پلی موسوم به پزدلاحمد راسخی لنگرودیبزپل را تو به کسر بخوان و نه به ضم که این واژه مازنی است و تو خود میدانی مازنی را از آن حرکات سه گانه ارادتی است به کسره.بزپل ترکیبی است از «بز» و «پل». نام پلی است قدیمی در شهرستان بهشهر. در شگفتم که چرا این پل از میان آنهمه اسامی به بز نامبردار است؟چنانکه گفته اند این پل زمانی برای خود معبر گله بزها بوده و امروزه معبر تک و توک آدمهای این محل. پلی بغایت ساده؛ در طول شش متر و در عرض قریب سه متر. عبارت است از یک هشتی بر روی رودخانه ای، نه چندان عریض و نه چندان عمیق.لابد روزگاری در هر پگاه و عصرگاه گله های بز چالاک و پرجست و خیز از روی این پل رد میشدند، گرد و غبار بود که فضای اطراف را پر میکرد. دو سگ، هر گله را پاسبانی میکرد، یکی در جلو و یکی در عقب، و چوپان را بگو که چارچشمی گله را می پایید تا بزی از بالای این پل هوس خودکشی نکند تا بیفتد، که بز است و پرشهای ناگهانی اش! و امروزه این پل از میان آنهمه تاریخ و آوازه، غربت میآزماید. افتاده در گوشه ای؛ نه نام و نه نشانی! چند متر آنطرفتر پلی را ساخته اند جدید؛ ماشین رو و آدم رو، که انگار به این پل قدیمی فخر میفروشد!پل تاریخی بزپل در ۲۵ اسفند ۱۳۸۰ با شمارهٔ ثبت ۵۴۰۸ بهعنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است بخوانید, ...ادامه مطلب
احمد راسخی لنگرودیامروز نسخهبهدست سروکارم با یکی از داروخانههایی افتاد که روزگاری کتابفروشی بود ؛ بالغ بر سه دهه و من نیز مشتری دائمیاش. سال پیش، آن کتابفروشی از کملطفی مشتریان مفتخر به امتیاز داروخانه شد! با تابلویی پرزرق و برق که پنداری به آن کتابفروشی سابق فخر میفروخت! آری، این مکان روزگاری کتابهای خوش قد و قامت درون قفسههایش بود و امروز درون همان قفسههای چوبی جعبههای ریزاندام دارو.چه نگاه سنگینی دارند این ریزاندامان! انگار همهشان از آن بالا با تبختر مرا به چشم یک بیمار نگاه میکنند! مدعی درمانم هستند، و چه پرمدعا! در حالی که یادم میآید آن کتابهای خوش قد و قامت با آنهمه اندوخته فرهنگی اینگونه نبودند، فروتن بودند. نگاهی ملتمسانه به مشتریان داشتند. بخشندهتر از این جعبههای دارویی میآمدند. ذهن را میبردند به دنیاهای دیگر. آن قفسههای پر از کتاب کجا و این قفسههای پر از دارو کجا؟! به همینرو نمیخواهم لحظهای در این مکان درنگ کنم، بس که احساس بیگانگی به من دست میدهد. چرا احساس بیگانگی نکنم، آنهم در حالیکه تاریخچه این مکان را به خوبی جلوی چشم دارم، با یک انبان خاطرات. حتی خاطره آن روزی که کتابفروشی در حضور بزرگانی با چهرههایی خندان افتتاح شد و خاطره آن روزی که با چشمانی غمبار، غریبانه بساط این کانون فرهنگی پس از سه دهه فعالیت جمع شد.چه کنم؟! دست تقدیر مرا به اینجا کشانده. ناگزیر گذرم به اینجا افتاد. مکان همان مکان، قفسهها همان قفسهها، اما ماهیتش تماما فرق کرده! چقدر تحملش سخت است وارد مکانی بشوی که آنجا برای تو آشیانه خاطرات است. به قول والتر بنیامین: «نه افکار، بلکه تصاویر و خاطرات.» آنهم تصاویر و خاطرات کتابی! چه بسیار مکانهایی که در کاری بودند حالا که ج, ...ادامه مطلب
