شریعتی در زمانه ما
احمد راسخی لنگرودی
صاحبان آثار و اندیشمندان بزرگ وقتی میمیرند تازه آثارشان احیاء و کانون توجه پژوهشگران میشود. فکر و آرائشان در قالب بزرگداشت و نکوداشت مورد بازخوانی و تفسیر و تاویل قرار میگیرد. مدافعان با آن میزییند و مخالفان با آن میستیزند. زمان که میگذرد و اوضاع زمانه رنگ دگرگونی به خود میگیرد، با ظهور موضوعات و مسائل جدید، این پرسش مجال طرح مییابد که اگر آن اندیشمند در قید حیات بود چگونه پیرامون موضوعات جدید میاندیشید؟ چه سخن تازه میگفت؟ چگونه مسائل روز را تجزیه و تحلیل میکرد؟ و چگونه با موضوعات پیرامونی نسبت و رابطه برقرار میداشت؟ و اساسا به چه کار و به چه اندیشهای مشغول بود؟
پرسشهایی از این دست، البته پیش از آنکه از سوی مخالفان طرح و بحث شود از سوی موافقان قابل طرح میباشد. به یاد میآورم در اوایل انقلاب از شمس آل احمد پرسیده بودند که اگر جلال زنده بود چکاره بود؟ شمس که برادر خود را شخصیتی مبارز و انقلابی میشناخت در پاسخ گفته بود: چریک! همین پرسش را از همسر وی، سیمین دانشور کرده بودند. او به رغم چنین برداشتی، در پاسخ گفته بود: استاد دانشگاه!
همین سئوال را در مورد زندهیاد شریعتی نیز میتوان داشت که اگر او زنده بود به چه کاری مشغول میشد؟! قدر مسلم اینکه او نه در لاک خود میرفت و گوشه خلوت میگزید و نه به اشتغال در دانشگاه اکتفاء میکرد و نه استادی در دانشگاه را فخر خود میانگاشت. هر پاسخی که در برابر پرسشیا پرسشهایی از این دست قرار گیرد، صرف نظر از درستی یا نادرستی آن، نمیتوان این حقیقت را از نظر دور داشت که شریعتی، قبل از هر چیز یک روشنفکر مسئول بود. تعهد را پشتوانه روشنفکری خود میگرفت. روشنگری تودهها را هدف عمده و اصلی فعالیتهای فکری و نظری خود قرار میداد. بیگانگی از زمانه در فکر و نظر او هیچگاه راهی نداشت. افق دید و نگاه او در حول و حوش زمانه و مردم زمانه دور میزد. اگر دغدغههایی از نوع خود را به جهان اندیشه عرضه کرد همچون هر روشنفکر دیگری از شناخت زمانه او مایه میگرفت و در آن راستا جریان فکری خود را پیش میبرد. ناگفته نماند، شریعتی اگرچه از زمان تاثیر میپذیرفت اما بر زمانه نیز تاثیر میگذاشت. در حصار بسته زمانه نمیگنجید. منفعل صرف زمانه نبود. با زمان از حد زمانه گذر میکرد و افقهای جدید را فراروی زمان میگشود. و همین وصف اثرگذاری بر زمان بود که در ذهن و ضمیر همنسلان خود رخنه کرد و زمانه را از زاویه باز فکر و نظر خود متاثر ساخت.
