خانه ای دور از خانه

ساخت وبلاگ

خانه'>خانه‌ای دور از خانه

احمد راسخی لنگرودی

روزنامه اطلاعات- چهارشنبه ۲۴ اسفند ۱۴۰۱

پاتوق و پاتوق‌نشینی در ایران

«پاتوق» واژه‌ای است که بیشتر در زبان عامیانه به کار می‌رود و در اصل به معنی محل تجمع است. به هر نوع گرد هم‌آمدنی در فضاهای محدودی از شهر، پاتوق می‌گویند، البته با کارکردهای متفاوت، بسته به طبقه اجتماعی‌ای که در آن قرار دارد. از گذراندن اوقات فراغت و بحث و گفتگو و کسب خبر گرفته تا محلی برای پیدا کردن کار و انجام معاملات و دادوستدهای روزانه را می‌توان از کارکردهای متنوع پاتوق برشمرد. «پاتوق» مرکب است از «پا»ی فارسی به معنای محل و جای، و «توق» ترکی به معنای نیزه و رأیت. تعریف «توق» در لغتنامه دهخدا چنین است: «نیزه کوتاهی است که دُم اسب بر سر آن بندند و بر فرازش گویی زرین آویزند و پیشاپیش حکام و سرداران برند» و پاتوق را چنین معنی کرده است: «محل عادی اجتماعات لوطیان». فرهنگ فارسی عمید می‌گوید: «پای عَلَم، جایی که پرچم را نصب کنند و گروهی در آن جمع شوند. جایی که در ساعت‌های معین عده‌ای در آنجا جمع شوند.» در بیانی دیگر «پاتوق موقعیتی است که در آن عده‌ای از افراد به ‌طور آزادانه جمع‌ شده و برخلاف کارهای روزانه‌شان که به عنوان وظیفه و شغل بدان مشغول بوده‌اند، به فعالیت‌هایی می‌پردازند که از روی علاقۀ آنها بوده و کمتر تناسبی با وظایف شغلی‌شان دارد.»۱

امروزه با کوچک شدن فضای زندگی، ضرورت وجود پاتوق‌ها را در نظام شهری بیشتر می‌توان درک کرد. پاتوق‌ها در جامعه شهری بنا بر نظر جامعه‌شناس آمریکایی «ری اولدنبرگ» نقش مکان‌های سوم را برای شهروندان ایفا می‌کنند. بدین معنا که نه خانه شخصی قلمداد می‌شود که حکم مکان اول را پیدا کند و نه محل کار است که در حکم مکان دوم به شمار آید. مکانی است برای پناه بردن از خانه و کار؛ به تعبیری خانه‌ای دور از خانه. بر پایه این نظر، مکان اول قلمرو شخصی افراد محسوب می‌شود و مکان دوم محل کسب و کار که افراد را در چارچوب‌های معین به موجودی مولد تبدیل می‌کند، و مکان سوم نیز به عنوان «قلب نشاط اجتماعی یک جامعه» محلی است برای گردهمایی و ملاقات‌های عمومی و قرارگرفتن در حلقه‌های دوستی. از نظر اولدنبرگ این مکان‌ها چنین ویژگی‌هایی دارد: جدی نبودن، سادگی فضا، همسطحی افراد، غیررسمی و در دسترس بودن. گفتگو به منزله مهمترین و اصلی‌ترین فعالیت این مکان‌هاست و بخشی از زندگی جمعی‌اند؛ جایی است که می‌توان با آن به کشف هندسه زندگی اجتماعی پرداخت. شهر علاوه بر وجود آن دو مکان، نیاز به این مکان ‌سوم نیز دارد تا بتواند کار خوب را خوب انجام دهد. لذا شهری موفق است و به معنای امروزی مدرن شناخته می‌شود که این سه مکان را با هم داشته و برای حفظ آرامش بین این سه حوزه تعادل برقرار نماید.

پاتوق‌ها مکان‌های عمومی و دور از کار و خانه‌اند و نیازی از مجموعه نیازهای انسان را برآورده می‌سازند و نقشی را در هویت فضاهای شهری ایفا می‌کنند. بی‌توجهی به این نیاز، به انواع بیماری‌های روحی و روانی می‌انجامد؛ لذا یکی از لوازم زیست جمعی شناخته می‌شوند. هر کس نیاز دارد ساعاتی از اوقات فراغتش را در پاتوق مورد علاقه خود بگذراند. این نیاز ریشه در سرشت جمعی او دارد. او از اینکه در مواقعی خود را در جمع مورد نظر پیدا کند و ارتباطی چهره به چهره با افراد آشنا و ناآشنا ایجاد نماید، خرسند می‌شود. از اینکه بدون تنش و هیچ‌ حاشیه‌ای، گفتگویی ساده با دیگری بکند، شادمان می‌شود. در چنین جمع‌هایی زندگی‌اش از یکنواختی درمی‌آید. پاتوق‌ها زمانی جایگاه واقعی خود را پیدا می‌کنند که در این راستا باشند؛ یعنی نقطه اتکایی برای باشندگانش فراهم آورند.

این مکان‌ها زمینه و بستر مناسبی برای ایجاد و گسترش روابط اجتماعی و ارتقای تعاملات جمعی فراهم می‌آورند. «خودجوش و خودانگیخته هستند و با هویت اشخاصی که آن را تشکیل داده‌اند، گره می‌خورند. اگر این افراد نباشند، پاتوق هم معنی ندارد.»۲ هر پاتوقی سبکی از زیستن را فراهم می‌آورد. فضای حاکم بر آن، نحوه نشستن، نوع پوشش، رفتار اجتماعی و محتوای گفتگوها و نیز کیفیت مواد غذایی و نوشیدنی، جملگی به این امر اشاره دارد. لذا به طور نسبی می‌توان طرز تفکر و نگاه یک شخص را به زندگی بر اساس پاتوقی که در آن رفت ‌و آمد می‌کند، حدس زد.

ارزش پاتوق‌ها در باهم بودن و هم‌کلام شدن با دیگران است و نه مدت زمانی که صرف نوشیدن و خوردن می‌شود؛ چرا که زمان صرف شده برای خوردن و نوشیدن را در مکان اول و دوم هم می‌توان داشت. مکان‌های سوم راهی است عملی برای مقابله با کناره‌گزینی و اجتماع‌گریزی که گهگاه به جان آدمی می‌افتد و موجبات رنجش و آزردگی روان را فراهم می‌آورد.

کارکرد پاتوق

پاتوق‌ها بسیار لازم‌اند، آن‌هم در عصری که ما با انواع و اقسام بحران‌ها مواجهیم؛ عصر اضطراب و دلهره و تنهایی، عصر خشم و نارضایتی و بی‌اعتمادی، عصر هجمه فضای مجازی و شبکه‌های افسارگسیخته رسانه‌ای، و در یک کلام عصر در خود فرورفتن و از جمع گریختن. پاتوق انسان را از فشارهای روحی ناشی از عوارض زیانبار دنیای ماشینیزم می‌رهاند و می‌تواند کیفیاتی اجتماعی را در خود زمینه‌سازی کند. قدرت آن را دارد که با یک نظر به چشم بیاید، توجه ناآشنایان را بدون برنامه‌ریزی قبلی در گذر از خیابان در یک روز تابستان به خود جلب کند و آنها را در حلقۀ گشوده خود بکشاند. جاذبه پاتوق و پاتوق‌‌نشینی چندان هست که به‌سادگی نتوان از کنارش گذشت و تحت تأثیر کشش‌های اجتماعی‌اش قرار نگرفت. حضور در آن برای پیوستن به جمع، احساس مشترکی را در افراد ایجاد می‌کند که در سایر جاها کمتر دیده می‌شود. همین اماکن عمومی، محله و حتی شهر را زنده نگه می‌دارند. ظرفیت گفتگو را در بین افراد ارتقا می‌بخشند و مهمتر اینکه، در این عصر فنّاوری مانع از احساس شئ‌بودن انسان می‌شوند. انسان را به «من» خود در نسبت با «دیگری» متوجه می‌سازند و درد تنهایی را تسکین می‌بخشند. این ویژگی‌ها برای انسان امروز اهمیت تام دارد.

گذشته از اینها، پاتوق‌ها خاطره‌انگیزند. شور و شوقی در فضای شهری می‌آفرینند. زندگی شهری و شهروندی را طراوت و شادابی می‌بخشند. مکانی است برای دیدن و دیده‌شدن و افزایش توان مشارکت‌پذیری افراد در کارهای جمعی. شهر بی‌پاتوق، بی‌فروغ است؛ عاری از نشاط و شادمانی است؛ زنده و بالنده و پویا نیست. احساس رخوت و خستگی و دلمردگی مشخصۀ بارز چنین شهری است.

این میدان‌های اجتماعی، عصری‌اند. بدین معنا که با تغییر نسلها رنگی دیگر به خود می‌گیرند. برحسب شرایط و اقتضائیات زمان تغییر چهره می‌دهند. پوست عوض می‌کنند. متناسب با تغییرات نسلی و نوع نیازشان، شکل و شمایل خود را تغییر می‌دهند و به رنگی دیگر درمی‌آیند؛ در غیر این صورت بر اثر فشار تغییرات زمانه و دگرگونی نسلی، ره به تاریخ می‌سپرند. به همین‌رو، پاتوق‌ها انواع و اقسامی دارند؛ برخی از آنها سنتی‌اند و برخی مربوط به عصر جدید که به تناسب اوضاع سیاسی، اقتصادی و اجتماعی حاکم بر کشور، در زندگی جمعی پدیدار شده و می‌شوند؛ از آن جمله‌اند: قهوه‌خانه‌ها، زورخانه‌ها، چهارراه‌ها، میادین، پیاده‌راه‌ها، انجمن‌ها، رستوران‌ها، کتابخانه‌ها، کتابفروشی‌ها، حسینیه‌ها، هیأت‌ها، مساجد، تکایا، خانقاه‌ها، کافه‌ها، گالری‌ها، احزاب، پارک‌ها، باشگاه‌ها، فرهنگسراها، دایره‌المعارف‌ها، خانه‌موزه‌ها، کانون‌های صنفی، سینماها، تئاترها، کمپ‌های ترک اعتیاد، نشست‌های خانگی، محافل دوستانه و…

قهوه‌خانه، پاتوق‌ سنتی

قهوه‌خانه‌ها از شناخته‌شده‌ترین و ماندگارترین پاتوق‌های سنتی به شمار می‌آیند و ریشه‌ای نسبتا بلند در تاریخ کشور ما دارند. آغاز شکل‌گیری آن به دوره صفویه بازمی‌گردد؛ گویند شاه‌طهماسب شیفته محیط اجتماعی قهوه‌خانه‌ها بود و بسیاری از مواقع به قهوه‌خانه می‌رفت. در آن ساعتی می‌نشست و در حین نوشیدن قهوه با این و آن هم‌کلام می‌شد. حتی گفته‌اند گاه نمایندگان سیاسی کشورها را همراه خود به قهوه‌خانه می‌برد و به روایتی اولین قهوه‌خانه در قزوین به دستور وی به راه افتاد و آنگاه رفته‌رفته به جاهای دیگر نیز سرایت کرد.

قهوه‌خانه‌ در دوره قاجار رواج روزافزون یافت و در دل بسیاری از محله‌ها جای پایی برای خود باز کرد. قهوه‌خانه‌ها محل توجه جهانگردان و سیاحان غربی نیز بود، تا آنجا که توصیفش در سفرنامه‌های برخی از آنها نقش بسته است. «پیر لوتی» ـ نویسنده و جهانگرد فرانسوی ـ در سفری که در مقام افسر نیروی دریایی در دوره مظفرالدین‌شاه به اصفهان کرد، از قهوه‌خانه‌ها یاد می‌کند و حتی یکی از آنها را پاتوق عصرگاهی خود کرد: «من کم‌کم دارم به این شهر عادت می‌کنم. تنها بیرون می‌روم و در پیچ و خم‌های کوچه‌های تاریک سرگردان نمی‌شوم. در میدان مسجد و حصار ویران شهر، در قهوه‌خانه کوچکی که هر روز عصر به آنجا می‌روم، مرا با گرمی می‌پذیرند و فوراً قلیان می‌آورند و ضمنا برای معطر شدن آب قلیان، بهار نارنج یا دو سه گل سرخ در کوزه آن می‌اندازند. هنگام غروب به خانه بازمی‌گردم.»۳

