سارتر در ايران- يخش سوم

ساخت وبلاگ

دوشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۶

سارتر در ايران

احمد راسخي لنگرودي - بخش سوم

 

 


شريعتي نيز از جمله روشنفكران مؤثري است كه در پاره‌اي از انديشه‌هاي خود، مستقيما تحت تأثير و جاذبه اگزيستانسياليسم سارتر قرار دارد؛ چه در تلقي وي از انسان و چه در مشارکت در مبارزه با استبداد و استعمار و استحمار، رد پايي از نظرات و آراي سارتر را در مجموعه آثار وي مي‌توان ديد. البته آشكارا پيداست سارتر مورد نظر شريعتي، بيشتر سارتر سياسي و در نقش يك روشنفكر و مصلح اجتماعي است، و الا سارتر اگزيستانسياليست كه فلسفي و بن‌مايه مادي‌انگارانه دارد، كمتر مورد نظر شريعتي مي‌باشد. اينكه شريعتي در مقام يك پژوهشگر و محقق از فلسفه اگزيستانسياليسم سارتر كاملا آگاه بوده يا نه، پرسشي است كه جاي پرداختنش در اين مجال و مقال نيست. اما آنچه مسلم است اينكه شريعتي سارترشناس به معناي دقيق كلمه نبود. كمابيش در وقت اندكي كه داشت، چيزهايي از وي خوانده بود و حتي بخشهايي از كتاب «هستي و نيستي» سارتر را ترجمه كرده بود كه در جاهاي مختلف از آن استفاده مي‌كرد و يا در جاهايي كه لازم مي‌ديد، همچون كامو و كافكا و ماركس و ژيد و امه سه‌زر، به مناسبت نامي از سارتر مي‌برد. به‌ويژه آنكه در نوبتي مستقلا در حدود 25 صفحه به اگزيستانسياليسم سارتر پرداخته است و اشكالاتي نيز بر آن وارد كرده است.
به جرأت مي‌توان گفت در مجموعه آثار شريعتي بيش از ساير روشنفكران، به سارتر و انديشه‌هاي او پرداخته شده است. در جاي جاي مجموعه آثار او به مناسبت، گاه در مقام تأييد و گاه در مقام تنقيد، نامي از سارتر برده شده است. كمتر آثاري از اوست كه نام و يادي از او نشده باشد. شمار يادكردهاي وي از سارتر، هر چند در بسياري موارد تكراري و كليشه‌اي است، به تقريب بالغ بر 500 بار مي‌باشد. اگر ديگراني مفاهيم اگزيستانسياليسم سارتر را در ادبيات خود دنبال مي‌كردند، او بيشتر نام و انديشه‌هاي سارتر را بر زبان مي‌راند. همين نام‌بردن‌ها انگيزه‌اي بود كه مخاطبان شريعتي، آثار سارتر را در آن زمان دنبال كنند. خيلي‌ها با سارتر از طريق شريعتي آشنا شدند. سهم او در معرفي اين متفكر فرانسوي بيش از ساير روشنفكران است. شريعتي هر جا كه در گفتار و نوشتار خود شرايط را مقتضي مي‌بيند در قالب تأييد، از سارتر شاهد مثال ‌آورده و نقل قول مي‌كند و فكر و نظر او را تأييدي بر فكر و نظر خود مي‌گيرد، و هر جا كه به مناسبت، نقدي بر او ايجاب ‌كند، از ابراز نظر مخالف دريغ نمي‌ورزد و گفته و نوشته او را به بوته نقد مي‌كشاند.
وي در آثار خود، سارتر را داراي «بينش قوي فلسفي» (م. آ 14، صص112) و «نمونه درخشاني از يك انسان مسئول و فداكار و مبارز و مثبت»، «دشمن ستمگر و يار ستمديده» و «مثالي از يك روح حقيقت‌پرست و مؤمن و معتقد به هدف» معرفي مي‌كند (شريعتي، م آ 13، ص105) و اگزيستانسياليسم او را عبارت مي‌داند از: «يك نوع خودآگاهي معنوي انساني و فلسفي اروپا در برابر فشار نظم مادي و زندگي مصرفي پليد و متحجّري كه بر غرب حكومت مي‌كند.» (م. آ 18، ص246)
اگرچه هايدگر را عميق‌تر از سارتر ارزيابي مي‌كند، اما سارتر را مشهورتر از هايدگر برمي‌شمرد. بنابر توصيفات شريعتي، سارتر «بزرگترين شخصيت سياسي، ايدئولوژيكي، فلسفي و اجتماعي غرب، قطب زمان اومانيسم و اگزيستانسياليسم و به عنوان نسل امروز جهان و به عنوان بزرگترين بنيانگذار بزرگترين مكتب فلسفي معاصر، و به عنوان مرد سياسي، اجتماعي و انقلابي» است. شريعتي با تمام احترامي كه براي مكتب و شخصيت سارتر قائل است و وي را بزرگ مي‌شمرد، در عين حال در تنقيد از سارتر، وي را «تحت تأثير تبليغات مستقيم و انحرافي صهيونيست‌هاي جهان» مي‌داند كه «افكارش، گفتارش، مصاحبه‌هايش، قلمش و رفتارش همگي مجانا مدافع قدرت صهيونيسم و صهيونيست‌ها شده بود»! (شريعتي، م. آ. 26، ص254) گاه نيز بر اگزيستانسياليسم الحادي سارتر خرده مي‌گيرد كه: «اگر ما ملاك اخلاقي متعاليي نداشته باشيم كه همواره آرزوي رسيدن به آن ملاك‌ها را بكنيم، اگر تصوري از انسان بزرگ و اخلاق شرافتمندانه و متعالي نداشته باشيم، كه آرزوي رسيدن به آن را بكنيم، چرا چنين مسئوليت سختي را كه سارتر مي‌گويد، قبول كنيم» (م. آ 24، ص330) و از مسئوليت انسان سخن به ميان آوريم؟
شريعتي سخن گفتن درباره سارتر را در آن شرايط كه «اثري بسيار عميق و بزرگ در شرق و غرب و بالاخص در نسل جوان گذاشته است»، آسان نمي‌داند؛ چراكه «يكي از خصوصيات سارتر را چندبُعدي بودن مكتب و شخصيت» او به شمار مي‌آورد. (م. آ 24، ص307) و همين چند بعدي بودن است كه شناخت از مكتب سارتر را در ايران «سطحي و كلي و مبهم» كرده است. (همان، ص308) شريعتي علت اين نقيصه را در امر «ترجمه‌ها» مي‌داند كه «معمولا از طرف كساني انجام مي‌شود كه فقط يك زبان خارجي مي‌دانند و مي‌پندارند كه دانستن زبان براي ترجمه هر اثري به زبان مادري كافي است؛ درصورتي كه شناختن يك مكتب فلسفي بالاتر از شناختن زبان قرار دارد.» (همان)
روشنفكر اصيل
وي در پرتو انديشه‌هاي سارتر، مشکل جامعه را در اليناسيون و ازخودبيگانگي مي‌داند و تمام تلاشش در جهت خودآگاهي نسبت به «از خود بيگانگي» و «بازگشت به خويشتن» است. همچنين نگاه محققانه شريعتي به پديده «اسيميلاسيون» و «تشبّه‌گرايي» به منزله بزرگترين آسيب اجتماعي كه در تزلزل پايه‌هاي فرهنگ يك اجتماع مؤثر مي‌افتد، و نيز درك وي از مقوله روشنفكري و مسئوليت روشنفكر در جامعه، بسيار متأثر از اين فيلسوف فرانسوي است. وي در برابر روشنفكر اروپايي، اصطلاح «روشنفكر اصيل» را برمي‌نهد و اين نظريه را كه تاريخ پيدايش روشنفكران در كشورهاي عقب‌مانده از زمان آشنايي اين كشورها با اروپا تعيين مي‌شود باطل دانسته، و در مقابلش واكنش نشان مي‌دهد؛ چراكه او پيدايش تشبه‌گرا را محصول اين آشنايي مي‌داند و به كرّات اين سخن سارتر را در مقدمه كتاب «دوزخيان روي زمين» دائر بر روشنفكرسازي غرب، در عبارات مختلف يادآور مي‌شود: «ما عده‌اي از جوانان آفريقايي و آسيايي را چند ماهي به آمستردام، پاريس، لندن و بروكسل ... مي‌آوريم و مي‌گردانيم. پس از چند روزي لباس اروپايي مي‌پوشانيمشان و اصطلاحات اروپايي را به دهانشان مي‌ريزيم و از محتويات فرهنگ خودشان، خاليشان مي‌كنيم. آنگاه اينها شكل بلندگوهاي پوك و پوچي مي‌گيرند كه بايد در كشورهايشان بازگردانيم. آن وقت ما مُرس مي‌زنيم و اينها مثل يك دره، مثل يك آب‌انبار، هرچه بگوييم، بي‌آنكه معنايش را بفهمند، بازمي‌گويند و آنچه بكنيم، در حد ادا درآوردني مي‌كنند و مي‌پندارند كه خودشانند كه دارند مي‌گويند و مي‌كنند. اينها اسيميله هستند.» (م. آ 26، ص512)