او در زمانهای بال و پر گشود و حرکت خود را آغازانید که تحجر فکری و قشریگری کمابیش در جهان اسلام ریشه گسترانیده بود. اندیشه دینی زمانه بوی کهنگی و قشریگری میداد. حکومت سوی خود را میرفت و تودهها سوی خود را. طبقات محروم جامعه در ظلم و بیعدالتی دست و پا میزد. روشنگری و بیداری تودهها لازمه جریانها و حرکتهای اجتماعی به شمار میرفت. دین و موضوعات دینی در دانشگاهها فاقد پایگاهو جایگاه بود. سیانتیسم و تجربهگرایی و مادهگرایی، و نیز سکولاریسم و لائیسم جای الهیات و معنویت دینی را گرفته بود. او در زمانهای میزیست که کمیت و شیزدگی در ذهن و ضمیر جوانان دانشگاهی سیطره برقرار کرده بود. غربزدگی و فکلمآبی، و بهطور کلی از خودگریزی و دیگرگروی به عنوان محصول بیهویتی در میان جوانان ظاهر گشته بود. قرائت چپ از تحولات اجتماعی در میان جوانان دانشگاهی جذاب و گیرا میآمد. ایدئولوژی مارکسیسم یگانه سلاح مبارزاتی شناخته میشد. جامعه در مرز میان سنت و مدرنیسم دست و پا میزد. نزاع کهنه و نو، سنت و تجدد جامعه را به سمت چالش سوق میداد. اسلام به عنوان دینی بیدارگر و آزادیبخش در ذهن بیشتر جوانان بیش و کم بیگانه و مهجور میآمد و…
شریعتی به عنوان روشنفکری دینی و دردکشیدهای مسئول با وقوف بر این اوصاف زمانه، کار خود را با جدیت هر چه تمامتر شروع کرد و با زبان جذاب و قلم گیرای خود و بدون کمترین ملاحظهای در محیطهای دانشگاهی و کانونهای مذهبی فریاد برآورد. او با شناخت کامل از زمانه خود، سخن از نقادی و بازسازی باورهای تاریخی، اجتماعی، ملی و مذهبی سرداد و از تصفیه و گزینش میراث فرهنگی گذشته و بهرهجویی از تجربههای فکری، فرهنگی و اجتماعی عصر جدید داد سخن داد. در پاسخ از پرسش از «چه باید کرد؟» حرفها تازه کرد. در آشناساختن جوانان این مرز و بوم با روح واقعی مذهب تشیع گامهای ارزشمندی متناسب با زمان برداشت. پیرامون بازشناسی هویت ایرانی و اسلامی سطرهای جذاب و خواندنی نوشت. تفسیری نوین از انسان و جامعه عرضه کرد که افکار عمومی روشنفکران را به سوی خود جلب کرد. از تاریخ اسلام گفت و شخصیتهای به نام صدر اسلام را با قرائتی نو به نسل جوان معرفی کرد. از «حسین وارث آدم» و از «علی حقیقتی بر گونه اساطیر» و از «ابوذر مردی از ربذه» سخنها گفت. بدینسان با آگاهانیدن نسل جوان راهی هموار برای طلوع خورشید انقلاب و رایحه دلانگیز استقلال و آزادی فراهم آورد.
اما اینها هر چه که بود مربوط به زمان و زمانه شریعتی بود. اما شریعتی این زمانه را چگونه میتوان ترسیم کرد؟ همان سئوال آغازین را مجددا پی میگیریم: اگر شریعتی همچنان به عنوان یک روشنفکر مسئول در این زمانه بود چگونه سر بر میآورد؟ در میان روشنفکران دینی چگونه جلوهگر میشد؟ چگونه به مسائل مبتلابه جامعه مینگریست؟ در یک کلام، چگونه نظرات و اندیشههای او به کار نیازهای این زمانه میآمد؟ پرسش و پرسشهایی که برای پاسخ دادن بدان باید شریعتی را بازاندیشید و چتر درنگ و تامل را بر سر راه و اندیشه او دوباره گسترد.
علیالاجمال نباید این حقیقت را از نظر دور داشت که اگر شریعتی در این زمانه میبود همچنان روشنفکری منتقد اما امیدوار عرضه میشد. حامل دغدغههای دیگری بود. پرسشهای جدیدی را متناسب با شرایط زمانه پی میافکند. سودای دیگری در سر میپروراند که با زمان و زمانه ما جور میآمد. در این راستا ممکن بود از پارهای از اندیشهها و پنداشتههای خود دست میشست و واقعیت را به گونهدیگری تاویل و تفسیر میکرد. ممکن بود پارههایی از مواضع گذشته خود را مورد تجدید نظر قرار میداد و واقعیت را از زوایای دیگری مینگریست که البته خواه و ناخواه نتیجه دیگری را در پی داشت. این احتمال از آن رو داده میشود که شریعتی پیوسته خطابودن آرای خود را ممکن و محتمل دانسته است. کلام صریح اوست که: «ادعای کشف و کرامت و رسیدن به حقالیقین و عینالقین ندارم و هرگز دست از پژوهش و جستجوی حقیقت و احتمال اشتباه در کار خودم و حرف حساب در منطق دیگران و در نتیجه، تلاش و طلب برنداشتهام.» م. آ ۳۴، ص ۱۶۸
چراکه اساسا اندیشه وی از هر گونه ایستایی و توقف مبرا بود. فکر و ذهنش هیچگاه در جایی راکد نمیماند. پیوسته سیال و ناآرام پیش میرفت. کهنه اندیش نبود. در یک دور بسته و ثابت حرکت نمیکرد. او پیوسته مرد «راه» و مرد «شدن» بود؛ «شدن»هایی باز و روشنگر را در سر میپروراند. مدام میرفت تا از در جا زدن در باتلاق کهنهاندیشی و رکود فکری دوری گزیند. از «ماندن» میگریخت تا از «حرکت» و «شدن» باز نایستد. او با بازآفرینی اندیشههای جریانساز و حرکتآفرین از سرنوشت خلق سخن میگفت و با صدای بلند رهایی تودهها را از انواع بندها؛ استعمار و استثمار و استحمار فریاد میکرد.