معرفی کتاب مریم یکومنش1402-11-25یادداشتهای یک کتابباز اثری است به قلم احمد راسخی لنگرودی.این اثر دربرگیرندهی چهل و پنج جستار در زمینهی کتاب و کتابخوانی است. هدف نگارنده از انتشار این یادداشتها زایش شور و شوق کتابخوانی در افراد و سپاسگزاری از این یار مهربان است که سالها همدم و همنشینش بوده است. او به کتابهایش عشق میورزد و آنها را شناسنامهی فرهنگی خویش میداند.نویسنده رخدادها را در قالبِ نامه، گزارش، خاطره و در مکانهای مختلفی اعم از کتابفروشی، کافه، قطار، سفر یا در رویارویی با کتابی نگاشته است.این یادداشتهای خواندنی و گیرا از دو یا سه صفحه فراتر نمیروند. آنها دست خواننده را میگیرند و با خود همراه میکنند.اندکی از یادداشتهانگارنده از کتابهایی سخن میگوید که نامآور هستند، به چندین زبان ترجمه شدهاند، مرزها را درنوردیدهاند و نام و فرهنگ کشور خود را مطرح کردهاند و در مقابل آنها کتابهایی هستند که با بیاقبالی روبهرو شدهاند و بناچار در قفسهها ماندهاند و در انتظار یک نگاه محبتآمیز هستند.او کتاب را برای ساختن یک زندگی پرمایه ضروری میداند و میگوید: زندگی با خواندن زندگی است والا شک نکن که مردگی است.در چندین یادداشت از فلسفه صحبت میکند. فلسفهای که اینک در دنیای غرب به زبانی ساده مینویسند تا همه بتوانند آن را درک کنند. به قول کالین مک گین: فلسفه تمامن تفکر ژرفی نیست که به ابروانی گره کرده بینجامد، فلسفه جنبهی سرگرم کننده و مفرح و جنبهی کاملن انسانی و خاکی هم دارد.از بیشمار ترجمههای بیکیفیت گلهمند است و حرفش این است که چرا به اندازهی ترجمه، تألیف نداریم.به کتابفروشیهای دست دوم سر میزند و حاشیهنویسیها و یادداشتهای داخل کتاب او را سر ذوق میآو, ...ادامه مطلب
مراسم رونمایی از کتاب «یادداشتهای یک کتابباز» رونمایی از کتاب «یادداشتهای یک کتابباز» به قلم احمد راسخی لنگرودیدر مراسمی که عصر دوشنبه ۲۲ آبان در مؤسسه خانه دوست و در آستانه هفته کتاب برگزار شد از کتاب «یادداشتهای یک کتاب باز» نوشتۀ احمد راسخی لنگرودی رونمایی به عمل آمد.در این مراسم که با حضور جمعی از اعضاء برگزار شد، کبری وحید رودسری به عنوان دبیر اجرایی مؤسسه در آغاز، ضمن خوشامدگویی به حضار و اعلام برنامه، گزارش مختصری از این کتاب ارائه داد. سپس دکتر سارا شریعت مدیر مؤسسه فرهنگی «خانه دوست» طی سخنانی با مهم خواندن مقوله کتاب و ضرورت کتابخوانی در دنیای کنونی، از کتاب جدیدالانتشار راسخی لنگرودی رونمایی به عمل آورد.آقای احمد راسخی لنگرودی در مراسم رونمایی کتابآنگاه احمد راسخی لنگرودی در نقش مؤلف کتاب، طی سخنانی، به خاستگاه شکلگیری این مجموعه اشاره نموده و گفت: «نخستین یادداشت از این مجموعه در سال ۹۷ و در منزل مادر شکل گرفت. زمانی که مادر در بستر بیماری بود و سالهای پایانی عمر خود را میگذراند. روزی در این خانه در حجم متراکمی از کتابهایی که از شادروان پدرم به ارث رسیده پرسه میزدم که ناگاه چشمم به یک کتاب درسی افتاد، مربوط به سالهای خیلی دور؛ یعنی سالهای تحصیلی ۱۳۰۳- ۱۳۰۴ با عنوان: «منتخب کلیله و دمنه» که آن سالها از سوی وزارت فرهنگ در شمار کتابهای درسی دبیرستانی درآمده بود. کتابی متفاوت با کتابهای درسی امروز. این کتاب در جلدی خشتی و عطفی پارچهای به رنگ قرمز در ۲۷۲ صفحه به زیور طبع آراسته شده بود. جالب اینکه برخلاف کتابهای چاپ امروز از فهرست مندرجات هیچ خبری نبود. روی جلد آن نوشته بود: «به اهتمام آقای عبدالعظیم قریب، استاد دانشگاه». این واژه «آقا» بیش از هر چیز ب, ...ادامه مطلب
در دنیای امروز که فضای مجازی و شبکههای اجتماعی در تمام زوایای زندگی ما نفوذ کرده و می-رود چون لشکری قدرتمند همه ذهن و ضمیر ما را در اشغال خود درآورد، داشتن دغدغهای به نام کتاب کاغذی شاید برای برخی شگفتانگیز هم باشد.«یادداشتهای یک کتابباز!»نوشته: احمد راسخی لنگرودیناشر: همرخ؛ چاپ اول، پاییز 1402200 صفحه، 165000 تومان****در دنیای امروز که فضای مجازی و شبکههای اجتماعی در تمام زوایای زندگی ما نفوذ کرده و می-رود چون لشکری قدرتمند همه ذهن و ضمیر ما را در اشغال خود درآورد، داشتن دغدغهای به نام کتاب کاغذی شاید برای برخی شگفتانگیز هم باشد. چه شگفتانگیز و چه غیرشگفتانگیز، اما هستند کسانی که همچنان از این یار مهربان قدیمی با همان سیمای همیشگیاش رابطهای تنگاتنگ دارند. در مخیلهشان هم نمیگنجند روزی از آن جدا شوند. چراکه تنها کتاب کاغذی را کتاب می-دانند. اصالتی برای کتاب غیرکاغذی قایل نیستند. کتاب الکترونیکی را فاقد صورت انسانی میدانند؛ عاری از جسم، شکل و شمایل. انگار مزاحمی است که میخواهد لذت خواندن را از آنها بگیرد. این درست که کتاب الکترونیکی حجم و وزن فیزیکی ندارد، قابل دسترستر است، برای ما اصلا بار اضافی ایجاد نمیکند. در این خانههای قوطی کبریتی فضایی را اشغال نمیکند. برخلاف کتاب کاغذی هزینهای نیز به کتابخوان تحمیل نمیکند. درنتیجه، میتوان هزاران و حتی میلیونها صفحه کتاب را در تلفن همراه یا تبلت خود ذخیره کرد و با خود همه جا همراه داشت، وقت و بیوقت به سراغش رفت، اما با تمام این اوصاف کتاب کاغذی برای این افراد نقش و جایگاه دیگری دارد. از شان و منزلت دیگری برخوردار است. این عده خوشتر آن دارند که هیئت کتاب را ببینند. در برابرشان عرض اندام کند. آن را مثل سایر اسباب , ...ادامه مطلب
۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ۲۲:۱۹ 4020628107کتاب «کافه پرسش» به قلم احمد راسخی لنگرودی طی مراسمی در موسسه خانه دوست رونمایی شد عصر دوشنبه 27 شهریور طی مراسمی در موسسه خانه دوست، با حضور جمعی از اعضاء این موسسه کتاب «کافه پرسش» رونمایی شد. به گزارش الف، خانم کبری وحید رودسری به عنوان دبیر اجرایی موسسه در آغاز ضمن خوشامدگویی به حضار و اعلام برنامه، گزارشی از آثار قلمی نویسنده کتاب ارائه داد. سپس خانم دکتر سارا شریعت مدیر موسسه فرهنگی «خانه دوست» طی سخنانی با مهم خواندن مقوله پرسش و پرسشگری در حوزه روانشناسی و فلسفه، از کتاب جدیدالانتشار «کافه پرسش» به عنوان یادگار سلسله مباحث ایرادشده در این موسسه یاد کرد و برای نویسنده آن آرزوی موفقیت نمود. در این مراسم، آنگاه احمد راسخی لنگرودی در اطراف کتاب خود به ایراد سخنرانی پرداخت و خاستگاه پرداختن به چنین موضوعی را پارهای از خاطرات دوران کودکی و نوجوانی خود برشمرد و افزود: «در طول دوران تحصیل اصلا به ياد نميآوريم، در كلاسي به ما هنر پرسشگري آموخته باشند و يا برای طرح پرسشهايمان، ما را در حضور جمع تشويق و يا نمرهاي برايمان منظور كرده باشند. کسی در لابلای درسها، به ما هنر پرسیدن را نیاموخت تا خود هنر اندیشیدن را بیآموزیم. هیچگاه در کلاسی به ما یاد ندادند که چطور پرسشهای عمیق و عمیقتر بسازیم. یا اینکه مثلا گفته باشند در کنار تمرین درس، تمرین پرسش کنیم.» احمد راسخی در بخشی از سخنان خود همچنین اشاره داشت: «این کتاب هرگز نوشته نمیشد اگر موسسه فرهنگی «خانۀ دوست» امکان برگزاری درسگفتارهای پرسش را در تابستان 1398 برای نگارنده فراهم نمیکرد. بخش عمدهای از فصلهای این کتاب حاصل مباحثی است که طی یک دوره آموزشی هر هفته روزهای دوشنبه در آن موسس, ...ادامه مطلب
احمد راسخی لنگرودیاگر میخواهید عصر آدینهای متفاوت را تجربه کنید بد نیست سری به جلوی دانشگاه تهران در خیابان انقلاب بزنید. منظره متفاوتی را در آنجا شاهد خواهید بود. این منظره در نوع خود جذاب و دیدنی است. در این غروب دلگیر به یک بار دیدنش میارزد. بساطیهای کتابهای دست دوم جملگی در این نقطه جمعاند و جمعهبازاری راه انداختهاند که بیا و ببین. این نقطه در چنین روزی در زمره خردهموزههای شهری میآید که شوق دیدنش را در میان شهروندان، خاصه جماعت نویسنده و کتابخوان برمیانگیزد. گویی این بساطیهای کتاب الباقی روزهای هفته انتظار فرارسیدن چنین عصر طلایی را میکشند. در این جمعهبازار کتاب، انبوهی از عناوین شما را به سوی خود فرامیخواند. از هر موضوعی که بخواهید؛ از فن آشپزی گرفته تا فلسفه هگل؛ از تالیف تا ترجمه؛ در هر قطع و قطری. در این بازار عصرگاهی انبوهی از کتابهای دست دوم روی زمین ریخته شدهاند. هر قدر کتابها در قفسه کتابفروشیها ایستادهاند در این بساطی-ها کف خیابان خوابیدهاند! از این کتابهای سالخورده انتظاری هم بیش از این نمیرود! اینها هم روزگاری تازه و نونوار بودند و در قفسهها توان ایستادن داشتند. اما حالا به صورت درازکش چشم انتظار اینکه قامتی خم شود و دستی به سویشان دراز گردد و بلندشان کند و پس از مدتها چشمانتظاری بپسندشان. زبان حال این کهنهکتابها این است: مبادا که ما فراموش شویم. جیوه عمر برخی از این کتابها به چند دهه میرسد؛ یعنی اینکه معمرند و هنوز که هنوز است دنبال مشتری میگردند. شاید شما هم یکی از آن مشتریانی باشید که یکی از آنها را از چشم-انتظاری درآورید. هیچ بعید نیست در همین اولین دیدار یکی از آن کتابها چشمتان را بگیرد، بخرید و رهآورد این دیدار عصرا, ...ادامه مطلب
احمد راسخی لنگرودیخبر بس کوتاه بود. آنچنان کوتاه که کم مانده بود نبینمش، اما آنچنان سنگین که یک آن پشتم لرزید: «پایان فعالیت کاری انتشارات هاشمی»!خبر بس کوتاه بود. آنچنان کوتاه که کم مانده بود نبینمش، اما آنچنان سنگین که یک آن پشتم لرزید: «پایان فعالیت کاری انتشارات هاشمی»! و این یعنی «هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش»! همان درد جانکاه و هرگز از یادنرفتنی. همان قصه دراز و تلخ و همیشگی؛ هزار درد و دریغ؛ دیروز کتابفروشی «مروارید» و امروز «هاشمی» و فردا «.... »!وقتی چشمم به آن بَنِر قامت بسته در جلوی کتابفروش هاشمی افتاد در جا خشکم زد. اندوه سراسر وجودم را فراگرفت. این شکسته بد حال چیزی نمانده بود که قالب تهی کند. بس هولناک بود این خبر. بس سهمگین بود این واژه لعنتی «پایان» که بر آغاز این خبر، غاصبانه نشسته بود و چنگ بر دل عاشقان میانداخت. از خود میپرسم این سلسله «پایان»ها کی پایان خواهد یافت؟! کی میتوان از دست این حدیث جانگیر و جانستان «پایان»ها که سالهاست چون بختک بر تن رنجور این جلوهگاههای قلم نشسته است خیال خود را آسود و لختی آرام گرفت؟!آن رفاقت سی سالهام با این یار مهربان به این راحتی از هم گسست! اطرافیان خیلی راحت میگویند این تراژدی قابل پیشبینی بود، جز این هم تصور نمیرفت، باید از این پس در انتظار ریختن دیوار یارهای مهربان دیگر هم بود! عجب! اصلا باورم نمیشود. نباید هم باور کنم. چگونه میتوان باور کرد نبودن این سرو بلند را از این پس؟! راستی، این جلوهگاه قلم نیز به عدم پیوست؟! یعنی دیگر سراغ این موجود سرشار از منابع ذهنی را باید در موزه تاریخ گرفت؟! آخه، روزگاری سایه بلندش کتابدوستان حوالی میدان ولیعصر را پناهگاه بود. ذهنهای عطشان را سیراب م, ...ادامه مطلب
احمد راسخی لنگرودیدر دورهای کتابهای کرایهای رسم بود. تک و توک در سطح شهر کتابفروشیهایی پیدا میشدند که برای رعایت حال کتابخوانها در قبال دریافت مبلغی پول کتاب کرایه میدادند. وجود این نوع کتابفروشیها جای کمبود کتابخانههای عمومی را پُر میکرد مشتری کتابهای کرایهای هم کم نبود؛ بیشتر در سنین پایین. چه التزامی در ما ایجاد میکرد خواندن این کتابهای کرایهای. جالب اینکه این جور کتابها زودتر از کتابهای خریداری شده خوانده میشد. ملزم میشدیم ظرف مدت کوتاهی یک کتاب حجیم را تند و تند بخوانیم تا وقت کم نیاوریم و مشمول پرداخت مبلغ اضافی نشویم. این مبلغ اضافی با پول جیبی آن روزمان نمیخواند. درحالی که با مبلغ اضافه میشد یک کتاب دیگر نیز کرایه کرد. همین کتابهای کرایهای ما را به تدریج تندخوان هم کرد؛ بدون اینکه کلاس تندخوانی رفته باشیم. شبهای بلند زمستان را خیلی خوب به یاد دارم. برای صرفهجویی در وقت، جلسات قرائت کتاب داشتیم؛ بدینترتیب که دور کرسی جمع میشدیم، یکی بلند صفحاتی از کتاب را میخواند و دیگران نشسته یا درازکش گوش میسپردند؛ مثل قصههای مادربزرگها برای بچهها. یکی که خسته میشد دیگری زحمت خواندنش را میکشید. همین طور به نوبت یک کتاب دست به دست دور کرسی می-چرخید و با صدای بلند خوانده میشد. بلافاصله جای کتاب خوانده شده را کتابی دیگر از همان کتابهای کرایهای پُر میکرد. به یاد ندارم کتاب جذاب و خوشخوانی در کتابفروشی موجود باشد اما نخوانده باشیم. عمده این کتابهای کرایهای در اطراف رمان دور میزد. کتابهای رمان با روحیه نوجوانی ما بیشتر جور میآمد. حسابی سرگرممان میکرد. هرچند، اکنون که پا به سن گذاشتهام نگاه آن, ...ادامه مطلب
احمد راسخی لنگرودی، سایت الف، ۸ دی ۱۴۰۱کتابها هم مثل ما آدمها برای خود سرنوشت و سرگذشتی دارند. همه در یک سطح نیستند. عمری یکسان ندارند. برخی از آنها روزی جامه وجود به تن میکنند، روزی خریده و خوانده میشوند، و روزی دیگر خاموش و بیصدا رخت برمیبندند و میروندکتابها هم مثل ما آدمها برای خود سرنوشت و سرگذشتی دارند. همه در یک سطح نیستند. عمری یکسان ندارند. برخی از آنها روزی جامه وجود به تن میکنند، روزی خریده و خوانده میشوند، و روزی دیگر خاموش و بیصدا رخت برمیبندند و میروند. عمر این دسته از کتابها ممکن است در میان یکی دو نسل کشدار هم باشد. با استقبال بازار مواجه گردند و چندین بار تجدید چاپ شوند. حتی بعد از حیات صاحب اثر نیز همچنان چاپ شوند و اقبال مشتری را به روی خود ببینند. اما رفته رفته سایهشان در زمانهای دیگر رو به کاهش میرود، تا جایی که سرانجام برای همیشه از صحنه تاریخ محو میشوند. شاید بتوان گفت بیشتر کتابها در این زمرهاند.برخی هم شوربختانه فروش نرفته و خوانده نشده جوانمرگ میشوند و راهی دیگ خمیر میگردند تا در دمای سوزان آن تبدلی دیگر بیابند؛ در کالبد کارتن و مقوایی شاید! ظاهرا این موجودات بی-اقبال سهمشان از لطیفه حیات همین بوده که روزی هیاتی شکیل و خوشترکیب پیدا کنند و چندی زینتبخش قفسههای کتابفروشی و کتابخانهای شوند. آنها مادام که در قفسههای کتاب خاک میخورند سرد و بیجنبش، تشنه یک نگاهاند تا مگر دستی به سویشان دراز شود و اوراق بستهاشان را باز کند. دریغا که همچنان باید در انتظار بمانند و جان بفرسایند. این دسته از کتابها در تشبیه به کرم درون پیله میمانند که هیچگاه پروانه نمیشوند تا در آسمان اندیشهای به پرواز درآیند و گرد دانش را بر سر و روی خوا, ...ادامه مطلب
