آنجا كه پرسشي نيست!

ساخت وبلاگ

آنجا كه پرسشي نيست!

احمد راسخي لنگرودي

پرسيدن از ويژگي‌هاي آدمي است. تنها انسان است كه مي‌پرسد و پرسش‌هاي خو د را پيوسته دنبال مي‌كند. آدمي از رهگذر پرسش است كه مي‌انديشد و متقابلا در انديشيدن است كه پرسش زاده مي‌شود. انديشه و پرسش دو روي يك سكه‌اند. هر انساني در هر طبقه و صنفي رابطه‌اي با پرسش را داراست. بدون پرسش عقل كارآيي لازم را ندارد. در سطح نازل فرومي‌غلتد. در كشف علل و اسباب اتفاقات درمي‌ماند. راهي به حقيقت نمي‌گشايد. گذر از سطح موجودات و عزيمت به عمق و ژرفاي امور هميشه با پرسش و داشتن نگاهي‌ پرسشگر امكان‌پذير است. ساحت عقل با تكرار و عادت چندان دمساز نيست. در مفاهيم مانوس هم مي‌كوشد با طرح پرسش‌هاي تامل‌برانگيز و الهام‌بخش آشنايي‌زدايي كند و به افق‌هاي ناشناخته راه يابد. عقل در تنور گرم پرسش رو به كمال و پختگي مي‌نهد. زيرا پرسش فضاي تازه‌اي بر سر هر چيز و درون هر چيز مي‌افكند كه انديشيدن را لازم مي‌دارد.

   عقل هيچ‌گاه با پرسش و در پرسش فرونمي‌نشيند. پيوسته با طرح پرسش‌هاي مستمر و نقادي‌هاي پي‌در‌پي، خود را به پيش مي‌افكند. در برابر هر پاسخي كه به پرسشي مي‌دهد، پرسشي ديگر فراروي پرسشگر مي‌نشاند؛ كاري كه در فرايند شناخت و پژوهش نقطه‌ي پاياني براي آن متصور نيست. در مكتب عقل رشته پرسش‌ها و زنجيره شك و يقين‌ها تمامي ندارد؛ بلكه بعكس سيلي از پرسش‌هاي بنيادين بر آدمي سرازير مي‌شود. عقل پيوسته مي‌پرسد و در اين مسيرِ ناآرام و ناهموار خود را با پرسش‌هاي محدود، محدود نمي‌كند. از ميان هر پاسخي كه در برابر پرسشي مي‌نشيند بي‌اختيار پرسشي ديگر سر برمي‌آورد و روزنه‌اي براي عرضه اندام بازمي‌كند؛ پرسش‌هايي كه در زندگي عملي و حوزه نظري بس بااهميت و سودمندند.

   بنابراين پرسش، نخستين شرط و لازمه تفكر به شمار مي‌آيد. نقطه عزيمت تفكر پرسش است. پرسش چنانكه امام صادق (ع) در عبارتي فرموده است كليد قفل خانه دانش است. از رهگذر پرسش مي‌توان حصار باورهاي عوامانه و جزميت‌هاي جاهلانه را شكست و بر بت‌هاي پيش‌ساخته ذهن و موانع ورود به خانه دانش فائق آمد. پرسشگر كسي است كه فقير راستين و نيازمند واقعي دريافت پاسخ و در واقع همان دانش است. او در پي يك نياز و فقر ذاتي، زبان به پرسش مي‌گشايد و اين فقر و نياز با سرنوشت او گره خورده و مقام بس والايي را داراست كه اين مقام تنها به انسان اختصاص مي‌يابد؛ نيازي كه عمارت رفيع دانش را بنياد مي‌دهد و آدمي را به نقطه كمال انساني خود مي‌كشاند. بنابراين پرسش و پرسشگري براي انسان يك اصل ذاتي است. نياز پرسشگر هيچ‌گاه پاياني ندارد، پيوسته و ادامه‌دار است. اين گونه نيست كه كسي انبان دانش و سرشار از انديشه باشد اما شعله پرسش‌هايش فروكاهد و روزي پرسش، دست از گريبان انديشه او رها كند؛ بلكه بعكس؛ افزوني دامنه دانش و انديشه، متقابلا افزوني دامنه پرسش را به دنبال دارد. هر چقدر اندام دانش فرد فربه شود، پرسش‌هاي او رو به فربهي مي‌نهد. اين تنها بي‌دانشان و فاقدان انديشه‌اند كه به نوعي بي‌پرسش‌اند و از سر بي‌دانشي، خود را نيازمند پرسش احساس نمي‌كنند. در اصل، آنان داراي فقر پرسش‌اند، بدون اين كه از فقر خود آگاه باشند. هيچ پرسشي بر زمينه جهل شكل نمي‌گيرد، در خاك جهل هيچ كس هيچ بذر پرسشي نمي‌رويد. پرسش همسايه ديوار به ديوار دانستگي است. بنابراين پرسش وجهي از دانستن است.

