راسخي لنگرودي

ساخت وبلاگ
پلی موسوم به پزدلاحمد راسخی لنگرودیبزپل را تو به کسر بخوان و نه به ضم که این واژه مازنی است و تو خود میدانی مازنی را از آن حرکات سه گانه ارادتی است به کسره.بزپل ترکیبی است از «بز» و «پل». نام پلی است قدیمی در شهرستان بهشهر. در شگفتم که چرا این پل از میان آنهمه اسامی به بز نامبردار است؟چنانکه گفته اند این پل زمانی برای خود معبر گله بزها بوده و امروزه معبر تک و توک آدمهای این محل. پلی بغایت ساده؛ در طول شش متر و در عرض قریب سه متر. عبارت است از یک هشتی بر روی رودخانه ای، نه چندان عریض و نه چندان عمیق.لابد روزگاری در هر پگاه و عصرگاه گله های بز چالاک و پرجست و خیز از روی این پل رد میشدند، گرد و غبار بود که فضای اطراف را پر میکرد. دو سگ، هر گله را پاسبانی میکرد، یکی در جلو و یکی در عقب، و چوپان را بگو که چارچشمی گله را می پایید تا بزی از بالای این پل هوس خودکشی نکند تا بیفتد، که بز است و پرشهای ناگهانی اش! و امروزه این پل از میان آنهمه تاریخ و آوازه، غربت میآزماید. افتاده در گوشه ای؛ نه نام و نه نشانی! چند متر آنطرفتر پلی را ساخته اند جدید؛ ماشین رو و آدم رو، که انگار به این پل قدیمی فخر میفروشد!پل تاریخی بزپل در ۲۵ اسفند ۱۳۸۰ با شمارهٔ ثبت ۵۴۰۸ به‌عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است راسخي لنگرودي...ادامه مطلب
ما را در سایت راسخي لنگرودي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rasekhi1337o بازدید : 0 تاريخ : دوشنبه 10 ارديبهشت 1403 ساعت: 17:04

احمد راسخی لنگرودیاین کتابخانه برای ژان پلِ کودک آنقدر جذابیت داشت که پیوسته ذهن او را به خود مشغول دارد و از او چهره‌ای متفاوت از سایر کودکان بسازد. هر روز پنهانی دور از چشم پدربزرگ می‌رفت سراغشان. با دیدار خود، ادب کتابخانه را به جا می‌آورد. اندام‌شان را می‌نگریست. لمس‌شان می‌کردژان پل سارتر خاطرات جالبی از دوران کودکی خود درباره کتاب و کتابخانه پدر بزرگش دارد. همین خاطرات کودکی بود که شخصیت آینده او را رقم زد و زندگی قلمی او را در بزرگسالی شکل داد. خودش می‌گوید: «زندگی‌ام را همان‌طور که شروع کرده‌ام در میان کتاب‌ها به پایان خواهم برد.» وی آنچنان با ظرافت و چیره‌دستی خاطرات کتابی آن دوران را توصیف می‌کند که دهان از تعجب بازمی‌ماند. انگار در پی نوشتن نمایشنامه یا رمان است و نه کتاب خاطرات. پیدا و پنهان ماجرا را به قلم می‌کشد؛ با تمام تلخی‌ها و شیرینی‌هایش. جالب اینکه، در شرایطی به وصف کتاب و کتابخانه پدربزرگ می‌پردازد که تنها سهم او از این موجودات کاغذی دست زدن به آنها بود. چه، هنوز توان خواندن نداشت و به قول خود نمی‌دانست با این آجرهای به هم فشرده چه کند و چگونه آدابشان را بجا آورد. در عین حال در همان دوره کودکی ارج‌گزار همین آجرها و سنگ‌های ثابت است! چیزی که در کمتر کودکی مشابه آن دیده می‌شود.این فیلسوف اگزیستانسیالیست در کتاب «کلمات» که شرح حالی است از دوره کودکی و ماجرای ذوق ادبی او چنین نقل می‌کند: در زمانی که کودک بودم، «در اتاق کار پدربزرگم، همه جا کتاب بود. گردگیری‌شان به جز یک بار در سال و پیش از شروع کار موسسات آموزشی در ماه اکتبر قدغن بود. هنوز خواندن ندانسته به آنها، به این سنگ‌های ثابت ارج می-نهادم، چه راست بودند چه کج، چه در قفسه‌های کتابخانه مانند آجر به هم فش راسخي لنگرودي...ادامه مطلب
