سارتر در ايران- بخش چهارم و پاياني

ساخت وبلاگ

سارتر در ايران

احمد راسخي لنگرودي - بخش چهارم و پاياني


سايه سارتر بر ادبيات داستاني ايران
علاوه بر روشنفكران، بودند داستان‌نويساني كه ملهم از افكار و آثار سارتر دست به نوشتار بردند و چهره‌اي ماندگار از خود بروز دادند؛ اين دسته از داستان‌نويسان اصطلاحا «مكتب تهران و اصفهان» نام مي‌گيرند كه سرسلسلة آن صادق هدايت است. مشخصة اين نوع داستان‌نويسي، استفاده از مفاهيم اگزيستانسيالستي، خاصه ادبيات داستاني سارتر است. مشهورترين شخصيت‌هاي اين سبك را مي‌توان صادق هدايت، بهرام صادقي و هوشنگ گلشيري نام برد. ورود سارتر در ايران در قالب ادبيات داستاني، كمابيش مرهون صادق هدايت است. نخستين بار او بود كه سارتر را با كتاب «تهوع» شناخت و داستان كوتاه «ديوار» سارتر را به فارسي برگرداند. اگرچه بعدها به لحاظ دگرگوني روحي از سارتر فاصله گرفت و به دامن ساير نويسندگان از جمله فرانتس كافكا درآويخت. «نويسندگاني كه سياهي را در كارهايشان بهتر از سفيدي نقاشي مي‌كردند» (نقد بي‌غش، ص143) و بر پلشتي‌هاي روزگار انگشت تاكيد مي‌نهادند.
در اين سبك از داستان‌نويسي كه واكنش آشكاري است به زندگي يكنواخت و انفعال و تسليم‌پذيري و رخوت‌گرفتة آن روز اجتماع، پاره‌اي از سنن توخالي و رفتارهاي بي‌محتواي اجتماعي و ارزش‌هاي دست و پاگير توده در قالب تمسخر به پرسش كشيده مي‌شود. قاعده‌گريزي و شالوده‌شكني، حساسيت نسبت به هويت‌باختگي‌هاي انسان ناشي از خرافه‌گرايي، ايجاد تشكيك در باورهاي متعارف، ترسيم چهره انسان‌هاي بي‌هويت، غفلت‌زده و جداافتاده از خود، مردگان زنده‌نمايي كه از زنده بودن فقط به زيست حيواني بسنده كرده‌اند، و نيز مرگ‌انديشي و تصويرسازي از آدمهاي زوال‌يافته، شكست‌خورده، مأيوس، آرمان‌باخته و سرخورده، كمابيش از ويژگي‌هاي عمده در اين سبك از داستان‌نويسي قابل برشمردن است. خلاصه اينكه توجه به واقعيت‌هاي سياسي، اجتماعي و تاريخي زمانه و تلخكامي‌هاي ناشي از آن، كه گريبان نخبگان و روشنفكران جامعه را گرفته است از مشخصات و ويژگي‌هاي اصلي اين سبك به شمار مي‌آيد.
سارتر و نهضت‌هاي آزادي‌بخش
سارتر چنان‌كه خود در مصاحبه‌ «آنچه من هستم» بيان مي‌دارد، معناي تعهد و مسئوليت را از جنگ جهاني دوم آموخت. پيش از جنگ حضوري فعال در عرصه‌هاي سياسي نداشت. به عبارتي هيچ خط ارتباطي ميان خود و جامعه نمي‌ديد. نقش «ديگري» در انديشه او رنگي نداشت. تنها پس از جنگ بود كه افكارش با سياست پيوند خورد و «جامعه» به ذهنش وارد ‌شد؛ «جنگ بعضي جنبه‌هاي خودم را بر من آشكار كرد... در زمان جنگ بود كه معني رابطه اشخاص را فهميدم، و نيز معني دشمني را... در زمان جنگ بود كه من از فرديت محض دوران پيش از جنگ به امر اجتماعي و مكتب اجتماعي رسيدم. پيچ زندگي من همين جاست.» (سارتر، «اگزيستانسياليسم و اصالت بشر، ترجمه مصطفي رحيمي، ص167)
پس از آن بود كه از «تعهد روشنفكري» سخن به ميان آورد. ديگر آن‌چنان در عرصه سياسي غرق شد كه حضورش در تمامي نهضت‌هاي آزاديبخش و جنبش‌هاي دانشجويي مشاهده مي‌شد. از آزادي بيان در همه جا دفاع مي‌كرد. عليه استعمار و زياده‌خواهي دولت‌ها موضع تند مي‌گرفت. هر جا ساية سنگيني از استبداد و ستمگري مي‌ديد، كوتاه نمي‌آمد، آشكارا زبان به اعتراض مي‌گشود و مبارزان را همراهي مي‌كرد. به طوري كه عصبانيت نيروهاي نظامي، محافظه‌كار و راست‌گرا را عليه خود برانگيخت؛ اما در عوض پيوسته از حمايت افراد مبارز و آزادي‌خواه برخوردار بود. حتي به ارتش مغلوب فرانسه عليه نازي‌ها پيوست و چند ماه در اردوگاهي آلماني در اسارت به سر برد. در مدت اسارت با هم‌سلولي‌هايش احساس همبستگي و انسانيت مشتركي پيدا كرد.
