راسخي لنگرودي

متن مرتبط با «سفر به مالزی نی نی سایت» در سایت راسخي لنگرودي نوشته شده است

پلی موسوم به بزپل

  • پلی موسوم به پزدلاحمد راسخی لنگرودیبزپل را تو به کسر بخوان و نه به ضم که این واژه مازنی است و تو خود میدانی مازنی را از آن حرکات سه گانه ارادتی است به کسره.بزپل ترکیبی است از «بز» و «پل». نام پلی است قدیمی در شهرستان بهشهر. در شگفتم که چرا این پل از میان آنهمه اسامی به بز نامبردار است؟چنانکه گفته اند این پل زمانی برای خود معبر گله بزها بوده و امروزه معبر تک و توک آدمهای این محل. پلی بغایت ساده؛ در طول شش متر و در عرض قریب سه متر. عبارت است از یک هشتی بر روی رودخانه ای، نه چندان عریض و نه چندان عمیق.لابد روزگاری در هر پگاه و عصرگاه گله های بز چالاک و پرجست و خیز از روی این پل رد میشدند، گرد و غبار بود که فضای اطراف را پر میکرد. دو سگ، هر گله را پاسبانی میکرد، یکی در جلو و یکی در عقب، و چوپان را بگو که چارچشمی گله را می پایید تا بزی از بالای این پل هوس خودکشی نکند تا بیفتد، که بز است و پرشهای ناگهانی اش! و امروزه این پل از میان آنهمه تاریخ و آوازه، غربت میآزماید. افتاده در گوشه ای؛ نه نام و نه نشانی! چند متر آنطرفتر پلی را ساخته اند جدید؛ ماشین رو و آدم رو، که انگار به این پل قدیمی فخر میفروشد!پل تاریخی بزپل در ۲۵ اسفند ۱۳۸۰ با شمارهٔ ثبت ۵۴۰۸ به‌عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است بخوانید, ...ادامه مطلب

  • مجالس کتابخوانی

  • احمد راسخی لنگرودیدر دوران خیلی قدیم در سرزمین‌های مختلف، نویسندگان مثل شاعران آثار خود را برای دیگران می‌خواندند. خواندن متون ادبی توسط نویسندگان در آن دوران که از رسانه‌های ارتباطی امروزی خبری نبود در محافل عمومی رسم بود. یعنی جلسات عمومی کتابخوانی برپا می‌شد. در اصل باید گفت جلسات بلندخوانی. برای کسانی که می‌خواستند به عنوان نویسنده اسم و رسمی پیدا کنند شرکت در این مجالس اجتناب‌ناپذیر بود. نویسنده‌ای که در این مجالس حضور نمی‌یافت شناخته نمی‌شد. اثرش در بین مخاطبان مهجور می‌ماند. برای نویسنده بهترین راه برای دسترسی به مخاطب همین مجالس بود. در واقع، این نشست‌ها به نوعی انتشار اثر محسوب می‌شد. شاید به این دلیل که تعداد نسبتا اندکی سواد خواندن و نوشتن داشتند. ضمن اینکه حضار می‌خواستند علاوه بر دیدن چهره و قد و قامت خالق اثر، صدای او را از خلال نوشته‌هایش بشنوند. خالق اثر در جلوی جمع می‌ایستاد و با اعتماد به نفس، جدیدترین اثر خود را می‌خواند. الباقی هم سراپا گوش می‌شدند و در جایی که باید احساسات نشان می‌دادند. کسی که به هر دلیلی در تعدادی از این جلسات شرکت نمی‌کرد کمابیش احساس خسران به او دست می‌داد. احساس می‌کرد از قافله فرهنگ و ادب عقب مانده است. پاره‌ای از این جلسات در خانه‌های ثروتمندان برگزار می‌شد که از امکانات بیشتری برخوردار بودند. خاصه نویسندگانی که خانه فراخی داشتند و امکانات پذیرایی برایشان فراهم بود.در جلساتِ کتابخوانی، هم خالق اثر بر سر شوق می‌آمد و هم مخاطب. چه لذتی دست می‌داد به نویسنده وقتی اثرش با آب و تاب برای جماعتی خوانده می‌شد. گذشته از تبلیغات، لذت‌آفرین بود. باید گفت در عالم نویسندگی هیچ لذتی به پای این لذت نمی‌رسد. زمانی این لذت دو چندان می‌شود که با دست, ...ادامه مطلب