ما را در سایت راسخي لنگرودي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rasekhi1337o بازدید : 0 تاريخ : دوشنبه 10 ارديبهشت 1403 ساعت: 17:04

احمد راسخی لنگرودیدر دوران خیلی قدیم در سرزمین‌های مختلف، نویسندگان مثل شاعران آثار خود را برای دیگران می‌خواندند. خواندن متون ادبی توسط نویسندگان در آن دوران که از رسانه‌های ارتباطی امروزی خبری نبود در محافل عمومی رسم بود. یعنی جلسات عمومی کتابخوانی برپا می‌شد. در اصل باید گفت جلسات بلندخوانی. برای کسانی که می‌خواستند به عنوان نویسنده اسم و رسمی پیدا کنند شرکت در این مجالس اجتناب‌ناپذیر بود. نویسنده‌ای که در این مجالس حضور نمی‌یافت شناخته نمی‌شد. اثرش در بین مخاطبان مهجور می‌ماند. برای نویسنده بهترین راه برای دسترسی به مخاطب همین مجالس بود. در واقع، این نشست‌ها به نوعی انتشار اثر محسوب می‌شد. شاید به این دلیل که تعداد نسبتا اندکی سواد خواندن و نوشتن داشتند. ضمن اینکه حضار می‌خواستند علاوه بر دیدن چهره و قد و قامت خالق اثر، صدای او را از خلال نوشته‌هایش بشنوند. خالق اثر در جلوی جمع می‌ایستاد و با اعتماد به نفس، جدیدترین اثر خود را می‌خواند. الباقی هم سراپا گوش می‌شدند و در جایی که باید احساسات نشان می‌دادند. کسی که به هر دلیلی در تعدادی از این جلسات شرکت نمی‌کرد کمابیش احساس خسران به او دست می‌داد. احساس می‌کرد از قافله فرهنگ و ادب عقب مانده است. پاره‌ای از این جلسات در خانه‌های ثروتمندان برگزار می‌شد که از امکانات بیشتری برخوردار بودند. خاصه نویسندگانی که خانه فراخی داشتند و امکانات پذیرایی برایشان فراهم بود.در جلساتِ کتابخوانی، هم خالق اثر بر سر شوق می‌آمد و هم مخاطب. چه لذتی دست می‌داد به نویسنده وقتی اثرش با آب و تاب برای جماعتی خوانده می‌شد. گذشته از تبلیغات، لذت‌آفرین بود. باید گفت در عالم نویسندگی هیچ لذتی به پای این لذت نمی‌رسد. زمانی این لذت دو چندان می‌شود که با دست راسخي لنگرودي...ادامه مطلب
ما را در سایت راسخي لنگرودي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rasekhi1337o بازدید : 3 تاريخ : دوشنبه 3 ارديبهشت 1403 ساعت: 14:54

احمد راسخی لنگرودیاینروزها سخت سرم گرم است با «تاریخ کتابخوانی». نام کتابی است از آلبرتو مانگوئل. این نویسنده آرژانتینی کتاب دیگری دارد با عنوان «برچیدن کتابخانه‌ام»؛ کم حجم و در قطع جیبی. اما «تاریخ کتابخوانی» چیز دیگری است. کتابی است حجیم، بالغ بر پانصد صفحه. چند روزی است که حسابی مرا مشغول خود کرده است. هر روز سی چهل صفحه از آن را می‌خوانم. یک دستم به کتاب است و دست دیگرم به یادداشت‌برداری؛ بس که خواندنی است و نکته‌آموز. لحن صمیمانه‌ای دارد. صرف نظر از پاره‌ای اشکالاتِ قابل گذشت، درست همان کتابی است که من می‌پسندم. همین نوع کتاب‌هاست که تا وقتی در محضرشان هستیم احساس شادبودن به ما دست می‌دهد. چقدر دلمان می‌خواهد در حین خواندن چنین کتاب‌هایی کسی از اطرافیان از ما بپرسد: «چه می‌خوانی؟» و آن وقت یک عالمه حرف‌های دست اول، زنده و آموزنده. برخی عباراتش را نمی‌توان همینطوری خواند و از