   كساني كه در تاسي از نداي عقل اهل پرسش‌اند و پرسش را پشتوانه نگاه‌هاي فراختر خود قرار مي‌دهند، عميق‌تر و ژرفناكتر از ديگران به اطراف مي‌نگرند. شخصيتي ديگر مي‌يابند. هستي، آنان را بيشتر معنادار مي‌آيد و سيمايي واقعي‌تر پيدا مي‌كند. تحقيق و پژوهش كار كساني است كه ذوق پرسش دارند و يا دست كم ميل همزباني با پرسشگر را داشته باشند، شان پرسش را بدانند و معتقد نباشند كه پرسش متعلق به يك زمان خاصي است و دوره آن سرمي‌آيد. تحقيق متضمن آگاهي است و آگاهي نيز به پرسش است. آنجا كه پرسش رنگ مي‌بازد مرگ آگاهي فرامي‌رسد؛ در نتيجه تحقيق و پژوهش نيز تحقق نخواهد يافت.

   عقل كودك از آن زمان كه در مسير رشد و كمال قرار مي‌گيرد بيش و كم خود را با طرح پرسش نشان داده، جلو مي‌افكند و بدين‌سان با پرسش‌هاي ابتدايي و كودكانه، اما بزرگ‌سال‌گريز، راهي خانه فهم و پهنه وسيع دانش مي‌شود. دانش خود را به تدريج با طرح پرسش بسط مي‌دهد و به دنياي ناشناخته‌ها راه مي‌يابد. كودك فطرتا با زنجيره پيوسته‌اي از چوني‌ها و چرايي‌ها با اطراف پيراموني خود ارتباط برقرار مي‌سازد. در پاره‌اي، آن چنان حجم انبوهي از چوني‌ها و چرايي‌ها بر زبان جاري مي‌سازد و رشته‌اي از حلقات بهم پيوسته پرسش بر گردن اطرافيان مي‌افكند كه تحمل آن اطرافيان را گاه از حد توان و طاقت خارج است! و نتيجتا با اعتراض مكرر و يا بي‌اعتنايي پياپي و سركوبگرانه آنان روبرو مي‌شود. اعتراض و يا بي‌اعتنايي كه در تخريب شخصيت علمي او موثر است. در اين صورت پرسش به منزله امري لازم در فرايند رشد كه با ذات بشر سرشته و از پايگاه عقلاني برخوردار است، به امري زائد و اضافي و نه چندان لازم و ضروري جلوه مي‌كند! كودك در چنين شرايطي سرخورده از طرح پرسش، رفته رفته از صرافت پرسيدن و پاسخ گرفتن مي‌افتد، تا جايي كه سرانجام، پرسيدن او را امري غريب، دست و پا گير و درد سرساز مي‌آيد. ديگر با كنجكاوي كودكانه فاصله مي‌گيرد. كمتر در مقابل اطرافيان با جرات و گستاخي زبان به پرسش مي‌گشايد و بر گرفتن پاسخ‌هاي صريح اصرار ‌مي‌ورزد؛ تا آنجا كه با افزايش سن و قرار گرفتن در دالان‌هاي پُر پيچ و خم اجتماع و تحمل بار سنگين زندگي، دامنه پرسش و پرسشگري به كمترين حد و ميزان خود مي‌رسد. خاصه آن كه با افزايش سن، آموزه‌هاي جزمي و تعصب‌آميز از يك سو، و از سوي ديگر گرفتاري‌هاي مهلك زندگي نيز به ميدان آمده و ديگر به انسداد باب پرسش مي‌انجامد. ديگر او را كنجكاوي در قالب طرح پرسش جذاب و گيرا نمي‌آيد. رفته رفته با بي‌پرسشي اُنس مي‌گيرد و طرفه اينكه بي‌پرسشي او را ممدوح و مانوس و گاه بايسته مي‌آيد، و اين يعني آغاز نيانديشيدن‌هاي او.‌