  • نسخه‌به‌دست داخل داروخانه

  • احمد راسخی لنگرودیامروز نسخه‌به‌دست سروکارم با یکی از داروخانه‌هایی افتاد که روزگاری کتابفروشی بود ؛ بالغ بر سه دهه و من نیز مشتری دائمی‌اش. سال پیش، آن کتابفروشی از کم‌لطفی مشتریان مفتخر به امتیاز داروخانه شد! با تابلویی پرزرق و برق که پنداری به آن کتابفروشی سابق فخر می‌فروخت! آری، این مکان روزگاری کتاب‌های خوش قد و قامت درون قفسه‌هایش بود و امروز درون همان قفسه‌های چوبی جعبه‌های ریزاندام دارو.چه نگاه سنگینی دارند این ریزاندامان! انگار همه‌شان از آن بالا با تبختر مرا به چشم یک بیمار نگاه می‌کنند! مدعی درمانم هستند، و چه پرمدعا! در حالی که یادم می‌آید آن کتاب‌های خوش قد و قامت با آنهمه اندوخته فرهنگی این‌گونه نبودند، فروتن بودند. نگاهی ملتمسانه به مشتریان داشتند. بخشنده‌تر از این جعبه‌های دارویی می‌آمدند. ذهن را می‌بردند به دنیاهای دیگر. آن قفسه‌های پر از کتاب کجا و این قفسه‌های پر از دارو کجا؟! به همین‌رو نمی‌خواهم لحظه‌ای در این مکان درنگ کنم، بس که احساس بیگانگی به من دست می‌دهد. چرا احساس بیگانگی نکنم، آنهم در حالی‌که تاریخچه این مکان را به خوبی جلوی چشم دارم، با یک انبان خاطرات. حتی خاطره آن روزی که کتابفروشی در حضور بزرگانی با چهره‌هایی خندان افتتاح شد و خاطره آن روزی که با چشمانی غمبار، غریبانه بساط این کانون فرهنگی پس از سه دهه فعالیت جمع شد.چه کنم؟! دست تقدیر مرا به اینجا کشانده. ناگزیر گذرم به اینجا افتاد. مکان همان مکان، قفسه‌ها همان قفسه‌ها، اما ماهیتش تماما فرق کرده! چقدر تحملش سخت است وارد مکانی بشوی که آنجا برای تو آشیانه خاطرات است. به قول والتر بنیامین: «نه افکار، بلکه تصاویر و خاطرات.» آنهم تصاویر و خاطرات کتابی! چه بسیار مکان‌هایی که در کاری بودند حالا که ج, ...ادامه مطلب

  • پاتوق‌نشینی شعرا و نویسندگان پس از مشروطه گسترش پیدا کرد

  • عابدی مطرح کرد؛کامیار عابدی گفت: پس از مشروطه است که پاتوق نشینی شعرا و نویسندگان به تدریج گسترش یافت و در قالب کافه‌ها و انجمن‌های ادبی، دفتر روزنامه‌ها، احزاب و گروه‌ها خود را نشان داد.به گزارش خبرگزاری مهر، نشست معرفی و بررسی کتاب «کافه‌های روشنفکری» نوشته احمد راسخی لنگرودی در مؤسسه فرهنگی «خانه دوست» برگزار شد.کتاب «کافه های روشنفکری» اثر راسخی لنگرودی به تازگی توسط انتشارات مروارید منتشر شده و مشتمل بر سه فصل است. فصل نخست به تاریخچه پاتوق و پاتوق نشینی در ایران اختصاص دارد که با عنوان «گمشده های عصر ما» آمده است. فصل دوم با عنوان «آرمانشهر روشنفکران» شرحی است از کافه‌های روشنفکری در چند دهه پیش از انقلاب و بخش سوم و پایانی کتاب با عنوان «عطر کاغذ و قهوه» مروری است کوتاه بر پدیده نوظهوری چون کافه کتاب که به ظاهر بناست پاتوقی برای روشنفکران باشد.راسخی لنگرودی در نشست نقد و بررسی این‌کتاب گفت: آنچه که اینجانب را به نوشتن این کتاب برانگیخت خاطره‌ای بود که در دوران کودکی رقم خورد. آخرهای دهه چهل بود که از قضا برای نخستین بار پایم به کافه نادری افتاد. آن‌هم به اتفاق یکی از آشنایان که شش هفت سالی از نگارنده بزرگ‌تر بود. می‌گفت اینجا پاتوق روشنفکران است. افراد جمع می‌شوند برای بحث‌های روشنفکری. آن زمان کوچک‌تر از آن بودم که بدانم روشنفکری چیست و روشنفکر کیست و بحث‌های روشنفکری از چه جنس و سرشتی است. برای من که تا آن زمان تجربه‌ای از چنین پاتوق‌هایی نیندوخته بودم روز خاطره انگیزی بود. همین خاطره در ذهنم بود تا اینکه در سال ۱۳۹۲ اثر بسیار خواندنی مهدی اخوان لنگرودی با عنوان «از کافه نادری تا کافه فیروز» منتشر شد. با خواندن این کتاب ضمن به یادآوردن آن خاطره دوران کودکی، افقی به ر, ...ادامه مطلب