کنارش رد شد. باید خوب جوید. در ذهن خود حسابی پروراند. هر عبارتی که توجه‌ام را جلب کند می‌کشانمش به برگه‌ یادداشت. در ذخیره نگه می‌دارم برای روز مبادا. خواندن کتاب‌هایی درباره «کتاب» همیشه شیرین و آموزنده است. خاصه که درباره تاریخ کتابخوانی هم باشد. خوراکی است برای کتاب‌بازانی مثل من و امثال من. باری، خیلی از ما کمابیش کتاب می‌خوانیم و آموخته‌ی خواندن‌ایم. اما کمتر این پرسش را طرح کرده‌ایم که کتابخوانی چه تاریخی را پشت سر گذاشته است؟ در گذشته مردم چگونه کتاب می-خواندند؟ و اصلا خواندن مقدم بر نوشتن است یا نوشتن مقدم بر خواندن؟ خاصه که همچون نویسنده این کتاب بر این باور باشیم: «جوامع می‌توانند بدون خط و نوشتن دوام بیاورند، اما هیچ جامعه‌ای نمی‌تواند بدون خواندن دوام داشته باشد.» مانگوئل با داشتن چن راسخي لنگرودي...ادامه مطلب
ما را در سایت راسخي لنگرودي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rasekhi1337o بازدید : 5 تاريخ : دوشنبه 3 ارديبهشت 1403 ساعت: 14:54

احمد راسخی لنگرودیامروز نسخه‌به‌دست سروکارم با یکی از داروخانه‌هایی افتاد که روزگاری کتابفروشی بود ؛ بالغ بر سه دهه و من نیز مشتری دائمی‌اش. سال پیش، آن کتابفروشی از کم‌لطفی مشتریان مفتخر به امتیاز داروخانه شد! با تابلویی پرزرق و برق که پنداری به آن کتابفروشی سابق فخر می‌فروخت! آری، این مکان روزگاری کتاب‌های خوش قد و قامت درون قفسه‌هایش بود و امروز درون همان قفسه‌های چوبی جعبه‌های ریزاندام دارو.چه نگاه سنگینی دارند این ریزاندامان! انگار همه‌شان از آن بالا با تبختر مرا به چشم یک بیمار نگاه می‌کنند! مدعی درمانم هستند، و چه پرمدعا! در حالی که یادم می‌آید آن کتاب‌های خوش قد و قامت با آنهمه اندوخته فرهنگی این‌گونه نبودند، فروتن بودند. نگاهی ملتمسانه به مشتریان داشتند. بخشنده‌تر از این جعبه‌های دارویی می‌آمدند. ذهن را می‌بردند به دنیاهای دیگر. آن قفسه‌های پر از کتاب کجا و این قفسه‌های پر از دارو کجا؟! به همین‌رو نمی‌خواهم لحظه‌ای در این مکان درنگ کنم، بس که احساس بیگانگی به من دست می‌دهد. چرا احساس بیگانگی نکنم، آنهم در حالی‌که تاریخچه این مکان را به خوبی جلوی چشم دارم، با یک انبان خاطرات. حتی خاطره آن روزی که کتابفروشی در حضور بزرگانی با چهره‌هایی خندان افتتاح شد و خاطره آن روزی که با چشمانی غمبار، غریبانه بساط این کانون فرهنگی پس از سه دهه فعالیت جمع شد.چه کنم؟! دست تقدیر مرا به اینجا کشانده. ناگزیر گذرم به اینجا افتاد. مکان همان مکان، قفسه‌ها همان قفسه‌ها، اما ماهیتش تماما فرق کرده! چقدر تحملش سخت است وارد مکانی بشوی که آنجا برای تو آشیانه خاطرات است. به قول والتر بنیامین: «نه افکار، بلکه تصاویر و خاطرات.» آنهم تصاویر و خاطرات کتابی! چه بسیار مکان‌هایی که در کاری بودند حالا که ج راسخي لنگرودي...ادامه مطلب
ما را در سایت راسخي لنگرودي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rasekhi1337o بازدید : 4 تاريخ : دوشنبه 3 ارديبهشت 1403 ساعت: 14:54

آرمانشهری از جنس نوروزحاشیه­ ای بر کتاب «نوروزنوشت»احمد راسخی لنگرودی خوش گذراندن در نوروز و با نوروز، در میان مردم امری رایج است. از دیرباز نیز چنین بوده است. اندک­ اند آدمیانی که مواجهه دیگری با این رسم باستانی داشته باشند. برای این دسته از افراد تعطیلات نوروز فرصتی دیگر می­ آید. فرصتی که کمتر دست می­دهد. سیزده روز فراغت از کار، زمان کمی نیست. می­شود با آن خیلی کارها کرد. کارهای ماندگاری را رقم زد. کارهایی از جنس اندیشه و تاملات نظری. پرسش از چیستیِ یک رسم کهن، پرسش کم ­مایه ­ای نیست. پرسشی که پرداختن به آن، افقی روشن به روی آدمی می­گشاید و بر ما معلوم می­دارد که ماهیت این رسمی که ما هر سال آن را برپا می­داریم چیست و نسبت آن با هستی انسان کدام است؟ بدون طرح چنین پرسش یا پرسش­ هایی ماهیت و چیستی این رسم به روی ما بسته می­ماند. درنتیجه، ارزیابی درستی از این سنت نخواهیم داشت. البته همگان زیر بار سهمگین این پرسش نمی­روند. چراکه دغدغه­ های وجودی می­خواهد و کنجکاوی­های فرهنگی لازم دارد. «نوروزنوشت» به قلم نعمت الله فاضلی یادداشت­هایی است که سر در این سودا گشوده و به تازگی توسط نشر همرخ، شامل 22 روزنوشت به چاپ رسیده است. نویسنده در این روزنوشت­ها می­ کوشد سخن از ماهیت «نوشوندگی» و «نوگرایی» و «نوجویی» به میان آورد؛ با نثری ساده و صمیمی. البته ساده نوشتن همیشه هم ساده نیست. در پاره ­ای دشوار است. خاصه که پرسش از سنت بزرگی چون نوروز باشد. دقت و تمرکز مضاعف می­خواهد. می­باید خود را مدتی از عالم و آدم دور کرد تا در عمودش خیمه زد. راقم در خلق این اثر از صمیمی ­ترین عبارت­ها هم دریغ نکرده است. چنانکه خود می­گوید: «تمام مدت یادداشت­ها را در گوشی موبایل می­نوشتم. گردنم اذیت می­شد. راسخي لنگرودي...ادامه مطلب
ما را در سایت راسخي لنگرودي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rasekhi1337o بازدید : 5 تاريخ : شنبه 18 فروردين 1403 ساعت: 19:40

احمد راسخی لنگرودیانزلی؛ شهر مرداب و باران و دریا. یازدهمین روز را در این شهر تجربه میکنم. در طول این مدت خواندم و نوشتم و گاه گاهی گامی در دشت و ساحل دریا.اسب دیدم. مرغ دیدم، و ماکیان دریا. ماهی ای دیدم در محبس خشکی رقص مرگ میکرد. لک لکی دیدم مرده، و عمارتی که سخت بوی تاریخ میداد؛ در حیاطش آسمان بود، حوض بود، ماه بود، ستاره بود، تنابنده نبود اما. پناهش «هو» و «صبایوت» و «یهوه».من حجم تنهایی خودم را دیدم و آن معمای آدم در قصه هبوط و تجربه بلند خلوت که دنبالش می دویدم، .حالاتی آمد و رفت؛ ساعاتی شادی و ساعاتی اندوه.سحرهایم قاتق و مشتی کته، و افطارهایم نان و پنیر و یک فنجان چای، و در گوشه ای تسبیح و سجاده و دلق.روز و شبم با سکوت میگذشت. می‌خواندم با سکوت، می‌نوشتم با سکوت. هر جا میرفتم و هر جا را که میدیدم سکوت بود و سکوت. سکوت این فرشته ناپیدا اینجا عجیب پیدا بود. همه جا با من همراه بود. رهایم نمی‌کرد این سکوت. وجودم را بسته بودند به تخته بند سکوت. چه روزها و چه شب‌هایی که من با سکوت طی کردم.در آن گوشه ذهنم سایه روشن غوغایی هم بود. بی تابم میکرد اما. قلم را وقت و بی وقت شلنگ انداز میشد و وجودم را می‌بست به پالهنگ «کلمه». باور کردم این عبارت انجیل یوحنا را؛ «در آغاز کلمه بود، کلمه نزد خدا بود، کلمه خدا بود.»طرفه خدایی است این خدای کلمه. اگر تنهاترین تنهاها هم شوم باز هم این خدای کلمه با من است. مرا می نویساند. دستگیرم میشود. دلالتم میکند. به سخنم میآورد این خدای کلمه.لحظه «تحویل» سال، لحظه «ترحیم» بود. مادر نبود در سفره هفت سین امسال؛ نه سایه ای، نه گرمایی و نه نگاهی. او رفت و من مانده. کجا رفت بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذ رنگی؟! چرا امسال نگاهی از آن روزنه امید بدرقه راهم نبود؟! راسخي لنگرودي...ادامه مطلب
