عصر سرعت
احمد راسخی لنگرودی
یکشنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۱
اگر بخواهیم زندگی در قرن حاضر را به یک صفت متصف کنیم،تأکید میکنم تنها یک صفت، شک نباید کرد که آن «سرعت» خواهد بود. آنچه در این قرن اهمیت پیدا کرده سرعت است؛ چندان که ارابه این قرن را گویی بستهاند به تختهبند سرعت. بهرغم میزان چشمگیر شتاب فنّاورانه، ضرباهنگ زندگی افزایش یافته و زمان به طرز غیرقابل باوری کوتاه شده است. الگوی شیوههای شتابناک، عجیب بر تمام ابعاد زندگی سایه انداخته است. اگر کمی واقعبین باشیم، سایهاش رعب در جانمان میاندازد. احساس میکنیم اگر کمی دیر بجنبیم و در انجام امورات زندگی تعلل ورزیم، از عقربه زمان عقب خواهیم ماند؛ چنین احساس میکنیم که از کاروان زمان جا ماندهایم، از تمام برنامههایی که در دستور کار داریم، از اهدافی که از جوانی برای خود ترسیم کردهایم؛ از هر آنچه در آرزوی رسیدن به آنیم و برایش دست و پا میزنیم و هزینه میکنیم.
«ساعت»، این مقیاس زمان، بیش از گذشته در زندگی این عصر جا باز کرده است. دستمان مدام به کار است و چشممان مدام به ساعت. در مقایسه با گذشته، قدر ساعت را بیشتر میدانیم و برای این مقیاس زمان بیش از گذشته حرمت قائلیم. اما چه فایده؟ فقط دوندهایم، خوب هم میدویم! سهم ما از این قدر دانستن، فقط دویدن است و دویدن. صبح تا شب همگام با عقربههای ساعت فقط میدویم، بیآنکه خود را در حجم فشرده این دویدنها پیدا کنیم. در جاهایی اصلا نمیدانیم چطور به سرعتِ آنچه در زندگی رخ میدهد، برسیم و چگونه از پس این سرعت زمان برآییم. پیوسته نگران گذشت زمانیم؛ نگران حرکت پیوسته عقربههای ساعت که بر تن دیوار نصب کردهایم یا به مچ خود بستهایم. به همین رو در این عصر دویدن، همچون ربات مجبوریم چند کار را با هم انجام دهیم تا عقب نمانیم. ناگزیریم از خودمان بزنیم؛ از تأملات در احوال درونیمان، تا مدیون سرعت برقآسای زمان نشویم؛ دِینی که اگر روزی بر دوش خود احساس کنیم، دیگر توان ادا کردنش را نداریم؛ به خیالمان درمیمانیم و شرمنده سرعت زمان میشویم. در آن صورت کو آن وقت جبران؟
برخلاف گذشته، انواع و اقسام وسایل پیشرفته و مرفه زندگی را داریم، اما وقت زندگی کردن نداریم! بهتر است بگوییم هر یک از ما دارای زندگی بیوقتیم. دست کم نگیریم این فرشته نجات «وقت» را در این عصر سرعت! نداشتن وقت ترجیعبند زندگی این زمانه است. همه جا سخن از سرعت است. تا آنجا که زیستن در دنیای مدرن در غبار شتاب گم شده است. درنتیجه بیشتر به کمّیت نظر دوختهایم تا کیفیت.
به کجا چنین شتابان؟
برای یک بار هم که شده، زندگی روزمره را مرور کنیم، جز شتاب، و باز هم شتاب چه میبینیم؟ این شتاب برای چیست؟ ما را به چه مدینه فاضلهای رهنمون است و کجاست این مدینه فاضله که فلسفه عصر سرعت از آن دم میزند؟ کی به آنجا میرسیم و به آرامش میرسیم؟ نکند سرابی بیش نباشد! مراقب باشیم سراب را واقعیت نپنداریم و به جای واقعیت ننشانیم. بد نیست درنگی در این عبارات روزمره خود و اطرافیان کنیم تا ببینیم در در کجای این میدان مسابقۀ دو سرعت هستیم:
چرا سرعت اینترنت اینقدر پایین است؟ چرا هر چه میرویم، نمیرسیم؟ چرا اتوبوس نیامد؟ چرا زمان اینقدر زود میگذرد؟ چرا هر چه میدوم، به کارهایم نمیرسم؟ چرا وقت استراحت کم میآورم؟ چرا زودتر نمیآیی تا کار را زودتر تمام کنیم؟ کاش زودتر بازنشسته میشدم. چقدر پیام! پاسی از شب گذشته و هنوز وقت نکردهام نگاهشان کنم! آنقدر کار ریخته روی سرم که نمیدانم روز را چگونه شروع کنم! مدتی است از پدر و مادر بیخبرم، باید امروز سری به آنها بزنم، اما نه، وقت ندارم. کاش امروز تعطیل بود و به کارهایم میرسیدم! چگونه به سرعت پولدار شویم؟ چگونه بهسرعت وزن کم کنیم؟ دیگر از اینهمه دوندگی خسته شدم! وقت سر خاراندن ندارم! باز هم که دیر شد! کی از اینهمه کار خلاص میشوم؟ کارهای عقبافتاده زیادی دارم که آخر هفته باید به آنها بپردازم. کی پایاننامه تمام میشود! کاش وقت میکردم….