خاطرات سفر «کلود انه» جهانگرد، نویسنده و روزنامه‌نگار فرانسوی در آغاز مشروطیت و در نیمه اول قرن بیستم، تصویر جالب‌تری از این پاتوق‌های ایرانی ارائه می‌دهد: «قهوه‌خانه‌های ایرانی در کنار راه نزدیک به هم، قطار شده‌اند. اینها در حقیقت اتاقک‌های گلی ایوان‌مانندی هستند که نمای‌شان یکسره باز است و چراغ‌های نفتی آنها را کاملا روشن کرده‌اند. شب که می‌شود، مردم اطراف یعنی کسانی که در شالیزارها و مزارع تنباکو کار می‌کنند و یا آنهایی که تمام روز را به استراحت و خواب می‌گذرانند، در این قهوه‌خانه‌های روشن جمع می‌شوند، روی حصیرها دراز می‌کشند و به کشیدن چپق‌های بزرگی مشغول می‌شوند که آنها را دست به دست می‌گردانند، چای می‌نوشند و یا سرگرم تماشای جاده می‌شوند که شب‌هنگام رفت و آمد در آن بیشتر می‌شود. برای یکدیگر قصه می‌گویند یا سرشان به مشغولیت مهم این روزگار یعنی بحث در مسائل سیاسی روز گرم می‌شود. در این گوشه سخنرانی را می‌بینید که با حرکات شدید سر و دست می‌خواهد دلایل محکم و استوار خود را به خورد جمعیت بدهد و آنها با دهان‌های بازمانده از تعجب و تحسین به او گوش فرامی‌دهند. آن‌طرف‌تر آتش بحثی گل انداخته است و همۀ چشمانشان از شدت هیجان برق می‌زند. کاروان‌ها رژه می‌روند. شترهای عظیم‌الجثه و باشکوه به دنبال هم روان‌اند و با بی‌اعتنایی به این ضیافت‌های کوچک می‌نگرند، اما پیداست که خیلی دلشان می‌خواهد آنها را نیز به این ضیافت‌ها بخوانند، لذا سرشان را که در انتهای گردنی دراز و کشدار قرار دارد تکان می‌دهند و زنگوله‌های خود را به صدا درمی‌آورند، انگار می‌خواهند شاگر قهوه‌چی را صدا بزنند و متوجه خود کنند!»۴

قهوه‌خانه‌ها چنان‌که «کلود انه» در سفرنامه‌اش آورده، پایگاهی بود برای تجمع و دورهم‌نشینی گروهی از مردم کوچه و بازار که بیشتر از طبقات پایین و نسبتا محروم جامعه و از صنف کشاورزان و کارگران زحمتکش همچون بنا و معمار و نقاش و کارگرهای ساختمانی بودند. در آنجا قهوه و قلیان و چپق، و گاه دیزی و غذاهای ساده تهیه می‌شد، بعدها چای جای قهوه را گرفت؛ اما همچنان نام قهوه‌خانه باقی ماند. جایی کمابیش تجلی‌گاه نمادهای سنتی؛ جایی که در و دیوارش با انواع پرده‌ها، عکسها، تبرزین‌ها، کشکول‌ها آراسته بود. از آن بوی چای و انواع صداهای آشنا و صمیمی شنیده می‌شد؛ از قلقل قلیان و سمارهای مسی بزرگ و صداهای درهم مشتریان و پرندگان خوش‌نوا گرفته تا آوای چای‌خبرکن و به هم خوردن نعلبکی و استکان‌های خالی در دستان قهوه‌چی. از یاد نباید برد برپایی مجالس نقالی و شاهنامه‌خوانی و اسکندرنامه‌خوانی و مدح‌خوانی در برخی از قهوه‌خانه‌ها را که بیشتر در عصرها و شبها اجرا می‌شد. گهگاه سروکار افراد و گروه‌های اجتماعی بالا نیز به آنجا می‌افتاد و رونق آن را دوچندان می‌کرد.