  • گزارش نشست معرفی و بررسی کتاب «کافه‌های روشنفکری»روشنفکران ایرانی و نقش سنت کافه نشینی در روند اجتما

  • به گزارش الف کتاب، نشستِ معرفی و بررسی کتاب «کافه‌های روشنفکری» اثر احمد راسخی لنگرودی در موسسه فرهنگی «خانه دوست» برگزار شد. در این نشست که دوشنبه 14 اسفند ماه با شرکت جمعی از اعضاء و با حضور برخی از کارشناسان و منتقدین ادبی برگزار شد سارا شریعت مدیر موسسه ضمن طرح این پرسش که «آیا کافه‌ها نقش مهم در روند اجتماعی داشته‌اند؟» به ویژگی‌های روشنفکر، اعم از مذهبی یا غیرمذهبی پرداخت و وظیفه روشنفکران را در جامعه و ارتباط آنها با حاکمان مورد اشاره قرار داد. آنگاه راسخی لنگرودی نویسنده کتاب در اطراف اثر خود به ایراد سخنرانی پرداخت و گفت: آنچه که اینجانب را به نوشتن این کتاب برانگیخت خاطره‌ای بود که در دوران کودکی رقم خورد. آخرهای دهه چهل بود که از قضا برای نخستین بار پایم به کافه نادری افتاد. آنهم به اتفاق یکی از آشنایان که شش هفت سالی از نگارنده بزرگتر بود. می‌گفت اینجا پاتوق روشنفکران است. افراد جمع می‌شوند برای بحث‌های روشنفکری. آن زمان کوچکتر از آن بودم که بدانم روشنفکری چیست و روشنفکر کیست و بحث‌های روشنفکری از چه جنس و سرشتی است. برای من که تا آن زمان تجربه‌ای از چنین پاتوق‌هایی نیندوخته بودم روز خاطره‌انگیزی بود. همین خاطره در ذهنم بود تا اینکه در سال 1392 اثر بسیار خواندنی مهدی اخوان لنگرودی با عنوان «از کافه نادری تا کافه فیروز» منتشر شد. با خواندن این کتاب ضمن به یادآوردن آن خاطره دوران کودکی، افقی به رویم گشوده شد و در جریان هرچه بیشتر کافه‌های روشنفکری در دهه‌های سی و چهل و پنجاه قرار گرفتم. پس از آن بود که تصمیم گرفتم این موضوع را در برنامه نوشتاری خود قرار دهم.» کامیار عابدی پژوهشگر و منتقد ادبی از جمله سخنرانان این نشست بود که ضمن مهم خواندن کتاب «کافه‌های روشن, ...ادامه مطلب

  • نویسندگانی که آثار خود را کشتند!

  • احمد راسخی لنگرودینویسندگان بزرگ و مشهور گهگاه به دلایلی اقدام به نابودی و سوزاندن آثار و دست‌نوشته‌های خود می‌کنند و دیگران را از دسترسی به آن محروم می‌دارند. در شرایطی مبادرت به این کار می‌ورزند که دچار نوعی بحران روحی گردند و از هرچه نوشته است سرخورده شوند؛ یا از کتاب و نوشته خود پس از گذشت مدتی خوششان نیاید؛ یا آنچه که اقدام به نوشتن‌اش کرده‌اند به هیچ وجه راضی‌شان نکند؛ چندان که، خشماگین، نه می‌خواهند خودشان بخوانند و نه دیگران زمانی برای خواندن آن مصروف دارند. کم نیستند این دسته از نویسندگان. یعنی می‌خواهم بگویم اینطور نیست که فقط دیگران از سر تعصب دینی یا از سر کینه و دشمنی اقدام به کتابسوزی آثار نویسندگان کنند. نویسندگان هم در شرایطی دست به این کار می‌زنند و آثار خود را به مسلخ می‌برند. کاری هم ندارند که دیگران چه قضاوتی درباره آثار آنها دارند؛ اینکه آثارشان را می‌پسندند یا نه، برایشان فرقی نمی‌کند. در واقع، خودشان می‌شوند قاتل آثار خودشان!برای نمونه از کتابسوزی محمود دولت آبادی نویسنده کتاب معروف «کلیدر» باید یاد کرد. وی آنچه که در طول پنج سال، یعنی از سال ۱۳۳۷ تا سال ۱۳۴۲ نوشته بود به استثنای یک داستان (ادبار) سوزاند، چون احساس می‌کرد خواندنشان برای دیگران بهره‌ای جز کشتن وقت نخواهد داشت.[۱] درست پس از این بود که رسماً وارد داستان‌نویسی شد و شهرتی بهم زد. یا صادق هدایت که به هنگام خودکشی چند دستنوشته را پیش از چاپ به آتش کشید. بس که از آنها نفرت داشت. هدایت در آن بحران روحی که در اواخر عمر پیدا کرده بود از مصطفی فرزانه، یار و دوست همیشگی خود خواسته بود كه داستان‌هایش را شاید به رسم كافكایی بسوزاند. حتی در اواخر عمر آنچنان در بحران روحی بسر می‌برد که به شهید نورایی ن, ...ادامه مطلب

  • رونمایی از کتاب «یادداشت­های یک کتاب­ باز» به قلم احمد راسخی لنگرودی

  • مراسم رونمایی از کتاب «یادداشت‌های یک کتاب‌باز» رونمایی از کتاب «یادداشت‌های یک کتاب‌باز» به قلم احمد راسخی لنگرودیدر مراسمی که عصر دوشنبه ۲۲ آبان در مؤسسه خانه دوست و در آستانه هفته کتاب برگزار شد از کتاب «یادداشت‌های یک کتاب باز» نوشتۀ احمد راسخی لنگرودی رونمایی به عمل آمد.در این مراسم که با حضور جمعی از اعضاء برگزار شد، کبری وحید رودسری به عنوان دبیر اجرایی مؤسسه در آغاز، ضمن خوشامدگویی به حضار و اعلام برنامه، گزارش مختصری از این کتاب ارائه داد. سپس دکتر سارا شریعت مدیر مؤسسه فرهنگی «خانه دوست» طی سخنانی با مهم خواندن مقوله کتاب و ضرورت کتابخوانی در دنیای کنونی، از کتاب جدیدالانتشار راسخی لنگرودی رونمایی به عمل آورد.آقای احمد راسخی لنگرودی در مراسم رونمایی کتابآنگاه احمد راسخی لنگرودی در نقش مؤلف کتاب، طی سخنانی، به خاستگاه شکل‌گیری این مجموعه اشاره نموده و گفت: «نخستین یادداشت از این مجموعه در سال ۹۷ و در منزل مادر شکل گرفت. زمانی که مادر در بستر بیماری بود و سال‌های پایانی عمر خود را می‌گذراند. روزی در این خانه در حجم متراکمی از کتاب‌هایی که از شادروان پدرم به ارث رسیده پرسه می‌زدم که ناگاه چشمم به یک کتاب درسی افتاد، مربوط به سال‌های خیلی دور؛ یعنی سال‌های تحصیلی ۱۳۰۳- ۱۳۰۴ با عنوان: «منتخب کلیله و دمنه» که آن سال‌ها از سوی وزارت فرهنگ در شمار کتاب‌های درسی دبیرستانی درآمده بود. کتابی متفاوت با کتاب‌های درسی امروز. این کتاب در جلدی خشتی و عطفی پارچه‌ای به رنگ قرمز در ۲۷۲ صفحه به زیور طبع آراسته شده بود. جالب اینکه برخلاف کتاب‌های چاپ امروز از فهرست مندرجات هیچ خبری نبود. روی جلد آن نوشته بود: «به اهتمام آقای عبدالعظیم قریب، استاد دانشگاه». این واژه «آقا» بیش از هر چیز ب, ...ادامه مطلب

  • غروب یک روز بارانی

  • غروب یک روز بارانی... داخل حیاط که شدم مثل همیشه دو سه بار صدایش کردم: مامان، مامان، من آمدم. جوابی نیامد. کفشهایم را از پا درآوردم، بار دیگر بر زبانم رفت: مامان، مامان و باز هم این موج سکوت بود که مرا میزبانی میکرد. با خودم گفتم: خوابیده شاید؟! او که هیچوقت خوابش اینقدر سنگین نبود! نکند...! با ترس و لرز سه چهار قدم که برداشتم داخل اتاق بودم. درست روبروی همان تخت همیشگی، مماس دیوار، کنار بخاری. اما کو آن تخت؟! اینجا که تخت بود! یک لحظه به خودم آمدم، تازه فهمیدم...! اما نه، اصلا این سکوت را باور نمیکنم. میخواهم با فریادِ خود این سکوت لعنتی را بشکنم. بغض بترکانم. در یک آن پاهایم شل شد. توان ایستادن نبود. یکهو افتادم زمین. چشمهایم سیاهی رفت. دیگر چیزی ندیدم. نه آن تخت، نه آن بخاری، نه آن دیوار لعنتی. آن اتاق مامان حکم گور را برایم پیدا کرده بود؛ تاریک و خاموش، هیچی در آن دیده نمیشد؛ هیچی. به خودم نبودم. تا به خودم بیایم چند دقیقه ای طول کشید. زمانی به خودم آمدم که بغضم ترکید. هق هق گریه یکباره فوران کرد. حسابی یک دل سیر گریستم. چه مدت یادم نیست. آنقدر گریستم که چشمه اشکم خشکید. اما در خانه آنقدر سکوت بود که با گریه هم نشکست. بلند شدم. خودم را کشاندم چند متر آنطرفتر. نگاهی انداختم به آن اتاق پشتی. کمی جلوتر، آشپزخانه. همان آشپزخانه ای که صدای قل قل سماورش در دو نوبت روز شنیده میشد؛ یکی صبح، یکی عصر. در پی آن گمگشته سری هم به اتاقهای بالا زدم. هر دو اتاق درهایش نیمه باز بود. یکی از آنها بیشتر انباری را می مانست. تخت مامان آنجا هم نبود. همان تختی که در طی این سالهای اخیر گرمای مامان را به تن خود گرفته بود. راستی، کجا رفت این تخت مامان؟! جایم آن بالا نبود، میدانم. باید میرفتم پایین., ...ادامه مطلب

