سفر به هند (بخش چهارم و پاياني)
احمد راسخي لنگرودي
شهر آگرا
ساعت 30/9 بار و بنه را بسته راهي سومين شهر يعني «آگرا» ميشويم. از جيپور تا آگرا 220 كيلومتر راه است و جاده به صورت اتوبان. توقفهاي هرازگاهي را مستثني كنيم قريب 5 ساعتي تا مقصد راه داريم. در مسير در یک رستوران بین راهی توقف ميكنيم. نسبتا تميز و شيك است؛ همراه با سرویس بهداشتی قابل قبول.
در حاشيه شهر معبدي است هندو. موسوم به «لكشمي». تماما از سنگ مرمر ساخته شده است و بسيار زيبا. كفشها را در ورودي معبد از پا درآورده، داخل كيسه ميكنيم. تصويربرداري از داخل معبد ممنوع است. در داخل معبد آيين هندو اجرا ميشود. سه هندو با لباسهاي مخصوص در جايگاه قرار دارند. يكي در اندروني و دو ديگر در طرفين جايگاه. داخل جايگاه دو مجسمه قرار دارد به نامهاي شيوا و نارايان. فردي كه در اندروني نشسته است پيوسته درحال ورد خواندن است و دو دستش دائم در حال حركت. آيين هندو بجا ميآورد. گهگاه زيرچشمي افراد را ميپايد. افرادي هم در برابر جايگاه با نوعي خلوص سر بر سجده ميسايند. بعد از برخاستن آنچنان كه پشت به جايگاه نكرده باشند از معبد خارج ميشوند.
بعد از آن ميرويم كارگاه سنگتراشي. در اين كارگاه نمايشگاهي است از عقيقجات و بيشتر فيروزه و زمرد، و همه گرانقيمت. در اين نمايشگاه با چايي پذيرايي ميشويم. با 45 دقيقه توقف در ادامه مسير رانديم.
در اينجا بود كه دكتر محمود همه را در اتوبوس از جاي خود بلند كرد براي معرفي. مسافرين به نوبت از جاي برخاسته، جلوي اتوبوس آمده و در عباراتي كوتاه، خود و پيشه خود را از طريق ميكروفون به جمع شناساندند. آنگاه اهل فن، خنياگري كردند. در جمع خنياگران، فرد مسني بود به نام اخباري كه سرهنگ بازنشسته اداره راهنمايي و رانندگي بود. مدعي بود در طول دوران خدمت چهار ميليون گواهينامه را امضاء كرده است. خانمي بود استاد دانشگاه؛ صداي گرمي داشت. ترانه مرغ سحر را براي جمع خواند. من نيز براي وقتكشي ميكروفون را در دست گرفتم و چيزها بلغور كردم. بدينسان بخشي از خستگي راه گرفته شد. با اين معرفي حالا ديگر يكديگر را ميشناختيم. اعضاي تور تازه ميفهميدند كه يادداشتهاي من براي چيست. آدرس وبلاگم را دادم تا گزارش سفر را تعقيب كنند. در ميان همسفران دختري است به نام سارا باقرپور كه دستي در حرفه عكاسي دارد. عكسهاي او بسيار حرفهاي است. هنگام عكس گرفتن آنچنان فيگور ميگيرد كه توگويي خودش در قاب است!
مسير جيپور- آگرا به شكل بلوار است. در بسياري از قسمتها وسط جاده درختچه كار گذاشتهاند. همه اراضي طرفين جاده مزروعي است؛ توام با درختان انبوه. عوارضيهاي بين راهي پولي از رانندگان دريافت نميدارد. به علت در مضيقه بودن مردم در اثر اجراي پروژه پولشويي. اين پروژه در همه جاهاي هند سايهانداز شده است. هر جا كه ميروي نشاني از آن دارد. البته عوارضيهاي غيردولتي اينچنين نيست. پول از رانندگان دريافت ميدارند. تردد در اين مسير بيشتر به موتورسيكلت و كاميون تعلق دارد. تراكتور هم در جاده كم نيست.
نزديكيهاي آگرا كه ميرسيم جاده تنگ ميشود و اطراف جاده مملو از درختان كه جاده را سايباني ميكند و پر از خانههاي تو در تو و محقر و كثيف. اسفباري مردم را در اينجا بهتر ميتوان ديد. دارايي خانهها بدون استثناء يك يا چند گاو است. تاپاله گاو به وفور در حياط خانهها ديده ميشود كه جمع كردهاند در نقطهاي؛ مثل قرص نان. در هواي آزاد ميخشكانند براي سوخت زمستان و يا طبخ نان. و شيري كه در وعده از پستان گاو ميدوشند.
