راسخي لنگرودي

متن مرتبط با «داروخانه» در سایت راسخي لنگرودي نوشته شده است

نسخه‌به‌دست داخل داروخانه

  • احمد راسخی لنگرودیامروز نسخه‌به‌دست سروکارم با یکی از داروخانه‌هایی افتاد که روزگاری کتابفروشی بود ؛ بالغ بر سه دهه و من نیز مشتری دائمی‌اش. سال پیش، آن کتابفروشی از کم‌لطفی مشتریان مفتخر به امتیاز داروخانه شد! با تابلویی پرزرق و برق که پنداری به آن کتابفروشی سابق فخر می‌فروخت! آری، این مکان روزگاری کتاب‌های خوش قد و قامت درون قفسه‌هایش بود و امروز درون همان قفسه‌های چوبی جعبه‌های ریزاندام دارو.چه نگاه سنگینی دارند این ریزاندامان! انگار همه‌شان از آن بالا با تبختر مرا به چشم یک بیمار نگاه می‌کنند! مدعی درمانم هستند، و چه پرمدعا! در حالی که یادم می‌آید آن کتاب‌های خوش قد و قامت با آنهمه اندوخته فرهنگی این‌گونه نبودند، فروتن بودند. نگاهی ملتمسانه به مشتریان داشتند. بخشنده‌تر از این جعبه‌های دارویی می‌آمدند. ذهن را می‌بردند به دنیاهای دیگر. آن قفسه‌های پر از کتاب کجا و این قفسه‌های پر از دارو کجا؟! به همین‌رو نمی‌خواهم لحظه‌ای در این مکان درنگ کنم، بس که احساس بیگانگی به من دست می‌دهد. چرا احساس بیگانگی نکنم، آنهم در حالی‌که تاریخچه این مکان را به خوبی جلوی چشم دارم، با یک انبان خاطرات. حتی خاطره آن روزی که کتابفروشی در حضور بزرگانی با چهره‌هایی خندان افتتاح شد و خاطره آن روزی که با چشمانی غمبار، غریبانه بساط این کانون فرهنگی پس از سه دهه فعالیت جمع شد.چه کنم؟! دست تقدیر مرا به اینجا کشانده. ناگزیر گذرم به اینجا افتاد. مکان همان مکان، قفسه‌ها همان قفسه‌ها، اما ماهیتش تماما فرق کرده! چقدر تحملش سخت است وارد مکانی بشوی که آنجا برای تو آشیانه خاطرات است. به قول والتر بنیامین: «نه افکار، بلکه تصاویر و خاطرات.» آنهم تصاویر و خاطرات کتابی! چه بسیار مکان‌هایی که در کاری بودند حالا که ج, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها