پلی موسوم به پزدلاحمد راسخی لنگرودیبزپل را تو به کسر بخوان و نه به ضم که این واژه مازنی است و تو خود میدانی مازنی را از آن حرکات سه گانه ارادتی است به کسره.بزپل ترکیبی است از «بز» و «پل». نام پلی است قدیمی در شهرستان بهشهر. در شگفتم که چرا این پل از میان آنهمه اسامی به بز نامبردار است؟چنانکه گفته اند این پل زمانی برای خود معبر گله بزها بوده و امروزه معبر تک و توک آدمهای این محل. پلی بغایت ساده؛ در طول شش متر و در عرض قریب سه متر. عبارت است از یک هشتی بر روی رودخانه ای، نه چندان عریض و نه چندان عمیق.لابد روزگاری در هر پگاه و عصرگاه گله های بز چالاک و پرجست و خیز از روی این پل رد میشدند، گرد و غبار بود که فضای اطراف را پر میکرد. دو سگ، هر گله را پاسبانی میکرد، یکی در جلو و یکی در عقب، و چوپان را بگو که چارچشمی گله را می پایید تا بزی از بالای این پل هوس خودکشی نکند تا بیفتد، که بز است و پرشهای ناگهانی اش! و امروزه این پل از میان آنهمه تاریخ و آوازه، غربت میآزماید. افتاده در گوشه ای؛ نه نام و نه نشانی! چند متر آنطرفتر پلی را ساخته اند جدید؛ ماشین رو و آدم رو، که انگار به این پل قدیمی فخر میفروشد!پل تاریخی بزپل در ۲۵ اسفند ۱۳۸۰ با شمارهٔ ثبت ۵۴۰۸ بهعنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است بخوانید, ...ادامه مطلب
احمد راسخی لنگرودیامروز نسخهبهدست سروکارم با یکی از داروخانههایی افتاد که روزگاری کتابفروشی بود ؛ بالغ بر سه دهه و من نیز مشتری دائمیاش. سال پیش، آن کتابفروشی از کملطفی مشتریان مفتخر به امتیاز داروخانه شد! با تابلویی پرزرق و برق که پنداری به آن کتابفروشی سابق فخر میفروخت! آری، این مکان روزگاری کتابهای خوش قد و قامت درون قفسههایش بود و امروز درون همان قفسههای چوبی جعبههای ریزاندام دارو.چه نگاه سنگینی دارند این ریزاندامان! انگار همهشان از آن بالا با تبختر مرا به چشم یک بیمار نگاه میکنند! مدعی درمانم هستند، و چه پرمدعا! در حالی که یادم میآید آن کتابهای خوش قد و قامت با آنهمه اندوخته فرهنگی اینگونه نبودند، فروتن بودند. نگاهی ملتمسانه به مشتریان داشتند. بخشندهتر از این جعبههای دارویی میآمدند. ذهن را میبردند به دنیاهای دیگر. آن قفسههای پر از کتاب کجا و این قفسههای پر از دارو کجا؟! به همینرو نمیخواهم لحظهای در این مکان درنگ کنم، بس که احساس بیگانگی به من دست میدهد. چرا احساس بیگانگی نکنم، آنهم در حالیکه تاریخچه این مکان را به خوبی جلوی چشم دارم، با یک انبان خاطرات. حتی خاطره آن روزی که کتابفروشی در حضور بزرگانی با چهرههایی خندان افتتاح شد و خاطره آن روزی که با چشمانی غمبار، غریبانه بساط این کانون فرهنگی پس از سه دهه فعالیت جمع شد.چه کنم؟! دست تقدیر مرا به اینجا کشانده. ناگزیر گذرم به اینجا افتاد. مکان همان مکان، قفسهها همان قفسهها، اما ماهیتش تماما فرق کرده! چقدر تحملش سخت است وارد مکانی بشوی که آنجا برای تو آشیانه خاطرات است. به قول والتر بنیامین: «نه افکار، بلکه تصاویر و خاطرات.» آنهم تصاویر و خاطرات کتابی! چه بسیار مکانهایی که در کاری بودند حالا که ج, ...ادامه مطلب
مراسم رونمایی از کتاب «یادداشتهای یک کتابباز» رونمایی از کتاب «یادداشتهای یک کتابباز» به قلم احمد راسخی لنگرودیدر مراسمی که عصر دوشنبه ۲۲ آبان در مؤسسه خانه دوست و در آستانه هفته کتاب برگزار شد از کتاب «یادداشتهای یک کتاب باز» نوشتۀ احمد راسخی لنگرودی رونمایی به عمل آمد.در این مراسم که با حضور جمعی از اعضاء برگزار شد، کبری وحید رودسری به عنوان دبیر اجرایی مؤسسه در آغاز، ضمن خوشامدگویی به حضار و اعلام برنامه، گزارش مختصری از این کتاب ارائه داد. سپس دکتر سارا شریعت مدیر مؤسسه فرهنگی «خانه دوست» طی سخنانی با مهم خواندن مقوله کتاب و ضرورت کتابخوانی در دنیای کنونی، از کتاب جدیدالانتشار راسخی لنگرودی رونمایی به عمل آورد.آقای احمد راسخی لنگرودی در مراسم رونمایی کتابآنگاه احمد راسخی لنگرودی در نقش مؤلف کتاب، طی سخنانی، به خاستگاه شکلگیری این مجموعه اشاره نموده و گفت: «نخستین یادداشت از این مجموعه در سال ۹۷ و در منزل مادر شکل گرفت. زمانی که مادر در بستر بیماری بود و سالهای پایانی عمر خود را میگذراند. روزی در این خانه در حجم متراکمی از کتابهایی که از شادروان پدرم به ارث رسیده پرسه میزدم که ناگاه چشمم به یک کتاب درسی افتاد، مربوط به سالهای خیلی دور؛ یعنی سالهای تحصیلی ۱۳۰۳- ۱۳۰۴ با عنوان: «منتخب کلیله و دمنه» که آن سالها از سوی وزارت فرهنگ در شمار کتابهای درسی دبیرستانی درآمده بود. کتابی متفاوت با کتابهای درسی امروز. این کتاب در جلدی خشتی و عطفی پارچهای به رنگ قرمز در ۲۷۲ صفحه به زیور طبع آراسته شده بود. جالب اینکه برخلاف کتابهای چاپ امروز از فهرست مندرجات هیچ خبری نبود. روی جلد آن نوشته بود: «به اهتمام آقای عبدالعظیم قریب، استاد دانشگاه». این واژه «آقا» بیش از هر چیز ب, ...ادامه مطلب
۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ۲۲:۱۹ 4020628107کتاب «کافه پرسش» به قلم احمد راسخی لنگرودی طی مراسمی در موسسه خانه دوست رونمایی شد عصر دوشنبه 27 شهریور طی مراسمی در موسسه خانه دوست، با حضور جمعی از اعضاء این موسسه کتاب «کافه پرسش» رونمایی شد. به گزارش الف، خانم کبری وحید رودسری به عنوان دبیر اجرایی موسسه در آغاز ضمن خوشامدگویی به حضار و اعلام برنامه، گزارشی از آثار قلمی نویسنده کتاب ارائه داد. سپس خانم دکتر سارا شریعت مدیر موسسه فرهنگی «خانه دوست» طی سخنانی با مهم خواندن مقوله پرسش و پرسشگری در حوزه روانشناسی و فلسفه، از کتاب جدیدالانتشار «کافه پرسش» به عنوان یادگار سلسله مباحث ایرادشده در این موسسه یاد کرد و برای نویسنده آن آرزوی موفقیت نمود. در این مراسم، آنگاه احمد راسخی لنگرودی در اطراف کتاب خود به ایراد سخنرانی پرداخت و خاستگاه پرداختن به چنین موضوعی را پارهای از خاطرات دوران کودکی و نوجوانی خود برشمرد و افزود: «در طول دوران تحصیل اصلا به ياد نميآوريم، در كلاسي به ما هنر پرسشگري آموخته باشند و يا برای طرح پرسشهايمان، ما را در حضور جمع تشويق و يا نمرهاي برايمان منظور كرده باشند. کسی در لابلای درسها، به ما هنر پرسیدن را نیاموخت تا خود هنر اندیشیدن را بیآموزیم. هیچگاه در کلاسی به ما یاد ندادند که چطور پرسشهای عمیق و عمیقتر بسازیم. یا اینکه مثلا گفته باشند در کنار تمرین درس، تمرین پرسش کنیم.» احمد راسخی در بخشی از سخنان خود همچنین اشاره داشت: «این کتاب هرگز نوشته نمیشد اگر موسسه فرهنگی «خانۀ دوست» امکان برگزاری درسگفتارهای پرسش را در تابستان 1398 برای نگارنده فراهم نمیکرد. بخش عمدهای از فصلهای این کتاب حاصل مباحثی است که طی یک دوره آموزشی هر هفته روزهای دوشنبه در آن موسس, ...ادامه مطلب
احمد راسخی لنگرودیدر دورهای کتابهای کرایهای رسم بود. تک و توک در سطح شهر کتابفروشیهایی پیدا میشدند که برای رعایت حال کتابخوانها در قبال دریافت مبلغی پول کتاب کرایه میدادند. وجود این نوع کتابفروشیها جای کمبود کتابخانههای عمومی را پُر میکرد مشتری کتابهای کرایهای هم کم نبود؛ بیشتر در سنین پایین. چه التزامی در ما ایجاد میکرد خواندن این کتابهای کرایهای. جالب اینکه این جور کتابها زودتر از کتابهای خریداری شده خوانده میشد. ملزم میشدیم ظرف مدت کوتاهی یک کتاب حجیم را تند و تند بخوانیم تا وقت کم نیاوریم و مشمول پرداخت مبلغ اضافی نشویم. این مبلغ اضافی با پول جیبی آن روزمان نمیخواند. درحالی که با مبلغ اضافه میشد یک کتاب دیگر نیز کرایه کرد. همین کتابهای کرایهای ما را به تدریج تندخوان هم کرد؛ بدون اینکه کلاس تندخوانی رفته باشیم. شبهای بلند زمستان را خیلی خوب به یاد دارم. برای صرفهجویی در وقت، جلسات قرائت کتاب داشتیم؛ بدینترتیب که دور کرسی جمع میشدیم، یکی بلند صفحاتی از کتاب را میخواند و دیگران نشسته یا درازکش گوش میسپردند؛ مثل قصههای مادربزرگها برای بچهها. یکی که خسته میشد دیگری زحمت خواندنش را میکشید. همین طور به نوبت یک کتاب دست به دست دور کرسی می-چرخید و با صدای بلند خوانده میشد. بلافاصله جای کتاب خوانده شده را کتابی دیگر از همان کتابهای کرایهای پُر میکرد. به یاد ندارم کتاب جذاب و خوشخوانی در کتابفروشی موجود باشد اما نخوانده باشیم. عمده این کتابهای کرایهای در اطراف رمان دور میزد. کتابهای رمان با روحیه نوجوانی ما بیشتر جور میآمد. حسابی سرگرممان میکرد. هرچند، اکنون که پا به سن گذاشتهام نگاه آن, ...ادامه مطلب
احمد راسخی لنگرودی، سایت الف، ۸ دی ۱۴۰۱کتابها هم مثل ما آدمها برای خود سرنوشت و سرگذشتی دارند. همه در یک سطح نیستند. عمری یکسان ندارند. برخی از آنها روزی جامه وجود به تن میکنند، روزی خریده و خوانده میشوند، و روزی دیگر خاموش و بیصدا رخت برمیبندند و میروندکتابها هم مثل ما آدمها برای خود سرنوشت و سرگذشتی دارند. همه در یک سطح نیستند. عمری یکسان ندارند. برخی از آنها روزی جامه وجود به تن میکنند، روزی خریده و خوانده میشوند، و روزی دیگر خاموش و بیصدا رخت برمیبندند و میروند. عمر این دسته از کتابها ممکن است در میان یکی دو نسل کشدار هم باشد. با استقبال بازار مواجه گردند و چندین بار تجدید چاپ شوند. حتی بعد از حیات صاحب اثر نیز همچنان چاپ شوند و اقبال مشتری را به روی خود ببینند. اما رفته رفته سایهشان در زمانهای دیگر رو به کاهش میرود، تا جایی که سرانجام برای همیشه از صحنه تاریخ محو میشوند. شاید بتوان گفت بیشتر کتابها در این زمرهاند.برخی هم شوربختانه فروش نرفته و خوانده نشده جوانمرگ میشوند و راهی دیگ خمیر میگردند تا در دمای سوزان آن تبدلی دیگر بیابند؛ در کالبد کارتن و مقوایی شاید! ظاهرا این موجودات بی-اقبال سهمشان از لطیفه حیات همین بوده که روزی هیاتی شکیل و خوشترکیب پیدا کنند و چندی زینتبخش قفسههای کتابفروشی و کتابخانهای شوند. آنها مادام که در قفسههای کتاب خاک میخورند سرد و بیجنبش، تشنه یک نگاهاند تا مگر دستی به سویشان دراز شود و اوراق بستهاشان را باز کند. دریغا که همچنان باید در انتظار بمانند و جان بفرسایند. این دسته از کتابها در تشبیه به کرم درون پیله میمانند که هیچگاه پروانه نمیشوند تا در آسمان اندیشهای به پرواز درآیند و گرد دانش را بر سر و روی خوا, ...ادامه مطلب
کتابهای آسیب دیده!احمد راسخی لنگرودیدر فضای مجازی اطلاعیه ای انعکاس یافت با این عبارت: «پیاده رو کریم خان، فروش کتابهای آسیب دیده تا پنجاه درصد تخفیف، از میرزای شیرازی تا ماهشهر، پنجشنبه و جمعه 6 و 7 مرداد، 5 عصر 9 شب.» جالب اینکه، چهار ناشر دست به این ابتکار زده بودند: نشر ثالث، نشر چشمه، نشر گویا، و نشر نگاه. این نوع اطلاعیه برایم قدری تازگی داشت. به ویژه آن بخش از اطلاعیه که آمده بود: «فروش کتابهای آسیب دیده»! راستش، همه جور آسیب دیدگی شنیده و دیده بودم الا این نوع آسیب دیدگی! خیلی دلم میخواست بدانم موضوع چیست؟ آسیب دیدگی کتاب دیگر چه صیغه ای است؟! کتاب که خودش همینجوری، به زبان هم نیاوری آسیب دیده هست! به زبان آوردنش دیگر برای چیست؟! آسیبی برای کتاب از غربت و مهجوریت بالاتر؟!باری، این اطلاعیه کنجکاوی ام را برانگیخت. هیچگونه تعللی را جایز ندانستم، در اولین فرصت رفتم پیاده روی کریمخان؛ یعنی همانجا که کتابهای آسیب دیده را به آفتاب میکشانند و به چشم مشتریان میآورند! تصور اولیه ام این بود که پیاده روی کریمخان از حد فاصل خیابان میرزای شیرازی تا خیابان ماهشهر را قرق کرده اند برای برگزاری یک مراسم باشکوه برای کتابهای آسیب دیده، و جماعت انبوهی هم لابد چشم کنجکاو افکنده اند به میزان این آسیب دیدگی و نهایتا دستانی در پی خرید. به پیاده روی نشر چشمه که رسیدم از این کتابهای آسیب دیده اصلا خبری نبود؛ نه کتابی بود و نه جماعتی؛ نه خریداری بود و نه فروشنده ای. به اطراف مینگریستم که اطلاعیه ای نظرم را جلب کرد. این اطلاعیه روی درب ورودی کتابفروشی نصب شده بود. همان اطلاعیه که در فضای مجازی دیده بودم. با احتیاط، درب کتابفروشی را باز کرده رفتم داخل. مشتری در داخ, ...ادامه مطلب
روزنامه اطلاعات - چهارشنبه 21 اسفند 1398- احمد راسخي لنگرودي ما ايراني هستيم و سرزمين ما ايران. مهر و دوستي نشان كشور ماست. ديگران ما را با اين نشان ميشناسند. اين نشان پشتوانه تاريخي ماست؛ هويت و سرم, ...ادامه مطلب
