احمد راسخی لنگرودیروزی بر حسب اتفاق، در مجلس جمعی از نویسندگان حضور یافتم. مجلسی بود نسبتا از سرشناسان و نامآوران قلم که گهگاه دور هم گرد میآمدند و در مسائلی چند گپ و گفت میکردند. در آن مجلس، پراکنده مباحثی بر سر زبانها رفت و حرفهایی در اطراف موضوعات متفرق زده شد. از میان انبوه موضوعات، موضوعی گُل انداخت و اسباب توجه و تأمل همگان شد. موضوع پیرامون اتفاقات در حوزه قلم و احوالات قلم در این روزها دور میزد. کمابیش نویسندگان حاضر در مجلس به نمونههایی از این اتفاقات و احوالات اشاره داشتند که نسبتاً درخور توجه میآمد. جملگی از مهجوریت قلم و دورافتادگی این سوگند مقدس الهی از میان مردم کوچه و بازار چیزها گفتند و از شوربختگی قلم در نقش جهانی گمشده در دل نالهها سر دادند. شرح حکایت آن مجلس تماماً شنیدنی است، بدین قرار:یکی از حضار که از نوجوانی جوهر نویسندگی را در خود آشکار یافته بود و آن را عشق وجود خود میدانست، آنچنان از تلخیها و مرارتهای رفته بر وادی قلم غضبناک و عصبی نشان میداد و در شرح ماجرا عجیب حالت تلواسه به خود گرفته بود که گفتمی الان است که برای همیشه با قلم و قلمدان وداعی جانانه کند و با یک توبه نصوحوار، دیگر از نوشتن دست بشوید و زندگی قلمی خود را با آنهمه قلماندازیهای سالیان متمادی به پایان رساند! فیالمجلس یاد سرخوردگی زنده یاد «بهآذین»، از کاغذ و قلم در نخستین سطرهای کتاب بسیار خواندنیِ «از هر دری» افتادم. آنجا که نوشته بود: «از هر چه کاغذ و قلم سرخورده شدم. تا آنجا که هنوز هم از دلزدگی و بیزاری کلامِ نوشته بیرون نیامدهام. و در این مدت، اگر هم چیزکی به روی کاغذ آوردهام، در همان چند صفحه نخست واگذاشته و پاره کردهام. که چه؟ به کجا میرسی؟ آنچه سرخیِ روزگار , ...ادامه مطلب
در دنیای امروز که فضای مجازی و شبکههای اجتماعی در تمام زوایای زندگی ما نفوذ کرده و می-رود چون لشکری قدرتمند همه ذهن و ضمیر ما را در اشغال خود درآورد، داشتن دغدغهای به نام کتاب کاغذی شاید برای برخی شگفتانگیز هم باشد.«یادداشتهای یک کتابباز!»نوشته: احمد راسخی لنگرودیناشر: همرخ؛ چاپ اول، پاییز 1402200 صفحه، 165000 تومان****در دنیای امروز که فضای مجازی و شبکههای اجتماعی در تمام زوایای زندگی ما نفوذ کرده و می-رود چون لشکری قدرتمند همه ذهن و ضمیر ما را در اشغال خود درآورد، داشتن دغدغهای به نام کتاب کاغذی شاید برای برخی شگفتانگیز هم باشد. چه شگفتانگیز و چه غیرشگفتانگیز، اما هستند کسانی که همچنان از این یار مهربان قدیمی با همان سیمای همیشگیاش رابطهای تنگاتنگ دارند. در مخیلهشان هم نمیگنجند روزی از آن جدا شوند. چراکه تنها کتاب کاغذی را کتاب می-دانند. اصالتی برای کتاب غیرکاغذی قایل نیستند. کتاب الکترونیکی را فاقد صورت انسانی میدانند؛ عاری از جسم، شکل و شمایل. انگار مزاحمی است که میخواهد لذت خواندن را از آنها بگیرد. این درست که کتاب الکترونیکی حجم و وزن فیزیکی ندارد، قابل دسترستر است، برای ما اصلا بار اضافی ایجاد نمیکند. در این خانههای قوطی کبریتی فضایی را اشغال نمیکند. برخلاف کتاب کاغذی هزینهای نیز به کتابخوان تحمیل نمیکند. درنتیجه، میتوان هزاران و حتی میلیونها صفحه کتاب را در تلفن همراه یا تبلت خود ذخیره کرد و با خود همه جا همراه داشت، وقت و بیوقت به سراغش رفت، اما با تمام این اوصاف کتاب کاغذی برای این افراد نقش و جایگاه دیگری دارد. از شان و منزلت دیگری برخوردار است. این عده خوشتر آن دارند که هیئت کتاب را ببینند. در برابرشان عرض اندام کند. آن را مثل سایر اسباب , ...ادامه مطلب
