سه شنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۸
دوست شاعری که در سراسر عمر به کتاب وابسته و دلبسته بود، این اواخر به علت شدت بیماری دیابت بهتدریج بینایی را از دست داد و از نعمت خواندن محروم شد؛ همان نعمتی که به گفته خود طی چند دهه همه لذت و دلگرمی زندگیاش را تشکیل میداد. یک روز برای عیادت به خانهاش رفتم. برحسب اتفاق یکی از روزهای «هفته کتاب» بود. دیگر آن شادابی همیشگی را نداشت. افسرده در زاویهای از کتابخانه نشسته بود و شکایت و فغان میکرد. برای آرامش، کتابی در دست گرفته بود و نالنده به نگارنده میگفت: «تا چندی پیش میدیدم و حالا نمیبینم. چندی پیش کتاب میخواندم و حالا دیگر قادر به خواندن نیستم. مگر میتوان بدون این (کتاب) زیست و بدون مطالعه روز را شب کرد؟» میگفت: «چشمی که نخواند بهتر است به خواب برود!» به یاد عبارت نغز ابراهیم ادهم افتادم که: «هیچ چیز بر من سختتر از مفارقت کتاب نبود؛ که فرمودند: مطالعه مکن.» آن دوست آرزوی مرگ میکرد و چندی بعد برای همیشه دست از سایش کتاب شست.....
راسخي لنگرودي...برچسب : نویسنده : rasekhi1337o بازدید : 173