  • رونمایی از کتاب «کافه پرسش» به قلم احمد راسخی لنگرودی

  • ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ۲۲:۱۹ 4020628107کتاب «کافه پرسش» به قلم احمد راسخی لنگرودی طی مراسمی در موسسه خانه دوست رونمایی شد عصر دوشنبه 27 شهریور طی مراسمی در موسسه خانه دوست، با حضور جمعی از اعضاء این موسسه کتاب «کافه پرسش» رونمایی شد. به گزارش الف، خانم کبری وحید رودسری به عنوان دبیر اجرایی موسسه در آغاز ضمن خوشامدگویی به حضار و اعلام برنامه، گزارشی از آثار قلمی نویسنده کتاب ارائه داد. سپس خانم دکتر سارا شریعت مدیر موسسه فرهنگی «خانه دوست» طی سخنانی با مهم خواندن مقوله پرسش و پرسشگری در حوزه روانشناسی و فلسفه، از کتاب جدیدالانتشار «کافه پرسش» به عنوان یادگار سلسله مباحث ایرادشده در این موسسه یاد کرد و برای نویسنده آن آرزوی موفقیت نمود. در این مراسم، آنگاه احمد راسخی لنگرودی در اطراف کتاب خود به ایراد سخنرانی پرداخت و خاستگاه پرداختن به چنین موضوعی را پاره‌ای از خاطرات دوران کودکی و نوجوانی خود برشمرد و افزود: «در طول دوران تحصیل اصلا به ياد نمي‌آوريم، در كلاسي به ما هنر پرسشگري آموخته باشند و يا برای طرح پرسش‌هايمان، ما را در حضور جمع تشويق و يا نمره‌اي برايمان منظور كرده باشند. کسی در لابلای درس‌ها، به ما هنر پرسیدن را نیاموخت تا خود هنر اندیشیدن را بیآموزیم. هیچ‌گاه در کلاسی به ما یاد ندادند که چطور پرسش‌های عمیق و عمیق‌تر بسازیم. یا اینکه مثلا گفته باشند در کنار تمرین درس، تمرین پرسش کنیم.» احمد راسخی در بخشی از سخنان خود همچنین اشاره داشت: «این کتاب هرگز نوشته نمی‌شد اگر موسسه فرهنگی «خانۀ دوست» امکان برگزاری درسگفتارهای پرسش را در تابستان 1398 برای نگارنده فراهم نمی‌کرد. بخش عمده‌ای از فصل‌های این کتاب حاصل مباحثی است که طی یک دوره آموزشی هر هفته روزهای دوشنبه در آن موسس, ...ادامه مطلب