احمد راسخي لنگروديهماي سعادت دگربار به دام من افتاد. صبح روز آدينه بود كه جناب مهديزادهي جوان براي چندمين بار اين اشعث را به صوب كاشان فراخواند. پاي در ركاب عشق نهاده، رفتيم. ميرفتيم و ميگفتيم؛ از , ...ادامه مطلب
سفر چيست و حضر كدام؟!احمد راسخي لنگروديگاه كه دلم ميگيرد هوس سفر ميكنم؛ چه آنكه درازناكي حضر قلبم را سخت ميفشرد؛ نفس كم ميآورم. ديواره حضر هرگاه بلندا ميگيرد فضاي حضور را بر من تنگ ميدارد. در چنين حالتي جسم و جانم تنگنا ميگيرد؛ چندان كه نتوانم خود را بيابم و بيآزمايم. راستي را! سفر چيست و حضر كدام؟! هوس سفر چه وقت آدمي را دست ميدهد و حضر در كدامين ايستگاه ديگر خستهكننده ميآيد؟ چگونه ميتوان حضور را در درازناكي حضر به زيبايي تجربه كرد؟ به گمانم اين تجربه هيچگاه دست نميدهد. حضور در رفتن و مسافرشدن است، و نه ماندن و اسير آب راكد بركه شدن! به قول مولانا: اي نشسته تو در اين خانه پر نقش و خيال خيز از اين خانه برو رخت ببر هيچ مگو در حضر همه نگاهها معطوف به امر نزيك است؛ اين از كمي است. در چارديواري حضر چشمها هم تنبل ميشوند؛ ياراي دورتر ديدن را ندارند! اصلا آدمي در حضر تنگچشمي ميگيرد. واژگان ادبي به گل مينشيند. قدرت تحمل يكديگر پايين ميآيد و پشت همگويي و پشت هماندازي شيوه رايج آدميان ميشود. در حضر سقف ديدنيها و گفتنيها كوتاه است؛ به اشارهاي فراچنگ ميآيد. گامها به تناسب محدوده جغرافيايي كوتاه و كوتاهتر ميشوند. در حضر سطره, ...ادامه مطلب
سفر به هند (بخش چهارم و پاياني) احمد راسخي لنگرودي شهر آگرا ساعت 30/9 بار و بنه را بسته راهي سومين شهر يعني «آگرا» ميشويم. از جيپور تا آگرا 220 كيلومتر راه است و جاده به صورت اتوبان. توقفهاي هرازگاهي را مستثني كنيم قريب 5 ساعتي تا مقصد راه داريم. در مسير در یک رستوران بین راهی توقف ميكنيم. نسبتا تميز و شيك است؛ همراه با سرویس بهداشتی قابل قبول. در حاشيه شهر معبدي است هندو. موسوم به «لكشمي». تماما از سنگ مرمر ساخته شده است و بسيار زيبا. كفشها را در ورودي معبد از پا درآورده، داخل كيسه ميكنيم. تصويربرداري از داخل معبد ممنوع است. در داخل معبد آيين هندو اجرا ميشود. سه هندو با لباسهاي مخص,سفر,هند,بخش,چهارم,پاياني ...ادامه مطلب
سفر به كوالالامپور (قسمت دوم) احمد راسخي لنگرودي مردكا صبح روز بعد، يعني پنجشنبه بعد از صرف صبحانه با تور رفتيم گشت شهري. از ميدان «مردكا» و گالري ميدان گرفته تا كارخانه توليد شكلات و معبد چيني ديدن كرديم. در اين ميدان بود كه اتحاديه جك در 31 اوت 1957 از قدرت خلع شد و همين امر باعث استقلال مالزي از استعمار انگليس گرديد. از اين رو بود كه نام «مردكا» (Merdeka) كه به زبان مالايي به معني استقلال است براي اين ميدان برگزيده شد. نام «مردكا» زماني در اين ميدان شنيده شد كه نخستوزير عبدالرحيم در مقابل ساختمان پارلمان ايستاد و پرچم مالزي را بلند كرد و فرياد برآورد: «م,سفر به كوالالامپور,سفر به مالزی,سفر به مالزي,سفر به مالزی و سنگاپور,سفر به مالزی در ماه رمضان,سفر به مالزی بدون تور,سفر به مالزی نی نی سایت,سفر به مالزی با تور,سفر به مالزی در تابستان,سفر به مالزی یا تایلند؟ ...ادامه مطلب