احمد راسخی لنگرودیاگر میخواهید عصر آدینهای متفاوت را تجربه کنید بد نیست سری به جلوی دانشگاه تهران در خیابان انقلاب بزنید. منظره متفاوتی را در آنجا شاهد خواهید بود. این منظره در نوع خود جذاب و دیدنی است. در این غروب دلگیر به یک بار دیدنش میارزد. بساطیهای کتابهای دست دوم جملگی در این نقطه جمعاند و جمعهبازاری راه انداختهاند که بیا و ببین. این نقطه در چنین روزی در زمره خردهموزههای شهری میآید که شوق دیدنش را در میان شهروندان، خاصه جماعت نویسنده و کتابخوان برمیانگیزد. گویی این بساطیهای کتاب الباقی روزهای هفته انتظار فرارسیدن چنین عصر طلایی را میکشند. در این جمعهبازار کتاب، انبوهی از عناوین شما را به سوی خود فرامیخواند. از هر موضوعی که بخواهید؛ از فن آشپزی گرفته تا فلسفه هگل؛ از تالیف تا ترجمه؛ در هر قطع و قطری. در این بازار عصرگاهی انبوهی از کتابهای دست دوم روی زمین ریخته شدهاند. هر قدر کتابها در قفسه کتابفروشیها ایستادهاند در این بساطی-ها کف خیابان خوابیدهاند! از این کتابهای سالخورده انتظاری هم بیش از این نمیرود! اینها هم روزگاری تازه و نونوار بودند و در قفسهها توان ایستادن داشتند. اما حالا به صورت درازکش چشم انتظار اینکه قامتی خم شود و دستی به سویشان دراز گردد و بلندشان کند و پس از مدتها چشمانتظاری بپسندشان. زبان حال این کهنهکتابها این است: مبادا که ما فراموش شویم. جیوه عمر برخی از این کتابها به چند دهه میرسد؛ یعنی اینکه معمرند و هنوز که هنوز است دنبال مشتری میگردند. شاید شما هم یکی از آن مشتریانی باشید که یکی از آنها را از چشم-انتظاری درآورید. هیچ بعید نیست در همین اولین دیدار یکی از آن کتابها چشمتان را بگیرد، بخرید و رهآورد این دیدار عصرا, ...ادامه مطلب