  • از پاتوقداری تا قصرنشینی

  • احمد راسخی لنگرودیابراهیم گلستان، نویسنده‌ای که یک قرن زیست و با خلق آثار قلمی و هنری خود شهره شد. روزگاری برای خود یکی از صدرنشینان حوزه روشنفکری به شمار می‌آمد. مثل روشنفکران زمان خود اهل پاتوق‌نشینی بود. البته بیشتر پاتوق‌دار بود تا پاتوق‌نشین کافه‌های روشنفکری. در آن زمان که در تهران بود خانه‌اش را در محله دروس پاتوق اهالی قلم و ارباب هنر کرده بودابراهیم گلستان، نویسنده‌ای که یک قرن زیست و با خلق آثار قلمی و هنری خود شهره شد. روزگاری برای خود یکی از صدرنشینان حوزه روشنفکری به شمار می‌آمد. مثل روشنفکران زمان خود اهل پاتوق‌نشینی بود. البته بیشتر پاتوق‌دار بود تا پاتوق‌نشین کافه‌های روشنفکری. در آن زمان که در تهران بود خانه‌اش را در محله دروس پاتوق اهالی قلم و ارباب هنر کرده بود. در آنجا سفره-ای باز بود و ناهاری هم داده می‌شد. پاتوقی که به یک مرکز فرهنگی هنری بیشتر شبیه بود. زمان-های معینی را هم، به این پاتوق خانگی خود اختصاص داده بود؛ بیشتر جمعه‌ها، که شماری از چهره‌های سرشناس فرهنگی می‌آمدند و ساعاتی از روز آدینه خود را در آنجا به بحث و گفتگو می-پرداختند؛ همه از طبقه نویسنده و شاعر و هنرمند. شخصیت‌های سرشناسی مثل: جلال آل احمد، سیمین دانشور، صادق چوبک، پرویز داریوش، اخوان ثالث، یداله رویایی، جلال مقدم، بهرام بیضایی، محمدعلی سپانلو، سهراب سپهری، فرخ غفاری، فروغ فرخ‌زاد، احمدرضا احمدی، و چهره-های پرآوازه دیگری که هر یک دستی در امور فرهنگی- هنری داشتند و به سهم خود در اذهان شناخته شده بودند. البته غالبا کسانی حضور می‌یافتند که صاحب خانه قبول‌شان داشت و به لحاظ مرام و منش پسندش می‌آمد و نه هر کس دیگری که او با آنها زاویه فکری پیدا می‌کرد و باب میلش نبود. از شرط‌های اصلی پاتوق , ...ادامه مطلب

  • قطارخوانی!

  • احمد راسخی لنگرودیچقدر دیدنی است در داخل قطار شهری میان آن‌همه مسافر کسی پیدا شود، نشسته یا ایستاده، در حال کتاب ‌خواندن باشد. از این نظر می‌گویم که متاسفانه اینروزها کتابخوانی در چنین جاهایی یک پدیده نادر و استثنایی می‌آید؛ اگر نگویم فوق‌العاده استثنایی. همیشه همین استثناء بودن است که به چشم می‌آید و چشم‌ها را خیره خود می‌کند. مثلا شما را توجه می‌دهم به این آقا؛ شخص شخیصی که در یکی از واگن‌های قطار در حال حاضر کنارم نشسته است. چهل و پنج شش ساله به نظر می‌آید. در چند ایستگاهی که تا کنون پشت سر گذاشته‌ایم سرش مدام توی کتاب است و بی‌اعتناء به اطراف یک ریز کتاب می‌خواند. اصلا ندیدم سرش را بالا بیاورد و یا به چپ و راست متمایل گرداند و کنجکاوانه نگاهی کوتاه و بلند به مسافران بیندازد. همین‌طور چشمش متمرکز است به سطرهای ردیف شده در صفحات کتاب. حتی کمترین توجه‌ای هم به صدای فروشندگان دوره‌گرد در قطار که قطاری می‌آیند و قطاری می‌روند ندارد. تلفن همراهش هم که یک بار زنگ ‌خورد، بی‌اعتناء از کنارش ‌گذشت. در سکوت کار خودش را می‌کند. چندان که صدای تلپ و تلوپ قطار در صدای سکوت او گم است! به گمانم کمی هم تندخوان نشان می‌دهد. در هر دو سه دقیقه، دو صفحه کتاب می‌خواند. این را از ورق زدن‌هایش فهمیدم. تا اینجای کار هفت هشت صفحه‌ای خوانده است. خیلی دلم می‌خواهد بفهمم چه کتابی می-خواند. آن چه کتابی است که اینقدر او را در اینجا غرق در خواندن کرده است؛ یک کتاب رمان است یا یک داستان جذاب پلیسی یا یک کتاب تاریخی و یا ... . کتاب را لای یک روزنامه کرده بود. طوری که جلدش دیده نمی‌شد. از شما چه پنهان، اول فکر می‌کردم روزنامه می‌خواند. او به این وسیله کتاب را از دیگران پنهان کرده بود. گویا می‌خواست این عبار, ...ادامه مطلب

