راسخي لنگرودي

متن مرتبط با «انتظار» در سایت راسخي لنگرودي نوشته شده است

چشم انتظاری در ستون انتظار!

  • احمد راسخی لنگرودیاین همه کتاب‌های نخوانده ریخته روی میزم. هر یک در نوبت بازشدن. اما کو آن مجال و وقت. در چنین شرایطی یادم باشد آن که از همه مهمتر است بخوانم. ولی در حال حاضر مهمتری در میان‌شان من نمی‌بینم. همه به نظرم مهم‌ می‌آیند.این همه کتاب‌های نخوانده ریخته روی میزم. هر یک در نوبت بازشدن. اما کو آن مجال و وقت. در چنین شرایطی یادم باشد آن که از همه مهمتر است بخوانم. ولی در حال حاضر مهمتری در میان‌شان من نمی‌بینم. همه به نظرم مهم‌ می‌آیند. اگر برایم مهم نبودند که در این وانفسای قیمت نمی‌خریدمشان! بعضی روزها که می‌آیم مرتب و جابجایشان کنم یکی از میان آنها دست بر قضا سر باز می‌کند. یعنی اینکه؛ «آقا سلام؛ لطفا مرا بخوان. لااقل دستی بر سر و رویم بکش! من چشم انتظارم»! در این شرایط حریف التماس‌اش نمی‌شوم. برای دلخوشی‌اش از یک جایی بازش می‌کنم و همینطور چشم می‌دوانم به چند سطر از یک صفحه، گاهی هم بیشتر. اما احساس نگرانی مگر می‌گذارد بیش از این در خدمتش باشم. نگران از اینکه زود دیر شود و به برنامه مطالعاتی‌ و نوشتاری‌ام نرسم. ناگزیر می‌بندمش و می‌خوابانمش روی همین میز نوبت. می‌روم سراغ کتابی که طبق برنامه در دست خواندن یا نوشتن دارم. البته اگر همان کتاب روزی دیگر بی‌نوبت سر باز نکند و به التماسم نیفتد. اما این یکی ظاهرا از همه قدیمی‌تر است. در انتهای ستونِ انتظار چشم انتظاری می‌کشد. گوشه‌ای از آن، از ستونِ انتظار زده است بیرون. گویا حامل پیامی است. می‌خواهد چیزی به من بگوید. از ستون می‌کشمش بیرون. حال و روزش خبر از پیشکسوتی‌اش می‌دهد. کمی گردگرفته و رنگ و رو رفته به نظر می‌رسد. محض اطمینان صفحه اول را باز می‌کنم، یادداشتم نشان می‌دهد یک سال پیش خریده‌ام. یعنی از همه اینها قدی, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها