گرفتار در بندهاي زندگي لزوم پرسش از «معناي زندگي»، خاصه زماني بيشتر خود را نشان ميدهد كه نگاهي به زندگي خود و اطرافيان خود بيفكنيم. ما امروزه آنچنان در بندهاي دست و پاگير زندگي مادي خود غرقهايم كه به موضوعي جز مظاهر زندگي مادي نميانديشيم. متاسفانه گذراندن زندگي مادي، يگانه موضوع فكري بسياري از ما را تشكيل ميدهد. پيوسته به افزوني كمّي آن ميانديشيم و در اين طريق از هيچ كوششي فروگذار نميكنيم. زندگي ميكنيم، اما نميدانيم و در پي آن هم نيستيم كه بدانيم براي چه بايد زندگي كنيم و هدف از زندگي چيست؟ زندگي من در نهايت به كجا ميانجامد؟ اساسا چرا هستيم، به جاي اينكه نباشيم؟ ديگر اينكه از موضوعي چون پرسش از چيستي معناي زندگي و اينكه چه چيز زندگي را معنادار يا باارزش ميكند، غافليم.....