همچنین است نقش مهم قهوه‌خانه‌ها در انتقال اخبار در مقاطع حساس تاریخی، خاصه در عصر مشروطه که قهوه‌خانه‌ها محلی برای بیان افکار و اخبار تازه بود. می‌توان گفت: در آن زمان که بی‌سوادی در کشور غلبه داشت و فرهنگ شفاهی حاکم بود، یکی از منابع مهم خبری همین گفتگوهای قهوه‌خانه‌ای شمرده می‌شد. قهوه‌خانه و سنت قهوه‌نشینی چنان در فرهنگ ایرانی جا باز کرد که سر از فرهنگ عامیانه و ضرب‌المثل‌ها درآورد؛ آن‌هم بیشتر حول محور قهوه‌خانه قنبر: «مگر قهوه‌‌خانه قنبر است؟» یا «اینجا مثل قهوه‌خانه قنبر است»، کنایه از جای شلوغ و پر صدا و همهمه. این قهوه‌خانه از معروف‌ترین‌های قهوه‌خانه‌های عصر ناصری بود، در خیابان ناصری تهران، ناصرخسرو کنونی. اگرچه امروزه دیگر نشانی از آن نیست، اما همچنان نامش بر سر زبان‌هاست. صاحب این قهوه‌خانه، قنبر بود، از سیاه‌های حبشی. در این قهوه‌خانه کسی مجاز به روزنامه خواندن نبود؛ در عوض «درویش‌مرحب» شاهنامه را نقالی می‌کرد. تردستی، شعبده‌بازی و مداحی از دیگربرنامه‌های قهوه‌خانه قنبر بود.

قهوه‌خانه‌های سنتی همیشه مشتریان خود را داشتند و امروزه نیز رونق گذشته را دارند. کمتر فرد مسنی هست که سروکارش برای یک بار هم که شده، به آنجا نیفتاده باشد. امروزه تجمع این پاتوق‌های عمومی بیشتر در نقاط روستایی و محروم‌نشین شهری دیده می‌شود.

کافه

از قهوه‌خانه‌های سنتی که بگذریم، در میان انواع و اقسام پاتوق‌ها، اعم از آنها که منسوخ شده‌اند یا کم و بیش هستند و مشتریان خود را دارند، باید از کافه‌ها نام برد که از جلوه‌های عصر مدرن محسوب می‌شوند و ریشه در فرهنگ غرب دارند. کافه‌‌ تغییر شکل‌یافتۀ همان قهوه‌خانه‌ است. با این تفاوت که در قهوه‌خانه‌ طبقات پایین جامعه، آنهم منحصراً مردان پشت میزهایی دراز با عرض کم، گرد هم می‌آیند و در کافه طبقه متوسط یا بالای جامعه، اعم از مرد و زن؛ با برگه‌ای بر روی میزهای پراکنده از انواع نوشیدنی‌ها و خوراکی‌های گرم و سرد.

جعفر شهری در کتاب «طهران قدیم» کافۀ «لُقانطه» را قدیمی‌ترین کافه تهران معرفی می‌کند که در زمان خود اسم و رسمی داشت و افراد زیادی را از طبقات مختلف به سوی خود می‌کشاند. شعبه‌ای از آن نیز در میدان بهارستان قرار داشت. کافه لقانطه از آن نمادهای سنتی چیزی کم نداشت: جلویش حوض کاشی زیبایی با فواره وسط پیاده‌رو قرار داشت، دورش گلدان و قلیان چیده شده بود. در داخل کافه نیز حوض با ماهی‌های قرمز بود. در و دیوار و سقفش هم مزین بود به عکسها و تابلوها و دیوارکوب‌ها و چلچراغ‌ها. این کافه در اطراف توپخانه و ابتدای خیابان باب همایون قرار داشت و از آنِ شخصی بود به نام غلامحسین‌خان مولایی، از دانشجویان ایرانی در پاریس. تاریخچه این کافه با انقلاب مشروطه، یعنی در دوره مظفرالدین شاه گره خورده است. زمان راه‌اندازی آن به سال ۱۲۸۵ بازمی‌گردد.