به اعتقاد وي تاريخ پيدايش روشنفكر اصيل را از ميان آسيميله‌ها بايد در فاصله دو جنگ جهاني جستجو نمود. نظريه سارتر درخصوص بيداري آسيميله‌ها و تغيير جهت آنان، مبناي شكل‌گيري نظريه شريعتي در اين باره است.
استادمطهري از جدي‌ترين منتقدان سارتر
البته غير از روشنفكران متأثر از سارتر، شخصيت‌هاي ديگري هم بودند كه در همان دوران همواره نگاهي انتقادي به اگزيستانسياليسم الحادي سارتر داشتند و افكار وي را در بسياري از مباني نظري برنمي‌تافتند. حتي در مواردي نيز تأثيرپذيري روشنفكران را از انديشه‌هاي سارتر به بوته نقد مي‌كشاندند. استاد مرتضي مطهري از جمله آنهاست. مطهري را بايد يكي از مطرح‌ترين و جدي‌ترين منتقدان سارتر در آن دوران به شمار آورد. وي در مجموعه آثار خود، از جمله: «انسان كامل»، «فلسفه اخلاق»، «اسلام و مقتضيات زمان»، «تكامل اجتماعي انسان» و... به نقد انديشه‌هاي فلسفي سارتر پرداخته است. درواقع بايد گفت هر قدر حوزه روشنفكري در اين دوره متأثر از ادبيات و موضع‌گيري‌هاي سارتر است، مطهري در چهره شخصيتي منتقد به انديشه‌هاي فلسفي سارتر جلوه مي‌كند. محورهاي اصلي انتقادات وي را مواردي چون: آزادي، عليت، و تاريخ در انديشه سارتر تشكيل مي‌دهد.
از نظر مطهري تعلق يك موجود به غايت و كمال نهائى خودش، برخلاف نظر سارتر، از خود بيگانه شدن نيست، «بيشتر در خود فرو رفتن است؛ يعنى بيشتر «خود، خود شدن» است. آزادى اگر به اين مرحله برسد كه انسان حتى از غايت و كمال خودش آزاد باشد يعنى حتى از خودش آزاد باشد، اين نوع آزادى از خود بيگانگى مى‏آورد، اين نوع آزادى است كه بر ضد كمال انسانى است. آزادى اگر بخواهد شامل كمال موجود هم باشد، يعنى شامل چيزى كه مرحله تكاملى آن موجود است به اين معنا كه من حتى از مرحله تكاملى خودم آزاد هستم، مفهومش اين است كه من از «خودِ» كاملترم آزادم و «خودِ» ناقص‏تر من از «خودِ» كاملتر من آزاد است. اين آزادى، بيشتر انسان را از خودش دور مى‏كند تا اين وابستگى.» (مرتضي مطهري، انسان كامل، صص209- 300)
مطهري معتقد است در نظر سارتر ميان وابستگي به غير با وابستگي به خود تفكيك نشده است. اين روشن است كه «وابستگي به آنچه كمال نهايي انسان است، وابستگي به يك امر بيگانه نيست، وابستگي به خود است. وابستگي به خود موجب نمي‌شود كه انسان از خودش بي‌خبر و ناآگاه شود.» (همان، ص300) وي علي‌رغم تفكر سارتر، آزادي را وسيله كمال انسان مي‌داند و نه كمال انسان؛ «يعني انسان اگر آزاد نبود، نمي‌توانست كمال بشريت را تحصيل كند. يك موجود مجبور نمي‌تواند به آنجا برسد. پس آزادي كمال وسيله‌اي است نه كمال هدفي» (همان، ص307)
ادامه دارد

 

نوشته شده توسط احمد راسخی لنگرودی در 21:53 |  لینک ثابت   • 
راسخي لنگرودي...
ما را در سایت راسخي لنگرودي دنبال می کنید

برچسب : سارتر,ايران,يخش,سوم, نویسنده : rasekhi1337o بازدید : 163 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:31