ما را در سایت راسخي لنگرودي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rasekhi1337o بازدید : 5 تاريخ : شنبه 18 فروردين 1403 ساعت: 19:40

احمد راسخی لنگرودیبه یاد ندارم زنده‌یاد پدر روزی را بدون کتاب سر کند. ضلع شمالی یکی از اتاق‌های خانه قدیمی کتابخانه‌ای داشت که در گنجه‌ای قرار گرفته بود. این گنجه زیاد بزرگ نبود؛ در طول دو متر و در عرض کمتر از یک متر، و هفت هشت قفسه پر از کتاب. با دری یک لنگه و بسیار سنگین که چوبی بود و زور می‌خواست باز و بستن‌اش. به یاد ندارم زنده‌یاد پدر روزی را بدون کتاب سر کند. ضلع شمالی یکی از اتاق‌های خانه قدیمی کتابخانه‌ای داشت که در گنجه‌ای قرار گرفته بود. این گنجه زیاد بزرگ نبود؛ در طول دو متر و در عرض کمتر از یک متر، و هفت هشت قفسه پر از کتاب. با دری یک لنگه و بسیار سنگین که چوبی بود و زور می‌خواست باز و بستن‌اش. هرگاه کتابی می‌خواست درِ گنجه را به سختی باز می-کرد کتابی برمی‌داشت و درش را محکم می‌بست، پشت میز تحریرش که در طبقه پایین خانه قرار داشت می‌نشست و زیر نور چراغ مطالعه یک روند می‌خواند و از جاهایی از آن یادداشت برمی-داشت. خیلی مواقع کتاب از دستش نمی‌افتاد. چندان که با کتاب می‌خوابید و با کتاب بیدار می‌شد. خلاصه اینکه زندگی‌اش با کتاب پیوند خورده بود. پیشه‌اش دبیری بود. از دبیرستان که بازمی‌گشت پس از صرف ناهار به قول خود مراسم چرت عصرگاهی برپا می‌داشت. خودش می‌گفت چرت عُلمایی! چرت‌زدن‌های عصرگاهی او دیدنی بود. محال بود بدون کتاب مراسم چرت‌زنی را برگزار کند. آخه نه اینکه نام این چرت علمایی بود؟! پس باید رنگ و بوی علما را هم می‌داشت. اگر کتاب نمی‌خواند امکان خوابیدن از او گرفته می‌شد. خواب از سرش می‌پرید. در همین رابطه، اصطلاحی هم داشت که به مناسبت آن را بر زبان می-آورد: «کتاب‌خواب‌کن»! به وقت خواب انگار اعتقادی به این گفته فرانتس کافکا نداشت که «باید تنها کتاب‌هایی را بخوان راسخي لنگرودي...ادامه مطلب
ما را در سایت راسخي لنگرودي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rasekhi1337o بازدید : 5 تاريخ : شنبه 18 فروردين 1403 ساعت: 19:40

عابدی مطرح کرد؛کامیار عابدی گفت: پس از مشروطه است که پاتوق نشینی شعرا و نویسندگان به تدریج گسترش یافت و در قالب کافه‌ها و انجمن‌های ادبی، دفتر روزنامه‌ها، احزاب و گروه‌ها خود را نشان داد.به گزارش خبرگزاری مهر، نشست معرفی و بررسی کتاب «کافه‌های روشنفکری» نوشته احمد راسخی لنگرودی در مؤسسه فرهنگی «خانه دوست» برگزار شد.کتاب «کافه های روشنفکری» اثر راسخی لنگرودی به تازگی توسط انتشارات مروارید منتشر شده و مشتمل بر سه فصل است. فصل نخست به تاریخچه پاتوق و پاتوق نشینی در ایران اختصاص دارد که با عنوان «گمشده های عصر ما» آمده است. فصل دوم با عنوان «آرمانشهر روشنفکران» شرحی است از کافه‌های روشنفکری در چند دهه پیش از انقلاب و بخش سوم و پایانی کتاب با عنوان «عطر کاغذ و قهوه» مروری است کوتاه بر پدیده نوظهوری چون کافه کتاب که به ظاهر بناست پاتوقی برای روشنفکران باشد.