همچنين از مبارزه مردم شيلي عليه ديكتاتوري پينوشه اعلام حمايت نمود. حكومت كشورش را در جريان استعمار الجزاير با بياني تند به باد پرسش گرفت. «جنبش آزاديبخش الجزاير» را سخت مورد حمايت قرار مي‌داد. اين حمايت آنقدر راست‌گرايان افراطي فرانسه را گران آمد كه در سال 1961 دو بار در آپارتمانش بمب گذاشتند. به جواناني كه به جنگ با الجزاير فراخوانده مي‌شدند، اعلام كرد كه از خدمت نظام تمرد كنند و به جنگ نروند. وزير كشور فرانسه لايحه‌اي را تقديم هيأت دولت كرد تا افرادي چون سارتر و روشنفكراني كه از اين موضوع حمايت مي‌كردند، بازداشت شوند. لايحه‌اي كه با مخالفت ژنرال دوگل (رئیس دولت وقت فرانسه) روبرو شد. دليل مخالفت دوگل اين بود كه فرانسه 300 سال است كه پايگاه آزادي‌خواهي و اعتراضات روشنفكري محسوب مي‌شود و با اين لايحه اين پايگاه در معرض خطر قرار مي‌گيرد. بازداشت سارتر بازداشت «ولتر» را در ذهن‌ها تداعي مي‌كند. در برابر رفتار خشونت‌آميز حاكمان شوروي با مخالفان، موضع مخالف نشان داد؛ به طوري كه مقابل حزب كمونيست قرار گرفت. اقدامات عليه اعتراضات سياسي او آن‌چنان بالا گرفت كه كمونيست‌هاي طرفدار شوروي و استالين او را به دليل مخالفت با حمله شوروي به بوداپست، حيواني پست چون موش و كفتار معرفي كردند و فلسفه اگزيستانسياليسم را «كثافت‌كاري روشنفكرانه» خواندند!
اعتراضات سارتر به عرصه‌هاي ديگر نيز كشيده شد؛ تهاجم نظامي آمريكا به ويتنام از آن جمله بود. در سال 1965 در اعتراض به حمله آمريكا به ويتنام گفت هرگز به آمريكا سفر نخواهد كرد. سارتر همچنين رويدادهاي سياسي ايران را دنبال مي‌كرد. حمايت از مبارزان ايران عليه حكومت پهلوي از جمله اقدامات ديگر او را در جريانات سياسي به خود اختصاص مي‌دهد. عده‏ای از دانشجویان مبارز ایرانی در فرانسه براي جلب حمايت روشنفکران فرانسوی از زندانیان سیاسی، به توصيه ژاك برن و ميشل فوكو نزد ژان پل سارتر رفتند و ریاست جمعیت دفاع از زندانیان سیاسی ایران را به وي پيشنهاد كردند. سارتر نيز اجابت اين پيشنهاد را مشروط به دو شرط كرد: نخست اينكه اخبار مربوط به ايران به طور دقيق به اطلاع وي رسانيده شود. دوم اينكه زندانی از هر مسلک و عقیده‏ای كه باشد، برایش قابل احترام است و نباید تفاوتی میان مسلك‌هاي مختلف گذاشته شود. دانشجويان نيز شروط وي را پذیرفتند.