احمد راسخی لنگرودیدانشآموختگان و دانشجویان دانش مدیریت به سه گروه کلی تقسیم میشوند: عدهای با تهاجمات شعاری دانش مدیریت را به دلیل خاستگاه غربی آن نفی میکنند و عدهای هم آنچه غربیان مینویسند تردیدناپذیر میدانند و گروهی اندک هم هستند که میکوشند بدون هیچ گونه پیشداوری فهمی درست از این دانش ارایه دهند نوشته: دکتر غلامرضا خاکیناشر: فوژان؛ چاپ اول: 1401190 صفحه، 98000 تومان**** از جمله علل و عواملی که بر تشدید دسته اول و دوم دامن زده شرایطی است که نزدیک به یک قرن بر فضای روشنفکری ما حاکم میباشد. چراکه روشنفکران همواره به نقد، رویکردی کلی و ادبی و شعاری داشته و این رویکرد را در مسیر نظریهپردازی، فرهنگسازی، تصمیمسازی، و تصمیمگیری در توسعه فرآیند اصلاح اداری وارد نکردند. کتاب «روشنفکری سازمانی» که به قلم غلامرضا خاکی به تازگی منتشر شده در تلاش است ضمن بررسی کارکرد جریان روشنفکری در سطح کلان اجتماعی ایران و تاثیر آن بر اندیشه اصلاح در نظام اجرایی، فهمی درست از دانش مدیریت در اختیار علاقمندان قرار دهد. مولف ضمن پذیرش نقد فوکو بر نقش روشنفکران بر این باور است که «نمیتوان روشنفکری را به عنوان رویکردی عام نفی کرد و منتظر شد چنین پدیدهای محو شود. تحولات جهانی و تجربههای تاریخی در ایران نشان میدهند برای خروج از گرداب توسعهنیافتگی باید در پی مکملسازی تخصصی برای جریان روشنفکری عمومی برآمد.» نویسنده در این کتاب کوشیده تا به این اهداف دست یابد: تشریح معنای روشنفکری و کارکرد آن در فرهنگ و تصمیمگیریهای سازمانی، تبیین راهکارهایی برای توسعه فرهنگ روشنفکری سازمانی، ایجاد راهکار برای پرورش روشنفکران سازمانی در معنای کلان و حکومتی آن. معنایی که از روشنفکری سازمانی در این, ...ادامه مطلب
احمد راسخی لنگرودی، گروه کتاب الف، ۲۸ شهریور ۱۴۰۱، ۱۳:۱۴ 4010628083سالها پیش به اتفاق دو تن از دوستان رفته بودم ترمینال مسافربری. بعد از پایان سه روز تعطیلی، ترمینال مملو از مسافر بود؛ همه در انتظار اتوبوس بودند. هر نیم ساعت سر و کله یکی دو اتوبوس پیدا میشد.سالها پیش به اتفاق دو تن از دوستان رفته بودم ترمینال مسافربری. بعد از پایان سه روز تعطیلی، ترمینال مملو از مسافر بود؛ همه در انتظار اتوبوس بودند. هر نیم ساعت سر و کله یکی دو اتوبوس پیدا میشد. اصطلاح «یک کلاغ و چهل قلندر» را در اذهان زنده میکرد! در لابلای جمعیت فردي جوان توجهام را به خود جلب كرد. تعدادي كتاب در خورجين كرده بود و ميفروخت. چهرهاش به فروشندگان دورهگرد نمیخورد. حدس زدم دانشجوست که برای سد جوع به این پیشه پناه آورده است. در میان انبوه مسافران به دنبال مشتری کتابخوان میگشت. يك کتاب را در دست خود گرفته بود و با صداي نه چندان بلند بازاریابی میکرد:- «کتاب، فروشی داریم، کتاب. کتابخواناش بخرن!»آنگاه چند ثانیهای آرام میگرفت و نفسی تازه میکرد، دور و برش را مینگریست سپس همان صدا را به جریان میانداخت:- «کتاب، فروشی داریم، کتاب. کتابخواناش بخرن!»کلمهای هم به این عبارت اضافه یا کم نمیکرد. همان عبارت را عینا تکرار و بازتکرار میکرد. دانشجو بود و از رمز و راز دنیای بازاریابی همین اندازه بلد بود. با این اوصاف، از آنهمه مسافر کسی کمترین اعتنایی به او نمیکرد. چشمی او را نمیدید. گویی کسی طرف خطابش نبود. شاید هم اصلا کتابخوانی در میانشان دیده نمیشد که مخاطبش باشد! مگر نه اینکه او کتابخوانها را طرف خطاب قرار داده بود؟!به نزديكش رفتم. كنجكاوانه به عرض و طول كتاب مينگريستم. بسيار حجيم بود؛ بالغ بر چهارصد پانصد, ...ادامه مطلب
کتابهای آسیب دیده!احمد راسخی لنگرودیدر فضای مجازی اطلاعیه ای انعکاس یافت با این عبارت: «پیاده رو کریم خان، فروش کتابهای آسیب دیده تا پنجاه درصد تخفیف، از میرزای شیرازی تا ماهشهر، پنجشنبه و جمعه 6 و 7 مرداد، 5 عصر 9 شب.» جالب اینکه، چهار ناشر دست به این ابتکار زده بودند: نشر ثالث، نشر چشمه، نشر گویا، و نشر نگاه. این نوع اطلاعیه برایم قدری تازگی داشت. به ویژه آن بخش از اطلاعیه که آمده بود: «فروش کتابهای آسیب دیده»! راستش، همه جور آسیب دیدگی شنیده و دیده بودم الا این نوع آسیب دیدگی! خیلی دلم میخواست بدانم موضوع چیست؟ آسیب دیدگی کتاب دیگر چه صیغه ای است؟! کتاب که خودش همینجوری، به زبان هم نیاوری آسیب دیده هست! به زبان آوردنش دیگر برای چیست؟! آسیبی برای کتاب از غربت و مهجوریت بالاتر؟!باری، این اطلاعیه کنجکاوی ام را برانگیخت. هیچگونه تعللی را جایز ندانستم، در اولین فرصت رفتم پیاده روی کریمخان؛ یعنی همانجا که کتابهای آسیب دیده را به آفتاب میکشانند و به چشم مشتریان میآورند! تصور اولیه ام این بود که پیاده روی کریمخان از حد فاصل خیابان میرزای شیرازی تا خیابان ماهشهر را قرق کرده اند برای برگزاری یک مراسم باشکوه برای کتابهای آسیب دیده، و جماعت انبوهی هم لابد چشم کنجکاو افکنده اند به میزان این آسیب دیدگی و نهایتا دستانی در پی خرید. به پیاده روی نشر چشمه که رسیدم از این کتابهای آسیب دیده اصلا خبری نبود؛ نه کتابی بود و نه جماعتی؛ نه خریداری بود و نه فروشنده ای. به اطراف مینگریستم که اطلاعیه ای نظرم را جلب کرد. این اطلاعیه روی درب ورودی کتابفروشی نصب شده بود. همان اطلاعیه که در فضای مجازی دیده بودم. با احتیاط، درب کتابفروشی را باز کرده رفتم داخل. مشتری در داخ, ...ادامه مطلب
روزنامه اطلاعات - چهارشنبه 21 اسفند 1398- احمد راسخي لنگرودي ما ايراني هستيم و سرزمين ما ايران. مهر و دوستي نشان كشور ماست. ديگران ما را با اين نشان ميشناسند. اين نشان پشتوانه تاريخي ماست؛ هويت و سرم, ...ادامه مطلب
احمد راسخي لنگروديهماي سعادت دگربار به دام من افتاد. صبح روز آدينه بود كه جناب مهديزادهي جوان براي چندمين بار اين اشعث را به صوب كاشان فراخواند. پاي در ركاب عشق نهاده، رفتيم. ميرفتيم و ميگفتيم؛ از , ...ادامه مطلب