راسخی لنگرودی در نشست نقد و بررسی این‌کتاب گفت: آنچه که اینجانب را به نوشتن این کتاب برانگیخت خاطره‌ای بود که در دوران کودکی رقم خورد. آخرهای دهه چهل بود که از قضا برای نخستین بار پایم به کافه نادری افتاد. آن‌هم به اتفاق یکی از آشنایان که شش هفت سالی از نگارنده بزرگ‌تر بود. می‌گفت اینجا پاتوق روشنفکران است. افراد جمع می‌شوند برای بحث‌های روشنفکری. آن زمان کوچک‌تر از آن بودم که بدانم روشنفکری چیست و روشنفکر کیست و بحث‌های روشنفکری از چه جنس و سرشتی است. برای من که تا آن زمان تجربه‌ای از چنین پاتوق‌هایی نیندوخته بودم روز خاطره انگیزی بود. همین خاطره در ذهنم بود تا اینکه در سال ۱۳۹۲ اثر بسیار خواندنی مهدی اخوان لنگرودی با عنوان «از کافه نادری تا کافه فیروز» منتشر شد. با خواندن این کتاب ضمن به یادآوردن آن خاطره دوران کودکی، افقی به ر راسخي لنگرودي...ادامه مطلب
ما را در سایت راسخي لنگرودي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rasekhi1337o بازدید : 25 تاريخ : سه شنبه 22 اسفند 1402 ساعت: 8:37

به گزارش الف کتاب، نشستِ معرفی و بررسی کتاب «کافه‌های روشنفکری» اثر احمد راسخی لنگرودی در موسسه فرهنگی «خانه دوست» برگزار شد. در این نشست که دوشنبه 14 اسفند ماه با شرکت جمعی از اعضاء و با حضور برخی از کارشناسان و منتقدین ادبی برگزار شد سارا شریعت مدیر موسسه ضمن طرح این پرسش که «آیا کافه‌ها نقش مهم در روند اجتماعی داشته‌اند؟» به ویژگی‌های روشنفکر، اعم از مذهبی یا غیرمذهبی پرداخت و وظیفه روشنفکران را در جامعه و ارتباط آنها با حاکمان مورد اشاره قرار داد. آنگاه راسخی لنگرودی نویسنده کتاب در اطراف اثر خود به ایراد سخنرانی پرداخت و گفت: آنچه که اینجانب را به نوشتن این کتاب برانگیخت خاطره‌ای بود که در دوران کودکی رقم خورد. آخرهای دهه چهل بود که از قضا برای نخستین بار پایم به کافه نادری افتاد. آنهم به اتفاق یکی از آشنایان که شش هفت سالی از نگارنده بزرگتر بود. می‌گفت اینجا پاتوق روشنفکران است. افراد جمع می‌شوند برای بحث‌های روشنفکری. آن زمان کوچکتر از آن بودم که بدانم روشنفکری چیست و روشنفکر کیست و بحث‌های روشنفکری از چه جنس و سرشتی است. برای من که تا آن زمان تجربه‌ای از چنین پاتوق‌هایی نیندوخته بودم روز خاطره‌انگیزی بود. همین خاطره در ذهنم بود تا اینکه در سال 1392 اثر بسیار خواندنی مهدی اخوان لنگرودی با عنوان «از کافه نادری تا کافه فیروز» منتشر شد. با خواندن این کتاب ضمن به یادآوردن آن خاطره دوران کودکی، افقی به رویم گشوده شد و در جریان هرچه بیشتر کافه‌های روشنفکری در دهه‌های سی و چهل و پنجاه قرار گرفتم. پس از آن بود که تصمیم گرفتم این موضوع را در برنامه نوشتاری خود قرار دهم.» کامیار عابدی پژوهشگر و منتقد ادبی از جمله سخنرانان این نشست بود که ضمن مهم خواندن کتاب «کافه‌های روشن راسخي لنگرودي...ادامه مطلب
ما را در سایت راسخي لنگرودي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rasekhi1337o بازدید : 30 تاريخ : سه شنبه 22 اسفند 1402 ساعت: 8:37