با استفاده از افکار و آثار او میتوان حدس زد که اگر او در زمانه ما بود همچنان با کاوشهای نظری و پژوهشهای جامعهشناختی خود پرده از چهره بسیاری از مسائل ناگوار و نازیبنده امروز ما برمیداشت. هرچند که این شیوه، هاضمه جماعتی را بسیار گران میآمد و دیگرانی را علیهاش سخت برمیآشفت؛ چنانکه در زمانه خود نیز دیگرانی را علیه خود برآشفت. از چهره انواع ناهنجاریهای اخلاقی بیش از هر چیز دیگری پرده برمیافکند. اندر چرایی پارهای از پدیدههای آسیبزای اجتماعی سخنها میراند.
شریعتی اگر در این زمانه میبود پرسشهای بنیادینی را متناسب با این عصر پیمیافکند. از لابلای این پرسشها رهنمون به افقهای جدید و جدیدتری میشد و صفحات ناگشودهای از حقایق را برای مردم زمانه بازمیگشود. با اهتمامی هرچه تمامتر و بیش از پیش آفات قشریگری و قرائت قشری از دین را به آفتاب میکشاند. خاستگاهها و پایگاههای پیدا و ناپیدای استبداد و ریشههای جمودگرایی فکری را در جامعه معاصر بازمیشناساند. روحیه داعشگری را در لایههای تو در توی گفتار و نوشتار تمامیتخواهان برملا میساخت. نگاهی جامعهشناسانه به نسبت میان دین و سیاست میافکند. اخلاق را دیباچهای بر سیاست و اقتصاد و معاملات میشمرد. بر اخلاقیات فردی و اجتماعی به منزله اساس دین اسلام انگشت تاکید مینهاد و با استفاده از تز معروف «تشیع علوی و تشیع صفوی»، تشیع مولد را از تشیع مخرب، و دینداری عالمانه را از دینداری عوامانه، و ایمان عارفانه را از ایمان تحکمانه بازمیشکافت.
شریعتی اگر بود از خاطرات و خطرات سادهانگاری و سطحینگری در معرفت دینی پرده برمیداشت. کارکرد نهادهای تبلیغی را به رشته نقد و نظر میکشاند و اثرات زیانبار پارهای از زبانهای تند تبشیری را در ذهن و ضمیر جوانان گوشزد میکرد. برخی از شیوههای رایج تبلیغی را بر سر منابر و درون محافل در جلب افکار عمومی مقرون موفقیت نمیدید و مغایر با حق انتخاب آزاد و رشد و بالندگی فکری آدمیان بهشمار میآورد. به جوان امروزی به جای افراطگرایی، اعتدال و به جای ستیزهگری، تعامل و به جای تمامیتخواهی، آزادیخواهی را میآموزاند. با توجه به دغدغه زمانه طرحی نو از اندیشه دینی و پرسشهای تازه درمیافکند.
شریعتی اگر در این زمانه بود با صدایی رسا از اندوه و دردهای پیدا و ناپیدای ما میگفت. از محصور نماندن در حصارهای تنگ و بسته ذهنی، و حرکت و هجرت و سیر در دنیاهای شناخته و ناشناخته دیگر حرفهای شنیدنی بسیار داشت. با دیدگان تاویلی بر وقایع تاریخی اسلام مینگریست و متن را از این رهگذر به رشته تحلیل و تفسیر میکشاند.
شریعتی اگر در این زمانه بود در جدی گرفتن سرمایه اجتماعی حرفهای بسیار برای گفتن داشت. از پاردایم گفتگو بهمنظور تحقق صلح جهانی در جهان پرآشوب کنونی سخنها بر زبان میآورد و بر یکپارچگی جهان اسلام در برابر بیگانگان مهر تاکید مینهاد.
و بالاخره اینکه شریعتی اگر در زمانه ما میبود به نسل جوان امروز که در مواجهه با پدیده نوظهور مجازگرایی، لطیفهای چون «خواندن» او را اساسا مهجور و غریبه میآید، همچنان سه شعار «خواندن و خواندن و خواندن» را توصیه میکرد و «خواندن» را مایه طلوع نور آگاهی و نیروی ایمان، و نیز رهایی از انواع بندهای زمانه برمیشمرد.
نوشته شده توسط احمد راسخی لنگرودی در 19:6 | لینک ثابت •
راسخي لنگرودي...
ما را در سایت راسخي لنگرودي دنبال می کنید
برچسب : شريعتي,زمانه, نویسنده : rasekhi1337o بازدید : 187 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:31