به ابتداي شهر آگرا كه ميرسيم خيابانها اسفبارتر است. ماشين و گاري و دوچرخه و سهچرخه و مردم و حيواناتي چون سگ و گاو درهم ميلولند. هيچ نظم و نسقي در اينجا حاكم نيست. خيابان و پيادهرو فرقي نميكند. عبور و مرور وسائط نقليه كه هيچ، عبور و مرور آدم هم به راحتي ممكن نيست؛ پر است از سوژه؛ سوژهها آنقدر آتشيناند كه بالشتك كلمات در تنور آتشينش ميسوزد. در هيچ جا صحنهاي اسفبارتر از اين من نديدم. كافي است از اتوبوس پياده شوي آنچنان صداي بوقهاي گوشخراش بر تو حملهور ميشوند كه فرار را بر قرار ترجيح دهي! پنداري قيامتي است. اين تنها تصوير نارسايي است از واقعيت موجود كه به قلم كشيده ميشود. كاش ميشد واقعيت را آنچنان كه هست بر صفحه كاغذ ريخت. اين دريغ را بايد با خود برد. چه زيبا دكتر محمود در وصف اين شهر با لهجه شيرين هندي ميگفت: «زمين اينجا هموار نيست. مردم اينجا وفادار نيست. درخت اينجا ميوهدار نيست.»
زماني به درستي اين گفته پي بردم كه وارد هتل ميشوم. بدترين هتلهاي تهران پيش اين يكي همه چيز است؛ نه يخچال داشت و نه بطري آب. نه كتري برقياش سالم بود و نه تلويزيونش به راه بود. بيخاصيتترين تيبكها را در آن شب ديدم؛ نه رنگ نداشت و نه مزه و نه طعم. هتل فاقد هر گونه امكانات بود. هر چه فعل نفي بود به تنهايي همه را با خود داشت! از همه جالبتر درب سوئيت هم قفل نميشد. مثل كاروانسراي حاج طهماسب باز بود! سرويسدهندگان هتل هم به كار خود آشنا نبودند. احساس وظيفه و مسئوليت نميكردند. براي رفع مشكل به دور خود ميچرخيدند. هتلداري كه هيچ، گلهداري هم آنها را بيگانه ميآمد!
يك ساعت طول كشيد تا ما را به اتاق ديگري انتقال دادند. در آنجا هم كتري برقي خراب بود. دقايقي كشيد تا عوضش كردند. آنهم كاري از پيش نبرد. روشن نميشد. تغيير كتري به دومي و سومي انجاميد. تلويزيون فقط دو كانال را ميگرفت؛ آنهم پر از برفك! در آن شب و شب بعد از خير تلويزيون گذشتيم. خلاصه آن شب تمام خستگي راه از تنمان درآمد! كم مانده بود با عوامل هتل نزاع كنيم! طرفه اينكه خودشان نيز به پايين بودن امكانات هتل اذعان داشتند! يكياشان ميگفت اين هتل چهار ستاره كه هيچ، دو ستاره است! حال آنكه به ما گفته بودند چهار ستاره است!
شهر آگرا در غرب رود جمنا واقع شده است. بايد گفت عمران و آبادی این شهر از زمان اکبر شاه، نوه بابر خان مغول شروع شد. ساخت قلعههای نظامی و باغهایی به سبک ایرانی از این جملهاند.
مردم شهر آگرا مثل شهرهاي ديگر بيشتر با مراسم عروسي آموختهاند. خاصه كه اين شهر به شهر عشق و محبت هم موصوف باشد. در هر خياباني كارناوالي از شادي برپاست. با ساز و دهل در خيابانها راه ميافتند. مراسم عروسي در اين شهر همچون شهرهاي ديگر هند پرمايه است. آنچنان مايهدار برگزار ميكنند كه فكر ميكني كل سرمايه زندگياشان را در يك شب به پايش ريختهاند. در همان شب اول كه راهي چند خيابان كم عرض ميشويم چند كارناوال عروسي ميبينيم و بسيار نوراني و پر ملاط. مراسم عروسي جلوهاي است از رنگهاي روشن؛ بيشتر قرمز و زرد و نارنجي. عروس و داماد حلقههاي گل به گردن يكديگر مياندازند تا ازدواج خود را كامل كنند. آنگاه به دور آتش ميچرخند. در مراسم عروسي چه ريخت و پاشي برپاست. سرمايه است كه يك شبه حيف و ميل ميشود. كاش به جاي اينهمه ريخت و پاش ميآمدند چند گرسنه شهر را سير ميكردند. دكتر محمود ميگفت هند جز معدود کشورهایی در جهان است که مادر عروس به خواستگاری داماد میرود و با توجه به شان مرد مبلغی پول از طرف خانواده عروس به داماد پرداخت میشود. تازه جهيزيه را نيز بايد بر اين فهرست افزود! درست برعكس فرهنگ ما ايرانيان كه داماد مهريه و شيربها هم ميدهد!