   همه ما كودك كه بوديم بيشتر از بزرگسالي با پرسش آموخته بوديم و بيشتر زبان پرسشگر به كار مي‌برديم. گاه در اطراف يك موضوع پرسش‌هاي متنوع طرح مي‌كرديم. بدون ترس و واهمه بزرگسالان را در جريان پرسش‌هاي پي‌درپي خود قرار مي‌داديم و به گونه‌اي آنان را موظف به ارائه پاسخ مي‌نموديم. در اينكار عجيب اصرار و ابرام هم مي‌ورزيديم. بدون هيچگونه ملاحظه‌اي زبان به تكرار نيز مي‌گشوديم. گويي پرسش ما را امري غريب و بيگانه نبود. امري خودي و دم دستي تلقي مي‌شد. ريشه در هويت و سرشتمان داشت. ما را به سوي خود مي‌كشاند. به نوعي خود را در سپهر پرسش مي‌شناختيم. پرسش بر تجربه‌امان مي‌افزود. با پرسش بزرگ مي‌شديم و در پرتو پرسش مي‌درخشيديم. بدون پرسش خود را بي‌تحرك و بي‌فروغ احساس مي‌كرديم. بسا كه در امر پرسيدن از سوي اطرافيان سرخورده مي‌شديم خود را قرار گرفته در فضاي تاريك و جهالت‌هاي خود مي‌يافتيم. بدين‌سان افق‌هاي روشن به رويمان بسته مي‌شد. چشم و دلمان رنگ تاريكي به خود مي‌گرفت. سرخورده و فروافسرده مي‌شديم. چتر نوميدي سراسر وجودمان را فرامي‌گرفت و رفته رفته با پرسش و پرسشگري فاصله مي‌گرفتيم. بدين‌سان پرسش از سرزمين ذهنمان رخت برمي‌بست و نيانديشيدن بر جاي آن مي‌نشست.

   دانشجو كه بوديم بهترين كلاس‌هاي درس را كلاس‌هايي مي‌دانستيم كه در آن مجال طرح پرسش بود. آزادانه امكان طرح پرسش مي‌يافتيم. استاد از پرسش نمي‌گريخت؛ پرسش را به گونه‌اي ديگر تعبير نمي‌نمود. عرصه را بر پرسشگر تنگ نمي‌كرد. بلكه بعكس استقبال نشان مي‌داد. امتياز ويژه‌اي هم براي طرح پرسش قائل مي‌شد. پرسشگر را به ديده احترام مي‌نگريست و در مقايسه با ديگران جايگاه ممتاز و ويژه‌اي هم برايش قائل بود. در مقابل، در كلاس‌هايي كه پرسش و پرسشگر غريبي مي‌كرد و پرسش و پرسشگر به سخره گرفته مي‌شد و هر پرسشي جرم و هر پرسشگري مجرم مي‌آمد؛ خوشايند قاطبه دانشجويان نبود. هميشه مورد نكوهش دانشجويان قرار مي‌گرفت. چنين كلاس‌هايي خسته‌كننده بود و در بي‌فروغي كامل برگزار مي‌شد. محلي براي رشد استاد و دانشجو نبود. برگ افتخاري هم براي دانشگاه محسوب نمي‌شد. دانشجويان در آن كلاس فقط محفوظات خود را تقويت مي‌نمودند و در ازاي آن مدارج و مدارك دانشگاهي را بر دوش مي‌كشيدند؛ بدون اينكه در آن دانش زحمت انديشيدن را بر خود هموار دارند و ذهني خلاق از خود نشان دهند.