سارتر به عنوان رئیس «جمعیت دفاع از زندانیان سیاسی ایران»، درخصوص زندانیان سیاسی ایران و از جمله تبعید امام خمینی و زندانی شدن آیت‏الله منتظری چندین نوبت اعلامیه‌هایی را صادر کرد. او حتي سه بار به حمايت از امام خميني(ره) در دوراني كه در تبعيد به سر مي بردند، پرداخت. زماني كه «سيد كاظم بجنوردي»، از مبارزان مسلمان پيش از انقلاب جوان 24 ساله‌اي بيش نبود و محكوم به اعدام شده بود، تلگراف او خطاب به شريف امامي ـ رئيس وقت مجلس سنا ـ باعث شد كه كيفر او به حبس ابد تخفيف يابد. («خاطرات سیدمحمدکاظم بجنوردی»، تهران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، ۱۳۷۸، ص۱۳۶) همچنين عليه محاكمه سران نهضت آزادي در رژيم شاه اعتراض كرد. (ابراهيم يزدي، «شصت سال صبوري و شكوري»، ص672) و در 13 سپتامبر 1978 طي فراخواني، به اتفاق جمعيت حقوق بشر و تمام احزاب و سنديكاها تظاهرات بزرگي را عليه شاه در پاريس تدارك ديد. سارتر در اين فراخوان رفتن شاه را از ايران خواستار شد. (تاريخچه مبارزات اسلامي دانشجويان ايراني در خارج از كشور، ج4، ص295، انتشارات اطلاعات)
طبيعي است كه اين اقدامات، دلخوري‌هايي را براي شاه ايجاد كند. شاه در يكي از ديدارهاي خود با احسان نراقي، طي اظهاراتي مراتب دلخوري‌هاي خود را از سارتر چنين بيان مي‌دارد: «او به دنبال تحريك گروهي اغتشاشگر در پاريس، به گونه‌اي غيرعاقلانه صحبت‌هايي درباره موقعيت سياسي ايران نموده است.» نراقي نيز به دنبال سخنان شاه، به ملاقات‌خود با سارتر اشاره داشته و به نقل از وي مي‌گويد: «راستي من پيامي براي شاه شما دارم. ظاهرا شاه از اينكه فيلسوفي سرشناس طي مصاحبه‌اي مطبوعاتي، به مسائل زندان و شكنجه در ايران اشاره نموده، تعجب كرده است؛ لذا مايلم به ايشان گفته شود پرداختن به مسائل انسان‌هايي كه در زندان هستند و شكنجه مي‌شوند، دقيقا همان كاري است كه يك فيلسوف بايد بكند.» (احسان نراقي، از كاخ شاه تا زندان اوين، ترجمه سعيد آذري، ص66)
سارتر و كافه‌های روشنفكری
روشنفكري در اين دورة تاريخي از برج عاج‌نشيني دست شست و خود را به درون اجتماع و متن مردم كشاند. از همين رو كافه‌نشيني را اختيار كرد و در جمع مردم كافه‌نشين قرار گرفت كه به نوعي هم تجلي آشفتگي روحي، ناشي از شرايط زمانه بود. اين اقتباسي بود از كافه‌نشيني‌هاي پاريس كه بيشتر از عادت مألوف نويسندگاني چون سارتر مايه مي‌گرفت و اديبان روشنفكري چون: سيمون دوبووار، ارنست همينگوي، آلبر كامو، پابلو پيكاسو، ژرژ باتاي، ريموند كنو را در خود جاي مي‌داد و پايگاهي شد براي ديدار مردم با متفكران و خلق آثاري كه هر يك بعدها آوازه جهاني به خود گرفت. نقش سارتر را در رونق و رواج چنين پديده‌اي نمي‌توان از نظر دور داشت. او بود كه كافه‌هاي روشنفكري را بيش از پيش رونق بخشيد و مكتب فلسفي‌اش از اين طريق به متن جامعه راه يافت و پايگاه مردمي پيدا كرد.
سارتر تا آنجا عادت به كافه‌نشيني داشت كه فلسفه‌اش به فلسفه كافه‌اي معروف شد. بيشتر آثار خود را در كافه‌ها مي‌نوشت و به بحث مي‌گذاشت؛ «بي‌شك در كافه‌ها خيلي چيز نوشته‌ام، مثلا قسمت عمده رمان «تعليق» و كتاب «هستي و نيستي» را.» (سارتر، «اگزيستانسياليسم و اصالت بشر»، ترجمه مصطفي رحيمي، ص148) او كافه‌ها را آرمان‌شهر جماعت هنرمند مي‌خواند. سارتر شبي در كافه «دوفلور» با صداي بلند به همه گفت: «كافه‌ها آرمان‌شهري براي شاعران هستند، جايي كه مي‌توان در آن ساعت‌ها حرف زد و حرف زد و حرف زد....» (روزنامه شرق، 23/10/1386، شماره 1010، ص20، «كافه دوفلور موزه‌اي در دل تاريخ ادبيات») سارتر در همين كافه بر روي ميز هميشگي خود نوشت: «من احساس مي‌كنم آزادم، انسان محكوم است كه آزاد باشد.» اين دست‌خط را بالاي ميز قاب كرده‌اند. (همان)
دانشجويان ايراني كه از فرانسه به ايران برمي‌گشتند، به خوبي آموختة سنت كافه‌نشيني در پاريس بودند. درواقع آن را رهاورد سفر خود كردند و كافه‌ها را پايگاهي براي ترويج افكار و آثار سارتر قرار دادند. در تهران نيز بعد از شهريور 1320 كه تا حدي فضاي باز سياسي پديدار شد، كافه‌هاي روشنفكري در خيابان استانبول و لاله‌زار و فردوسي شكل گرفت؛ از جمله كافه نادري و كافه فيروز و كافه فردوسي كه عصرها روشنفكران و نويسندگان را به دور هم جمع مي‌كرد و ساعاتي را ذيل موضوعات ادبي و اجتماعي و سياسي مشغول خود مي‌داشت. در همين كافه‌ها بود كه خواندن ادبيات داستاني سارتر به يكديگر توصيه مي‌شد («از كافه نادري تا كافه فيروز»، صص178ـ 179)
تا پيش از آشنايي روشنفكران دانش‌آموخته ايراني در فرانسه نشاني از كافه‌هاي روشنفكري در تهران نبود. در عوض در سطح شهر قهوه‌خانه ديده مي‌شد كه درواقع پايگاهي بود براي استراحت گروهي از مردم كه غالبا از طبقات پايين جامعه و از صنف كارگران زحمتكش بودند. در كافه‌هاي روشنفكري، طبقات مختلف اجتماعي مي‌توانستند روشنفكران و نويسندگان را در جمع خود بيابند و بر سر مسائل اجتماعي با آنها به گفتگو بنشينند. ديگر دسترسي به مشاهير ادبي و فرهنگي كشور امر صعب و دشواري نبود.
هر كس با مراجعه به چنين پايگاه‌هايي چهره محبوب خود را مي‌يافت و با وي دقايقي هم‌كلام مي‌شد. آنجا نقطه‌آشنایی و چهارراه به هم پیوستن قلم‌های جوان و كارهای پراكنده جوانی بود. در این نقطه، قلم‌ها به مرز پختگی می‌رسید و روانه چاپ می‌شد. برخی نیز به‌ محض ورود، بساط خود را كه شامل كاغذ و قلم می‌شد پهن می‌كردند و به نوشتن می‌پرداختند.
قلم در این پاتوق‌ها فصلهای مختلفی از حوادث تاریخی و اتفاقات جالب را به تجربه آزموده است؛ زایش داستان‌نویسی و شعر نو و گشایش پرونده نوگرایی و نوگویی و نونویسی، جملگی سرفصلهای مهم این اتفاقات را تشكیل می‌دهد. مدتها نقد ادبی در میان نبود. هر كس هر نوع دلخواهش بود، می‌نوشت و به چاپ می‌رساند. نقد شعر و داستان برای اول بار در این جمع‌ها جلوه كرد و رفته رفته از میان خیل مخالفان قد برافراشت. گروه‌هاي ادبي تحت عناوين مختلف، از جمله: «سبعه» و «ربعه» متشكل از اصحاب قلم در همين كافه‌ها و انجمن‌ها شكل گرفتند كه در آن دوران بازار نشر از قلم آنان خالي نبود. هر كتاب و مجله فرهنگي و روزنامه‌اي كه به چاپ مي‌رسيد، نشان و جلوه‌اي از آثار قلمي آنان را در خود داشت. كشمكش‌ها و خرده‌گيري‌ها ويژگي اصلي نشست‌ها در اين كافه‌ها بود. گاه از ميان همين كشمكش‌هاي فرهنگي و جدال‌هاي كلامي، موضوعي جديد در ذهن‌ها تراوش مي‌كرد، كتابي درمي‌آمد و نوشته‌اي ساخته و پرداخته مي‌شد كه جمع را شوق‌آور و شادي‌آفرين بود.

نوشته شده توسط احمد راسخی لنگرودی در 20:36 |  لینک ثابت   • 
راسخي لنگرودي...
ما را در سایت راسخي لنگرودي دنبال می کنید

برچسب : سارتر,ايران,بخش,چهارم,پاياني, نویسنده : rasekhi1337o بازدید : 160 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:31