در گوشه و كنار خيابانهاي شهر نمادي از آيين هندو را ميتوان شاهد بود؛ بزرگ يا كوچك. بر پا داشتن آيين ديني براي هندوها وقت و زمان نميشناسد. هر جا كه اراده كنند جايگاهي را مييابند تا در برابر خدايان خود عرض احترام كنند. روز يا شب فرقي نميكند.
امروز صبح داخل اتوبوس بگو مگويي درگرفت با دكتر محمود پيرامون كيفيت هتل؛ و همه شاكي؛ كسي رضايت نداشت. چهره دكتر محمود باز درهم شد. پس از يك هفته رفاقت انتظار چنين برخوردي را نداشت. در برابر موج اعتراضات باز هم خشم خود فروميخورد. ميگفت من بيگناهم. آن كسي كه بايد پاسخگو باشد من نيستم. مسئولين شركت بايد پاسخگو باشند. اين بگو مگو خيلي زود تمام شد. دكتر محمود مثل هميشه با خندهاي مليح همه چيز را تمام كرد و به كار اصلي خود، يعني هدايت اعضاي تور پرداخت.
حضور حیوانات مختلف در شهر چشمگیر است؛ سگ و خوک و میمون و گاو و بز در کنار مردم و بساطيها به راحتی در رفت و آمدند. تعدادي بیخیال و سرخوش نقش بر زمین درحال خواب و استراحتاند.
اولين بازديد ما در شهر آگرا، قلعه سرخ بود. اين قلعه در قرن شانزدهم و به دست اکبرشاه از پادشاهان مغول بنا شده است. در این قلعه تاریخی شکوه معماری اسلامی ایرانی را ميتوان ديد. ساخت این قلعه از زمان اکبرشاه شروع شد و تا زمان شاه جهان ادامه یافت. قلعه دارای چهار دروازه است که دور تا دور آن خندقهای عمیقی وجود دارد. دیوارهای قلعه بلند و به رنگ قرمز است. قصرها نیز از دو رنگ سفید و قرمز ساخته شده است. در این قصر حتی بخشی برای باغ وحش حیوانات مخصوص پادشاه اختصاص یافته بود. کاخ و تخت تابستاني پادشاه مشرف به حیاطی سرسبز است که در قدیم مکانی برای برپایی بازاری مخصوص زنان اشراف و بزرگان بوده است. شاه هنگامی که بر روی تخت مینشست از آن بالا زنان قصر را مشاهده میکرد. بدين صورت در همین جا بود که شاه جهان برای اولین بار ممتاز بانو را در قصر میبیند و عاشق و دلباخته او ميشود. اين دلباختگي به پيوند زناشويي آندو ميانجامد. در این قصر پنجرهای وجود دارد که از آن تاج محل قابل رویت است.
آخرين بازديد ما از آثار تاريخي آگرا بناي تاج محل بود. بعد از پیاده شدن از اتوبوس برای رسیدن به درب ورودی تاج محل، مجددا سوار خودروهاي مخصوص شديم. در اينجا نيز دستفروشها و مغازهداران دست از سر ما برنميدارند. سايه ما را دنبال ميكنند. پس از بازرسي بدني در محوطه تاج محل قرار ميگيريم. حمل مواد غذایی در اينجا ممنوع است. حمل آب و دوربین مجاز ميباشد.
آگرا با تاج محل شناخته ميشود. اين بناي باشكوه از هشتمين عجايب جهان به شمار ميآيد. تاج محل به دستور شاه جهان براي همسر محبوب و ايرانياش ممتاز محل ساخته شده است. در ساخت اين بنا نيز استفاده از سبک و هنر معماری ایرانی مربوط به دوره صفوی کاملا مشهود است. ساخت این بنا در سال ۱۶۳۲میلادی آغاز شد و در سال ۱۶۴۷ پایان یافت.
ممتاز محل در 38 سالگي وقتي فرزند چهاردهم خود را به دنيا آورد از دنيا رفت. بعد از مرگ ممتاز محل، شاه جهان دوران تلخي را ميگذراند. سالها در سوگ به سر ميبرد. لباس سفيد به تن ميكند. دو سال بعد از مرگ همسرش دستور احداث بنايي را ميدهد. ساخت اين بنا 22 سال به طول ميانجامد. طراحي اين بناي حيرتانگيز توسط معماران هندي و ايراني انجام ميگيرد. شاه جهان با پايان يافتن اين بنا، پيكر ممتاز محل را به آنجا منتقل كرده و در اتاقك اصلي به خاك ميسپرد. سالها بعد كه خود نيز از دنيا ميرود در كنار همسرش ميآرامد.