   حال آنكه همه ما مي‌دانيم بهترين كلاس‌هاي درس، كلاس‌هايي است كه دانشجويانش با كمترين پرسش به كلاس بيايند و با بيشترين پرسش از كلاس بروند، و بهترين استاد اين كلاس كسي است كه در پي هر پاسخي كه در برابر پرسشي مي‌نشاند، جرقه طرح پرسشي جديد و راهبردي را در ذهن دانشجويانش بيفكند و به آنها جرات پرسيدن دهد تا چرخه ذهن آنها در مسير علم‌جويي از گردش و فعاليت بازنايستد. چرا كه مجهولات بشري بي‌نهايت است و اگر انسان بر يكي از آنها فائق آيد، متعاقبا ده تاي ديگر در برابرش خودنمائي مي‌كند. بر اين اساس، كلاسي پويا و بالنده و بر محور عقل و عقلانيت استوار خواهد بود كه بي‌وقفه پرسش توليد كند و دانش‌پژوهان را جرات پرسيدن دهد و به آنان بياموزد كه مسائل را به سادگي و از سر خامي نپذيرند و با طرح پرسش بر آنها نگاهي انتقادي و تازه بيفكنند. از چنين كلاسي است كه مي‌توان زايش و پرورش انديشه‌ها را انتظار داشت و آنها را براي زايش و پرورش انديشه‌هاي نو و مولد روانه جامعه كرد و متقابلا جامعه‌اي انديشه‌ورز و سرزنده و زمينه‌ساز انديشه‌هاي سترگ را شاهد بود.

    به همين ترتيب جامعه‌اي را مي‌توان جامعه‌اي آزاد و رو به رشد خواند كه دولت‌مردانش از پرسش نهراسند و عرصه بر پرسشگران سياسي تنگ ندارند. بلكه بعكس پرسش را در نقش موتور محركه و ضامن زايش و تعالي جامعه سياسي به‌شمار آورند و خود را تشنه پرسش‌هاي پرسشگران جامعه نشان دهند.   

   در خاكي كه كمترين پرسش هم در آن نمي‌رويد، و در صورت رويش نيز عنوان هرز به خود مي‌گيرد طبيعتا كمترين نسيم انديشه نيز در فضايش نمي‌وزد. كوشندگان در آن خاكِ عاري از پرسش، پيوسته روز را شب مي‌كنند و شب را بيهوده به روز مي‌رسانند، و عاري از دغدغه‌هاي نظري مي‌زيند؛ آن چنان زيستني كه تنها عنوان زيستن را داراست. چنين كوشندگاني نه پرسشي دارند كه در پي دريافت پاسخي بكوشند و نه با پرسشي قرين و هم‌داستان مي‌شوند كه به درك و فهم پرسشگري بنشينند. در اين خاك كوشندگاني به اقتضاي تعصب و تصلبي كه مي‌ورزند و به واسطه احساس كاذب بي‌نيازي كه عارضشان مي‌شود، پرسشگر را تكفير و در زرادخانه اتهام سكه ارتداد ضرب مي‌كنند، و كوشندگاني نيز به واسطه لاابالي‌گري و بي‌تعصبي، نيشخند تحويل پرسشگر مي‌دهند و آشكارا زبان به استهزا و ريشخند وي مي‌گشايند. و كوشندگاني ديگر به اقتضاي جهالت‌هاي ريشه‌اي خود موضع بي‌تفاوتي از خود نشان مي‌دهند و عنوان بيكار و سربار به پرسشگر ارزاني مي‌دارند. گويي پرسش با گوش‌هاي آنان بيگانه است. گوش‌ها پرسشي را نمي‌شنوند؛ اصلا براي آنان مطرح نيست كه اصلي‌ترين پرسش‌ها چيست؟ مهم‌ترين آنها كدامند؟ و اساسا چرا بايد در همه احوال پرسيد و بر سر آن هزينه كرد!

   در اين خاك هيچ چيز غريب‌تر از پرسش، و نامانوس‌تر از پرسشگر جلوه نمي‌كند. به راستي چه دشوار مي‌نمايد پرسشي كه در ميان جامعه‌اي بيگانه جلوه كند و پرسشگر در ميان آن جامعه غريبه آيد! خاصه پرسش‌هايي كه در ذهن پرسشگر متضمن رديفي از معاني و مفاهيم هم باشد و پرسشگر خواسته باشد با طرح پرسش قصد تنبيه و توجه دادن به مخاطب را كند و جماعت را بياگاهاند كه در غرقاب غفلت فرو رفته‌اند و در جهل مركب گرفتار آمده‌اند.

      بي‌گمان وقتي بي‌خبري و ناآگاهي در ميان جماعتي صفت رايج مي‌شود و هم‌آوايي با هواي ظلمت‌خيز و فضاي غفلت‌آلود مبناي حق‌طلبي و درست‌انديشي به شمار مي‌آيد ديگر چه جاي پرسش و پرسشگري! در چنين جماعتي هر كس كه در مسير معرفت و طريق آگاهي طرح پرسش كند و پرسش‌هاي بيدارگر را رهنمون دارد، سخني نابهنگام و نابجا گفته است. به‌علاوه پرسشگر در چنين جماعتي به راحتي خود را در معرض محكوميت و عقوبت اجتماعي نهاده است.