احمد راسخی لنگرودی، گروه کتاب الف، ۱۰ شهریور ۱۴۰۱امان از عوضیگرفتنهای آبروبرانداز! همینطور در خیابان میروی شباهت چهره تو را به اشتباه میاندازد؛ فکر میکنی این کسی که روبرویت قرار گرفته دوستته؛ همان دوستی که سالها پیش به دنبالش میگشتی و برای پیدا کردنش دوندگیها کردهای؛ با هیجان سلام میکنی و حسابی گرم می-گیری، هر چه با احساس جلو میروی جواب دلخواه نمیگیری!امان از عوضیگرفتنهای آبروبرانداز! همینطور در خیابان میروی شباهت چهره تو را به اشتباه میاندازد؛ فکر میکنی این کسی که روبرویت قرار گرفته دوستته؛ همان دوستی که سالها پیش به دنبالش میگشتی و برای پیدا کردنش دوندگیها کردهای؛ با هیجان سلام میکنی و حسابی گرم می-گیری، هر چه با احساس جلو میروی جواب دلخواه نمیگیری! تازه میفهمی عوضی گرفتهای؛ این او نیست، غریبه است! این اشتباه ممکن است برای چیزهای دیگر هم دست دهد. مثلا.... اما نه، بهتر است بروم سراغ اصل ماجرا. ماجرایی که بر این نگارنده رفته است خواندنی است:روزي به قصد رفتن به كتابخانه مجلس در مترو نشسته بودم. كنارم جوانی نشسته كتاب ميخواند. آنچنان غرق در خواندن بود و عجیب تمرکز گرفته بود که شلوغی درون مترو کمترین تاثیری در خواندن او نداشت. انگار در گوشهای از فضای خلوت کتابخانه است که کتاب میخواند. بیاختیار نگاهم به او جلب شد. یک نگاه به شکل و شمایل وی انداختم و یک نگاه به صفحات بازشده کتاب. از ظواهر امر چنين پيدا بود كتاب مرا ميخواند؛ با عنوان «غرب و قوميت» كه سالها پيش نشر اطلاعات به چاپ رسانده بود. تصورش را بکن، در میان خیل جوشان مسافران، تنها یک مسافر دیده شود که کتاب میخواند؛ آن کتابخوان هم کنارت نشسته باشد؛ شگفتآور اینکه کتاب تو را هم بخواند! یک اتفاق ب, ...ادامه مطلب
احمد راسخی لنگرودی، گروه کتاب الف، ۲۸ شهریور ۱۴۰۱، ۱۳:۱۴ 4010628083سالها پیش به اتفاق دو تن از دوستان رفته بودم ترمینال مسافربری. بعد از پایان سه روز تعطیلی، ترمینال مملو از مسافر بود؛ همه در انتظار اتوبوس بودند. هر نیم ساعت سر و کله یکی دو اتوبوس پیدا میشد.سالها پیش به اتفاق دو تن از دوستان رفته بودم ترمینال مسافربری. بعد از پایان سه روز تعطیلی، ترمینال مملو از مسافر بود؛ همه در انتظار اتوبوس بودند. هر نیم ساعت سر و کله یکی دو اتوبوس پیدا میشد. اصطلاح «یک کلاغ و چهل قلندر» را در اذهان زنده میکرد! در لابلای جمعیت فردي جوان توجهام را به خود جلب كرد. تعدادي كتاب در خورجين كرده بود و ميفروخت. چهرهاش به فروشندگان دورهگرد نمیخورد. حدس زدم دانشجوست که برای سد جوع به این پیشه پناه آورده است. در میان انبوه مسافران به دنبال مشتری کتابخوان میگشت. يك کتاب را در دست خود گرفته بود و با صداي نه چندان بلند بازاریابی میکرد:- «کتاب، فروشی داریم، کتاب. کتابخواناش بخرن!»آنگاه چند ثانیهای آرام میگرفت و نفسی تازه میکرد، دور و برش را مینگریست سپس همان صدا را به جریان میانداخت:- «کتاب، فروشی داریم، کتاب. کتابخواناش بخرن!»کلمهای هم به این عبارت اضافه یا کم نمیکرد. همان عبارت را عینا تکرار و بازتکرار میکرد. دانشجو بود و از رمز و راز دنیای بازاریابی همین اندازه بلد بود. با این اوصاف، از آنهمه مسافر کسی کمترین اعتنایی به او نمیکرد. چشمی او را نمیدید. گویی کسی طرف خطابش نبود. شاید هم اصلا کتابخوانی در میانشان دیده نمیشد که مخاطبش باشد! مگر نه اینکه او کتابخوانها را طرف خطاب قرار داده بود؟!به نزديكش رفتم. كنجكاوانه به عرض و طول كتاب مينگريستم. بسيار حجيم بود؛ بالغ بر چهارصد پانصد, ...ادامه مطلب