تهران، دهي كه هرگز شهر نبود چه رسد به سواد اعظمي كه امروزه ميشناسيمش، در جاي جاي اين سواد اعظم ميتوان هرنوع هياهويي را شاهد بود؛ هياهويي كُشنده اما كِشنده. شعلههاي كار و تلاش، و برعكس حيراني و سرگشتگي از زواياي آن سر بر ميكشد. جماعتي در كارند و جماعتي بهدنبال كار. چرخها پيوسته درگردشند و ماشينها درهم ميلولند. شعلههاي صنعت روشن و زبانه ميكشند؛ حركت ميآفرينند و دود به فضا ميپراكنند. آنچه همه دارند، اين شهر يكتنه دارد: نقطهاي پالايشگاه و نقطهاي ديگر تأسيسات نفت و گاز. انواع و اقسام فنّاوريهاي پيشرفته، نيروگاهها، واحدهاي توليدي و صنايع كوچك و بزرگ را در اطراف و اكناف اين شهر بزرگ ميتوان ديد. از آن طرف، خيابانهاي شلوغ و نفسگير، پاساژهاي پرمشتري شب عيد، محصولات لوكس و مدرن، و نيز دكانهاي كمرونق كوچههاي خلوت، و اجناس بُنجل و اسقاطي... همه و همه را در اين شهر بزرگ ميتوان شاهد بود. |
برچسب : نویسنده : rasekhi1337o بازدید : 143