   و چه مصيبتي گرانبارتر كه آواي بلند پرسش و پرسشگر نظر به خلاف‌آمد زمانه، به بيماري دردناك محروميت از مشتري گرفتار آيد و همچنان پرسشگر از سرِ كنجكاوي طرح پرسش كند اما جماعت خواب‌زده را در نيوشاي آن گوشي نباشد. چه اين جماعت بي‌پرسش و غفلت‌زده را در اسارت مغاره عادات اميدي به رهايي از يقين‌هاي پوچ و ديدار با دنياي آكنده از پرسش‌هاي بيدارگر نيست. عجيب اين كه پرسش‌هاي هشدارآميز و زينهاردهنده نيز جماعت غفلت‌زده و خواب‌آلود را از تار عنكبوتي بي‌پرسشي نمي‌رهاند و دري از درهاي بسته باورهاي ظلمت‌خيز آنان نمي‌گشايد. چنين جامعه‌اي را اساسا با پرسش و پرسشگر چكار!؟ چراكه پرسش چنين جامعه‌اي را در نقش زلزال مي‌آيد و نه در نقش فرشته‌اي نجات‌بخش.

     بدين‌سان؛ در نظامي كه كمترين پرسشِ سياسي، حاكمان را سنگين و گران مي‌آيد و به پرسش كشيدن سياست‌ها و نوع رفتار سياسي حاكمان آشكار و پنهان جرم محسوب مي‌شود و پرسشگر مجرم مي‌آيد؛ نهايتا حكم اخراج و يا بازداشت مي‌گيرد، نمي‌توان در آن، دامنه‌اي از انديشه سياسي را شاهد بود و مجالي براي بالندگي و شدن را در عرصه سياست فراهم ديد. رخوت و دلمردگي سياسي اصلي‌ترين خصيصه چنين نظامي است. در خاك چنين نظامي هر گونه تحرك و تحولي از پيش محكوم به شكست است. چراكه در اين خاك بذر پرسش مجال حيات نمي‌يابد و امكاني براي جوانه زدن در آن نيست. در كويرستان سياسي در همه حال بايد خشكيدن پرسش و پرسشگر را شاهد بود و از اعتلاء و بالندگي آن قطع اميد كرد.

   البته طرح پرسش، خاصه در عرصه سياست مستلزم داشتن شهامت، جسارت و نترسيدن است. در عرصه پرسش ترس و واهمه جايگاهي ندارد. آن كس كه از طرح پرسش و شنيدنِ آن، ترس به دل خود راه مي‌دهد و يا در پرسيدن مدام مصلحت‌جويي مي‌كند و بنابه ملاحظاتي از طرح پرسش‌هاي سياسي به گونه‌اي تن مي‌زند، چنين كسي شهامت استفاده از زبان پرسشگر را نخواهد داشت و بر دامنه آگاهي خود و جامعه نخواهد افزود. او اگر روشنگري را پيوسته شعار خود قرار مي‌دهد بايد بيش و پيش از انديشيدن راه پرسيدن را در خود هموار دارد و شهامت و جسارت پرسش را در خود تجربه كند؛ چراكه انسان پرسشگر آنگاه فعال جلوه مي‌كند كه پرسش‌هاي بيشتري را طرح كند و متعاقبا در فرايند تاملات راهي براي پاسخ‌دادن‌ها جست‌وجو كند. دريغا؛ كه سياست‌هاي تنگ زمانه و اشتغالات روزمره لطيفه پرسش را به حاشيه زندگي آدمي مي‌راند و مجال فراهم از پرسشگر مي‌ستاند. طبيعي است كه در چنين شرايطي زبان پرسش در كام‌ها پنهان مي‌گردد و امكان عرضه فراهم نمي‌آيد.

نوشته شده توسط احمد راسخی لنگرودی در 19:25 |  لینک ثابت   • 
راسخي لنگرودي...
ما را در سایت راسخي لنگرودي دنبال می کنید

برچسب : آنجا,پرسشي,نيست, نویسنده : rasekhi1337o بازدید : 201 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:31