غروب‌ هر روز کافه لقانطه پاتوقی بود برای رجال و اشرافی که با کالسکه و اتومبیل، خود را به آنجا می‌رساندند. علاوه بر چای و قلیان، با بستی و فالوده نیز از مشتریان پذیرایی می‌شد. به‌تدریج در سالهای بعد پای روزنامه‌نگاران و نویسندگان نیز به لقانطه کشیده شد و به آن رنگ و صبغه فرهنگی داد. همین کافه لقانطه سرآغاز پیوند روشنفکران ایرانی با کافه و کافه‌نشینی شد.

پاتوق‌های فرهنگی

رفته‌رفته کافه‌های کوچک و بزرگ دیگری باز شد و بدین‌سان جماعت کافه‌نشین افزایش یافت و توجه منورالفکرهای تحت تأثیر فرهنگ فرانسه به این مکان‌‌های سوم جلب شد؛ به طوری که در دوره‌ای، کافه‌ را به عنوان یکی از پاتوق‌های اصلی خود برای دیدارها و گفتگوهای فرهنگی برگزید. وجود کافه‌های روشنفکری در آن زمان که بخش معتنابهی از جامعه بی‌سواد بودند و دچار فقر فرهنگی، از هر جهت مغتنم بود؛ محلی بود برای حشر و نشر افراد معمولی با قشر تحصیلکرده جامعه. مجالی بود فراهم برای آشنایی مردم کوچه و بازار با نویسندگان و شاعران پیشرو ایران که در عصر شکوفایی ادبیات نوین جهانی، نظم و نثر جدید فارسی را دنبال می‌کردند. همین دورهمی‌های کافه‌ای بود که در کنار نشریات، جُنگ‌ها و مجامع ادبی بیشترین نقش را در پرورش یک نسل از نویسندگان و شعرا و دگرگون کردن سطح ذوق و سلیقه اهل ادبیات داشت.

پاتوق‌های فرهنگی که مصادیق بارزش را امروزه باید در برخی از همین کافه‌ها، کافه‌کتاب‌ها، انجمن‌های ادبی، کتابفروشی‌ها، و نیز در ابعادی محدودتر خانه‌ نویسندگان و شاعران و هنرمندان جستجو کرد، چهره دیگری از نظام پیچیده شهری را ترسیم می‌کنند. این پاتوق‌ها بخشی از سلسله اعصاب شهری است و سیمای فرهنگی شهر را دلنشین‌تر و تاثیرگذارتر می‌کنند. این کانون‌ها به خرده‌موزه‌های شهری می‌مانند و تقاضایی برای کتاب‌ها پدید می‌آورد؛ ارزش مطالعه را در میان مخاطبان تقویت می‌بخشد؛ مشتریان خود را هرچه بیشتر به سوی مطالعه سوق می‌دهد.

بخشی از امتیازات شهر را همین کانون‌های فرهنگی تشکیل می‌دهند که نویسندگان و هنرمندان را از خلوت خانه‌ بیرون می‌آورند و به میان توده‌ها می‌کشانند؛ در واقع نقش پل ارتباطی را میان طبقه روشنفکر و توده ایفا می‌کنند. به جمع‌ فرهنگی‌شان بیش از پیش هویت می‌بخشند. این پاتوق‌ها به همان اندازه که گسترده‌تر می‌شوند، در مشارکت و دامن‌زدن به تحولات اجتماعی نقش مؤثر می‌یابند.

این پاتوق‌ها ظرفی است برای شکل‌گیری سرمایه‌های اجتماعی و اندوخته‌های فکری. امکانی است برای آگاهی از اندیشه‌های نو و تجربه‌های جدید؛ ظرفیتی است برای طرح پرسش و تقویت توان پرسشگری و نیز به کار گرفتن زبان انتقادی در برابر نهاد قدرت. اگر نبود چنین تنفس‌گاه‌هایی، شهر چیزی کم داشت و زندگی بر اندیشمندان، اهل قلم و جماعت کتابخوان تنگ می‌آمد. وجود این پاتوق‌ها روشنایی و خانه امید و مایه دلگرمی است. موجب حس تعلق خاطر در اهل فرهنگ می‌شود.