اینهاست عبارات تکراری ما که در طول روز بر زبان میآوریم. جوهره همه اینها یک چیز است: «بیوقتی». واقعا امان از این بیوقتی! فریاد از وقتهایی که نداریم؛ همان دریغ و حسرت همیشگی! به راستی، با این زندگی شتابآلود به کجا میخواهیم برسیم؟ با این چرخه پُرسرعت زندگی چه اندیشهای را در سر میپرورانیم؟ با این زندگی سریعالسیر که نمیتوان به خودِ واقعیمان پرداخت، به آنچه به جوهر نفسانیمان مربوط میشود، به دلمان، به تعالی روحمان، به دوستداشتنهایمان، به سعادت و خوشبختیمان، به لذت و زیبایی زندگی، به معنای زندگی، به آرامش دلخواهمان.
به اطراف بنگریم؛ هر از گاه با افرادی مواجه میشویم که برای توجیه رفتار عجولانه خود میگویند: «عصر، عصر سرعت است.» عجب شعار جذابی! از راننده گرفته تا متخصصان در رشتههای مرتبط با علوم کامپیوتری زبانشان حول محور این عبارت میگردد. به خیالشان در این عصر سرعت باید پیوسته با سرعت بالا دوید، وانگهی به دیوار زد! به این افراد باید خاطرنشان کرد: به کجا چنین شتابان؟ لذت زندگی در کجای این زندگی پرشتاب جای دارد؟ بهتر نیست قدری آهستهتر؟ به ایشان شعری از ابوالحسن درویشی را یادآور میشوم:
آهستهتر! از زندگی تا مرگ راهی نیست لذت ببر از این سفر، هرچند کوتاه است.
مراقب باشیم در این تاختنها آنچنان گرد و خاک در اطراف نپاشیم تا جلوی دید را بگیرد. حواسمان باشد تاختن چشم باز میخواهد و نقشۀ راه. یاد آن راننده جوانِ «عصر»شناس میافتم که عمری با هول زدنها و لاییکشیدنهای خود بالاخره زندگیاش را در صحنه تصادف بر سر سرعت داد و عمرش رفت به کام مرگ!
ترکش عمرش تهی شد، عمر رفت
از دویدن در شکار سایه، تفت
باور کنیم هر چه زندگی سریعتر پیش برود،ماخودمان را از صحنه زندگی غایب کردهایم. خود را از یاد بردهایم. زمانی میآید که صحنه زندگی هست و ما نیستیم. در حجم فشرده عناصر مادی زندگی، جایی برای عنصر معنوی زندگیمان نمانده است! انگار در این زندگی هیچ نقشی نداریم، جز عرض ادب به ساحت سرعت! خدا میداند از دهان این اژدهای دهشتناک سرعت چه آتشی شعله خواهد کشید و ما را خواهد سوزاند؛ فشار، عصبانیت، بیحوصلگی، نگرانی، افسردگی، بیمهری، ناکامی، ناامیدی، تنهایی، اندوه، ترس، دلهره، نزاع و کشمکش، و در یک کلام فقدان احساس خوشبختی.
توجه داشته باشیم سرعت دشمن دقت و توجه است. عامل بیصبری است و بیصبری یعنی حریص شدن برای آینده. آنهم چه آیندهای؟ آیندهای که حرصی دیگر را برای آیندهای دیگر در پی دارد! این است که میبینیم آینده میآید و ما همچنان در حرصیم.حرص در زود رسیدن به خواستهای سیریناپذیر و بیپایان. همچنان حریصانه خود را در فردا و فرداهای دیگر جستجو میکنیم، بدون آنکه به حد و مقدار معینی اکتفا کنیم.
وقت داشته باشی!
واقعا چه کنیم از این بیوقتی و بیصبری در این عصر سرعت؟ بیوقتی و بیصبری در خیلی از چیزها: در آمدن اتوبوس و رسیدن به ته خط، در آمد و رفت، در ترافیک، در خرید، در فروش، در سرمایهگذاری، در گرفتن نتیجه، در سفر، در حضر، در تفریحات، در میهمانی، در یادگیری، در تحصیل، در خوردن، در مطالعه، در تقاضا، در پیشرفت، حتی در پیامگیری و پیامرسانی در شبکههای اجتماعی. چه کنیم با این عصر تقاضا برای نتایج زودهنگام؟ دلیل اینهمه شتاب چیست؟ از خود بپرسیم واقعا با این عجله به کجا قرار است برسیم؟ آنجا کجاست که هر چه میدویم، نمیرسیم؟ بنا نبود با آمدن وسایل و لوازم رفاهی، ظرف وقتمان تا این اندازه تنگ شود. انتظار دیگری از رفاه داشتیم.
لودویگ ویتگنشتاین توصیه میکند شاید بهتر باشد جملگی برای احوالپرسی به هم بگوییم: «وقت داشته باشی!» یا «عجله نداشته باشی!» به جای اینکه بگوییم: «روز خوبی داشته باشی» یا «روزت بخیر». شاید بدینسان عادت کنیم کمی از سرعت کارهای خود بکاهیم.۱ تا در برابر سرعت زمان به گونهای بر خود مسلط شویم.مقهور ماشین سرعت قرار نگیریم. لحظات گرانقدر خود را در مسلخ سرعت قربانی نکنیم. نکشیم این لحظات ارزشمند و برگشتناپذیر عمر را.
پینوشت:
۱٫ اریک واینر، «قطار فلسفه»، ترجمه بحیرایی، ص۴۳
راسخي لنگرودي...
ما را در سایت راسخي لنگرودي دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : rasekhi1337o بازدید : 136 تاريخ : دوشنبه 28 شهريور 1401 ساعت: 22:14