بنای تاج محل تماماً از سنگ مرمر سفید ساخته شده است. تقارن زیبایی در این بنا وجود دارد. گنبد مرکزی در وسط و دو گنبد کوچکتر در دو پهلو و چهار مناره در چهار جهت بنا، زیبایی خاصی به آن بخشيده است. نكته جالب اينكه چهار مناره تاج محل کمی مایل به سمت بیرون ساخته شدهاند تا اگر زمین لرزهاي رخ دهد به بنای اصلی صدمهای وارد نشود. از بالکن پشت تاج محل منظره رودخانه یامونا، رودخانه مقدس هندوها را نيز میتوان دید. براي بازديد از تاج محل مثل همه اماكن مقدس ديگر بايد كفشها را از پا درآورد يا آن را در پوششي مخصوص قرار داد.
دكتر محمود اندر اهميت تاج محل ميگفت: بيل كلينتون رئيس جمهور وقت آمريكا در ديدار خود از تاج محل در دفترچه خاطرات نوشته بود: اين دنيا دو نوع آدم دارد؛ گروهي كه تاج محل را ديده است و گروهي كه نديده است. و من خوشوقتم كه تاج محل را ديدهام.
پس از ديدار از تاج محل به هتل رفته، استراحتي ميكنيم. شب را ميرويم سينما براي نمايش رقص هندي. سالني است به ظرفيت قريب 500 صندلي. در قالب رقص تاريخچهاي از عشق پنجمين پادشاه تيموري موسوم به اكبرشاه به ممتاز بانو به نمايش گذاشته ميشود؛ در زماني قريب دو ساعت. ورودي 2500 روپيه بود كه در قالب تور 600 روپيه ارزانتر ميشد.
آخرين شب سفرم با بيماري گذشت. تب شديد بر بدنم مستولي شد. تا صبح ميلرزيدم. تا آنجا كه ميتوانستم خود را بستم به دارو. با اين تب بايد تا ساعت 3 صبح پس فردا در اتوبوس به گونهاي سر كنم. برايم طاقتفرسا بود.
صبح بار و بنه سفر را بسته و به شهر دهلي بازميگرديم. در بين راه در 5 كيلومتري شهر آگرا و مقابل رودخانه يامونا آرامگاه اعتمادالدوله را نيز ميبينيم؛ پدر نور جهان و پدر بزرگ ممتاز محل. اين آرامگاه اولين بناي مغولي است كه از سنگهاي قيمتي و ظرف مدت 6 سال ساخته شده است. زمان بازديد بيشتر از نيم ساعت نميانجامد كه سوار اتوبوس شده و روانه جاده ميشويم. دكتر محمود در اتوبوس خيلي جدي صد دلار از من طلب ميكند. دليلش را نميدانم. ميپرسم موضوع چيست؟ از من پنهان ميكند. تصميم داشتم مطلبي را كه در توصيف او نوشتهام از روي يادداشتهاي خود در ساعات پاياني سفر در برابر جمع همسفران بخوانم كه دفترچهام را نيافتم. تازه فهميدم كه موضوع چيست! دفترچه يادداشت را در دستشويي آرامگاه اعتمادالدوله جا گذاشته بودم و اين دكتر محمود بود كه آن را برداشته و پيش خود پنهان داشته بود! شوك عجيبي بود كه در انتهاي سفر در حالت تب به من دست داده بودم! و اگر او آنرا برنميداشت...؟ مراتب تشكرم را با يك بوسه بر پيشاني او ابراز داشتم. در اينجا بود كه يادداشتم را در توصيف وي براي جمع خواندم. در خاتمه صداي دست زدنها بود كه از سوي همسفران هديه ميشد.
ساعت 8 شب رسيديم دهلي. همسفران دو ساعتي را داخل يك مجتمع تجاري سر كردند. البته من به علت كسالت شب قبل در اتوبوس دراز كشيدم. دو ساعت بعد روانه فرودگاه شديم. در فرودگاه دكتر محمود را براي هميشه وداع گفتيم. ساعت 3 نيمه شب پروازمان بود. و اين يعني نقطه پاياني يك سفر.
راسخي لنگرودي...
ما را در سایت راسخي لنگرودي دنبال می کنید
برچسب : سفر,هند,بخش,چهارم,پاياني, نویسنده : rasekhi1337o بازدید : 214 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:31