نباید انگاشت همه پاتوق‌نشینان یک فکر و نظر دارند یا مرام و مسلک‌شان یکی است؛ لازمه پاتوق‌نشینی همفکری و وحدت عقیده و نگاه نیست. پاتوق‌های فرهنگی جنبه کاری هم دارد؛ کاری از جنس تولیدات فرهنگی. جایی است مساعد برای بروز استعدادهای نهفته‌ای که هر یک هدایتگر به مسیر هموار فرداست. فضایی فراهم برای سوژه‌یابی و آموختن.

نویسندگان، شاعران و هنرمندان به منزله سرمایه‌های ملی، ستون‌های اصلی این پاتوق‌ها هستند. روح جاری در این پاتوق‌ها، وامدار حضور شخصیت‌های علمی، نشست‌ها و بحث‌های ادبی، فلسفی و هنری آنهاست. در غیاب این ستون‌های اصلی، پاتوق‌های فرهنگی بی‌فروغ‌اند. لازمه پویایی پاتوق‌های فرهنگی، دیده شدن و قرار گرفتن اینان در جایگاه خود است. با کارویژه‌هایی چون دورهم‌نشینی، خواندن و نوشتن، گفتن و شنیدن و راهنمایی کردن. در نبود آنان، پاتوق‌ها دکوری بیش نیست و امتیاز فرهنگی بودن خود را از دست می‌دهد. مثل سایر پاتوق‌ها خلاصه می‌شود در ابعاد هندسی و زوایای معماری. بی‌شک حضور نامداران فرهنگی و هنری در میان توده‌ها از طریق همین پاتوق‌ها، می‌تواند تحولی در فرهنگ و هنر ایجاد ‌کند.

شمار پاتوق‌های فرهنگی در جوامع غربی کم نیست. رایج‌ترین آنها کافه‌های روشنفکری است که روشنفکران و صاحبان آثار ادبی و فلسفی و اجتماعی در آنها جمع می‌شوند و به بحث و گفتگو و داد و ستد اندیشه می‌پردازند. بسیاری از آنها در قالب مکتب‌ها و نحله‌های فکری، فلسفی، ادبی و هنری ظاهر شده و بیش و کم شهرت جهانی یافته‌اند. هر یک از آنها در نوع خود منشأ آثار بوده و گاه اندیشه‌هایی را در سطح جهان متاثر ساخته‌اند. در دوره‌ای برای خود آوازه‌ای داشتند و در حال حاضر از آنها نام و شماری از میراث‌های ارزشمند فکری باقی است. از جمله معروف‌ترین آنها عبارتند از: حلقه فلسفی وین، مکتب فرانکفورت، مکتب شیکاکو، اصحاب دایره‌المعارف فرانسه، مکتب بوداپست، مکتب سوررئالیسم، مکتب‌ هاروارد، نحله الحادی اگزیستانسیالیسم سارتر و نمونه‌های بسیار دیگر. البته نباید از نظر دور داشت که پاتوق‌های فرهنگی در نظام شهری به نوعی، هم دیده می‌شوند و هم دیده نمی‌شوند؛ دیده می‌شوند از سوی جماعتی که اهل اندیشه، کتاب و فرهنگ‌اند و کتاب بخشی از زندگی‌ روزانه‌شان را تشکیل می‌دهد. دیده نمی‌شوند از سوی کسانی که سروکاری با این کالای فرهنگی ندارند. خواندن اصلا در برنامه زندگی‌شان جایی ندارد. هر چه سطح فرهنگی شهر ارتقا یابد و هر قدر حوزه سیاست فراخ‌تر گردد و قدرت سیاسی رو به گشاده‌دستی میل کند، این پاتوق‌ها بیشتر جلب نظر می‌کنند.

پی‌نوشت‌ها:

۱٫ تقی آزاد ارمکی، «پاتوق و مدرنیته ایرانی»، ص۲۱رر ۲٫ همان، ص۳۲رر۳٫ پیر لوتی، «به سوی اصفهان»، ترجمه بدرالدین کتابی، ص۱۳۱رر ۴٫ کلود انه، «اوراق ایرانی»، ترجمه ایرج بروشانی، صص۱۸ـ۱۹٫

راسخي لنگرودي...
ما را در سایت راسخي لنگرودي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rasekhi1337o بازدید : 58 تاريخ : يکشنبه 28 اسفند 1401 ساعت: 12:43