشتری در داخل کتابفروشی موج می­زد. نشان می­داد کتاب آنچنان هم که تصور می­کردم غریب و مهجور نیست. پیش خود گفتم: نکند نهادهای متولی امر خیر آمده ­اند برای دستگیری این موجودات آسیب ­دیده! از ما جماعت ایرانی در چنین مواقعی هیچ بعید نیست!

از آن چند تا میزی که در داخل فروشگاه دیده می­شد تعدادی را اختصاص داده بودند برای خواباندن کتاب­های آسیب­ دیده. رویش تابلویی هم نشانده بودند که به آسیب ­دیدگی اشان اشاره داشت. چند کتاب را خوب ورانداز کردم. آسیب چندانی در آنها من ندیدم، جز زخم جزیی که بر تن تعدادی از کتاب­های جلد سخت کمابیش دیده می­شد. معنای آسیب ­دیدگی کتاب را تازه فهمیدم! مشتریان از صدقه ­سر این کتاب­ها سری هم به کتاب­های سالم و تندرست زده بودند. اتفاقا بیشترین مشتریان کتابفروشیِ نشر چشمه را، برخلاف انتظار، همین کتاب­های سالم و تندرست تشکیل می­داد. چون تعداد کتاب­های آسیب ­دیده چندان زیاد نبود؛ دست­کم در آن دقایقی که من شاهدش بودم. دست­ اندرکاران کتابفروشی به بهانه این کتاب­های آسیب­ دیده پای مشتری را به کتابفروشی باز کرده بودند تا کتاب­های دیگر را به فروش برسانند! بد که نیست، تازه خوب هم هست. چرا بد؟! برای ترویج کتاب و کتابخوانی هیچ شگرد و حیله ­ای بد نیست. به قول شاعر: «طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد/ در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد».

یاد دهه چهل افتادم؛ آن روزها که برخی ناشرین برای فروش کتاب­های خود چه ترفندهایی به کار می­بستند؛ انتشارات گوتنبرگ در خیابان منوچهری کتاب­های کیلویی می­فروخت. کانون معرفت که در اول خیابان لاله­زار كتاب لاتاري عرضه می­کرد؛ با این نوشته: «با يك تومان صاحب يك كتاب 100 توماني شويد» كه پشت شيشه كتابفروشي را پر كرده بود مشتریان لاله‌زار، چه تئاتر و سينمارو، و چه كافه و كاباره­ رو را مجذوب خود می­کرد. فروش كتاب‌ها در قالب اين عناوين، تماما از ركود بازار كتاب و بي‌ميلي مردم نسبت به مطالعه منشا مي‌گرفت، ابتكاري بود كه از سوي ناشرين و كتابفروشان بكار برده مي‌شد. اين ابتكار عمل موجب مي‌شد بسياري از كتاب‌هاي انباري ناشرين به فروش رفته و كمتر از بهاي پشت جلد نصيب آنها گردد.

باری، در کتابفروشی نشر چشمه چندان کتاب عنوان ­داری نبود که چشمم را بگیرد. زیاده درنگ نکرده از کتابفروشی زدم بیرون تا راهی آن «پیاده­ رو»یی شوم که با خواندن آن اطلاعیه در ذهنم نقش بسته بود. با راهنمایی زوجی جوان که از دوستان بودند به نشر گویا رفتم. برخلاف نشر چشمه، پیاده­ روی این کتابفروشی نشان از کتاب­های آسیب­ دیده داشت؛ هرچند اندک بود و چندان به چشم نمی­آمد. در لابلای کتاب­ها کتابی چشمم را گرفت. موضوعش خاطرات سفر بود از «کلودانه» نویسنده و جهانگرد فرانسوی در آغاز مشروطیت به ایران، با عنوان: «اوراق ایرانی». سهم من از این موجودات آسیب ­دیده در نشر گویا همین بود.

در ادامه این کتاب­گردی­ رفتم کتابفروشی ثالث. ده دوازده متر از پیاده­ رو را میز چیده بودند و کتاب­های آسیب ­دیده- به قول نشر ثالثی­ ها «زخمی»- را در معرض نمایش قرار داده بودند؛ بیشتر داستان و رمان. اطرافش را مشتریان زیادی گرفته بودند. لابلای کتاب­های آسیب ­دیده کتاب­های عنوان­ دار هم دیده می­شد. چشم­ها را می­نواخت. دست­ها بود که مدام به طرف این دست کتاب­ها کشیده و میزان زخم­ خوردگی یا همان آسیب ­دیدگی بررسی می­شد. جای کتاب­های به فروش رفته را خیلی سریع کتاب­های جدید پر می­کرد. انگار نشر ثالثی­ ها نمی­خواستند این فرصت مبارک را که به برکت کتاب­های آسیب­ دیده فراهم آمده به راحتی از دست دهند. یک چشم به میز کتاب­ها دوخته بودند و چشم دیگر به نوازش عطشناک دستان مشتری. چه باید کرد در این وانفسای بازار کتاب وقتی فروش قطره‌اي کتاب به راحتي ممكن نمي‌شود؛ گاه چند سال زمان مي‌برد؟! چنین فرصت­هایی را باید قدر شمرد. چند جلد از این موجودات زخمی و آسیب ­دیده خریدم. بیشتر خاطرات و زندگینامه بود.

در پیاده­ روی نشر «نگاه» اما اصلا خبری از این اطلاعیه نبود. گویی در آن اطلاعیه نامی از این نشر نرفته بود؛ نه میزی و نه آسیب­ دیده ­ای! داخل کتابفروشی همه کتاب­ها شکر خدا در صحت و سلامتی بسر می­بردند و مردمی که بی ­اعتنا از مقابل کتابفروشی عبور می­کردند!

راسخي لنگرودي...
ما را در سایت راسخي لنگرودي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rasekhi1337o بازدید : 128 تاريخ : پنجشنبه 10 شهريور 1401 ساعت: 0:26