  • کتابهای کرایه ای

  • احمد راسخی لنگرودیدر دوره‌‌ای کتاب‌‌های کرایه‌‌ای رسم بود. تک و توک در سطح شهر کتابفروشی‌‌هایی پیدا می‌‌شدند که برای رعایت حال کتابخوان‌‌ها در قبال دریافت مبلغی پول کتاب کرایه می‌‌دادند. وجود این نوع کتابفروشی‌‌ها جای کمبود کتابخانه‌‌های عمومی را پُر می‌‌کرد مشتری کتاب‌‌های کرایه‌‌ای هم کم نبود؛ بیشتر در سنین پایین. چه التزامی در ما ایجاد می‌‌کرد خواندن این کتاب‌‌های کرایه‌‌ای. جالب اینکه این جور کتاب‌‌ها زودتر از کتاب‌‌های خریداری شده خوانده می‌‌شد. ملزم می‌‌شدیم ظرف مدت کوتاهی یک کتاب حجیم را تند و تند بخوانیم تا وقت کم نیاوریم و مشمول پرداخت مبلغ اضافی نشویم. این مبلغ اضافی با پول جیبی آن روزمان نمی‌‌خواند. درحالی که با مبلغ اضافه می‌‌شد یک کتاب دیگر نیز کرایه کرد. همین کتاب‌‌های کرایه‌‌ای ما را به تدریج تندخوان هم کرد؛ بدون اینکه کلاس تندخوانی رفته باشیم. شب‌‌های بلند زمستان را خیلی خوب به یاد دارم. برای صرفه‌‌جویی در وقت، جلسات قرائت کتاب داشتیم؛ بدین‌‌ترتیب که دور کرسی جمع می‌‌شدیم، یکی بلند صفحاتی از کتاب را می‌‌خواند و دیگران نشسته یا درازکش گوش می‌‌سپردند؛ مثل قصه‌‌های مادربزرگ‌‌ها برای بچه‌‌ها. یکی که خسته می‌‌شد دیگری زحمت خواندنش را می‌‌کشید. همین طور به نوبت یک کتاب دست به دست دور کرسی می-چرخید و با صدای بلند خوانده می‌‌شد. بلافاصله جای کتاب خوانده شده را کتابی دیگر از همان کتاب‌‌های کرایه‌‌ای پُر می‌‌کرد. به یاد ندارم کتاب جذاب و خوشخوانی در کتابفروشی موجود باشد اما نخوانده باشیم. عمده این کتاب‌‌های کرایه‌‌ای در اطراف رمان دور می‌‌زد. کتاب‌‌های رمان با روحیه نوجوانی ما بیشتر جور می‌‌آمد. حسابی سرگرممان می‌‌کرد. هرچند، اکنون که پا به سن گذاشته‌‌ام نگاه آن, ...ادامه مطلب

  • هستی و نیستی کتابها

  • احمد راسخی لنگرودی، سایت الف، ۸ دی ۱۴۰۱کتاب‌ها هم مثل ما آدم‌ها برای خود سرنوشت‌ و سرگذشتی دارند. همه در یک سطح نیستند. عمری یکسان ندارند. برخی از آنها روزی جامه وجود به تن می‌کنند، روزی خریده و خوانده می‌شوند، و روزی دیگر خاموش و بی‌صدا رخت برمی‌بندند و می‌روندکتاب‌ها هم مثل ما آدم‌ها برای خود سرنوشت‌ و سرگذشتی دارند. همه در یک سطح نیستند. عمری یکسان ندارند. برخی از آنها روزی جامه وجود به تن می‌کنند، روزی خریده و خوانده می‌شوند، و روزی دیگر خاموش و بی‌صدا رخت برمی‌بندند و می‌روند. عمر این دسته از کتاب‌ها ممکن است در میان یکی دو نسل کش‌دار هم باشد. با استقبال بازار مواجه گردند و چندین بار تجدید چاپ شوند. حتی بعد از حیات صاحب اثر نیز همچنان چاپ شوند و اقبال مشتری را به روی خود ببینند. اما رفته رفته سایه‌شان در زمان‌های دیگر رو به کاهش می‌رود، تا جایی که سرانجام برای همیشه از صحنه تاریخ محو می‌شوند. شاید بتوان گفت بیشتر کتاب‌ها در این زمره‌اند.برخی هم شوربختانه فروش نرفته و خوانده نشده جوانمرگ می‌شوند و راهی دیگ خمیر می‌گردند تا در دمای سوزان آن تبدلی دیگر بیابند؛ در کالبد کارتن و مقوایی شاید! ظاهرا این موجودات بی-اقبال سهمشان از لطیفه حیات همین بوده که روزی هیاتی شکیل و خوش‌ترکیب پیدا کنند و چندی زینت‌بخش قفسه‌های کتابفروشی و کتابخانه‌ای شوند. آنها مادام که در قفسه‌های کتاب خاک می‌خورند سرد و بی‌جنبش، تشنه یک نگاه‌اند تا مگر دستی به سویشان دراز شود و اوراق بسته‌اشان را باز کند. دریغا که همچنان باید در انتظار بمانند و جان بفرسایند. این دسته از کتاب‌ها در تشبیه به کرم درون پیله می‌مانند که هیچگاه پروانه نمی‌شوند تا در آسمان اندیشه‌ای به پرواز درآیند و گرد دانش را بر سر و روی خوا, ...ادامه مطلب

  • خروج از توسعه نیافتگی

  • احمد راسخی لنگرودیدانش‌آموختگان و دانشجویان دانش مدیریت به سه گروه کلی تقسیم می‌شوند: عده‌ای با تهاجمات شعاری دانش مدیریت را به دلیل خاستگاه غربی آن نفی می‌کنند و عده‌ای هم آنچه غربیان می‌نویسند تردیدناپذیر می‌دانند و گروهی اندک هم هستند که می‌کوشند بدون هیچ گونه پیش‌داور‌ی فهمی درست از این دانش ارایه دهند نوشته: دکتر غلامرضا خاکیناشر: فوژان؛ چاپ اول: 1401190 صفحه، 98000 تومان**** از جمله علل و عواملی که بر تشدید دسته اول و دوم دامن زده شرایطی است که نزدیک به یک قرن بر فضای روشنفکری ما حاکم می‌باشد. چراکه روشنفکران همواره به نقد، رویکردی کلی و ادبی و شعاری داشته و این رویکرد را در مسیر نظریه‌پردازی، فرهنگسازی، تصمیم‌سازی، و تصمیم‌گیری در توسعه فرآیند اصلاح اداری وارد نکردند. کتاب «روشنفکری سازمانی» که به قلم غلامرضا خاکی به تازگی منتشر شده در تلاش است ضمن بررسی کارکرد جریان روشنفکری در سطح کلان اجتماعی ایران و تاثیر آن بر اندیشه اصلاح در نظام اجرایی، فهمی درست از دانش مدیریت در اختیار علاقمندان قرار دهد. مولف ضمن پذیرش نقد فوکو بر نقش روشنفکران بر این باور است که «نمی‌توان روشنفکری را به عنوان رویکردی عام نفی کرد و منتظر شد چنین پدیده‌ای محو شود. تحولات جهانی و تجربه‌های تاریخی در ایران نشان می‌دهند برای خروج از گرداب توسعه‌نیافتگی باید در پی مکمل‌سازی تخصصی برای جریان روشنفکری عمومی برآمد.» نویسنده در این کتاب کوشیده تا به این اهداف دست یابد: تشریح معنای روشنفکری و کارکرد آن در فرهنگ و تصمیم‌گیری‌های سازمانی، تبیین راهکارهایی برای توسعه فرهنگ روشنفکری سازمانی، ایجاد راهکار برای پرورش روشنفکران سازمانی در معنای کلان و حکومتی آن. معنایی که از روشنفکری سازمانی در این, ...ادامه مطلب

  • کتابهای آسیب دیده!

  • کتاب­های آسیب ­دیده!احمد راسخی لنگرودیدر فضای مجازی اطلاعیه­ ای انعکاس یافت با این عبارت: «پیاده­ رو کریم خان، فروش کتاب­های آسیب­ دیده تا پنجاه درصد تخفیف، از میرزای شیرازی تا ماهشهر، پنجشنبه و جمعه 6 و 7 مرداد، 5 عصر 9 شب.» جالب اینکه، چهار ناشر دست به این ابتکار زده بودند: نشر ثالث، نشر چشمه، نشر گویا، و نشر نگاه. این نوع اطلاعیه برایم قدری تازگی داشت. به ویژه آن بخش از اطلاعیه که آمده بود: «فروش کتاب­های آسیب­ دیده»! راستش، همه جور آسیب­ دیدگی شنیده و دیده بودم الا این نوع آسیب ­دیدگی! خیلی دلم میخواست بدانم موضوع چیست؟ آسیب­ دیدگی کتاب دیگر چه صیغه ­ای است؟! کتاب که خودش همینجوری، به زبان هم نیاوری آسیب ­دیده هست! به زبان آوردنش دیگر برای چیست؟! آسیبی برای کتاب از غربت و مهجوریت بالاتر؟!باری، این اطلاعیه کنجکاوی­ ام را برانگیخت. هیچگونه تعللی را جایز ندانستم، در اولین فرصت رفتم پیاده ­روی کریمخان؛ یعنی همانجا که کتاب­های آسیب­ دیده را به آفتاب می­کشانند و به چشم مشتریان می­آورند! تصور اولیه­ ام این بود که پیاده ­روی کریمخان از حد فاصل خیابان میرزای شیرازی تا خیابان ماهشهر را قرق کرده ­اند برای برگزاری یک مراسم باشکوه برای کتاب­های آسیب­ دیده، و جماعت انبوهی هم لابد چشم کنجکاو افکنده­ اند به میزان این آسیب­ دیدگی و نهایتا دستانی در پی خرید. به پیاده ­روی نشر چشمه که رسیدم از این کتاب­های آسیب ­دیده اصلا خبری نبود؛ نه کتابی بود و نه جماعتی؛ نه خریداری بود و نه فروشنده ­ای. به اطراف می­نگریستم که اطلاعیه ­ای نظرم را جلب کرد. این اطلاعیه روی درب ورودی کتابفروشی نصب شده بود. همان اطلاعیه­ که در فضای مجازی دیده بودم. با احتیاط، درب کتابفروشی را باز کرده رفتم داخل. مشتری در داخ, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها